باز هم قلم و کاغذ و افکار من میخواهند در این آخرین روزهای پاییز که پاییزی سرد است اما دلپذیر، حقیقتی را به نگارش در آورند. وقتی به گرمایی که در این پاییز در زندگیام برقرار است نگاه میکنم، میبینم با پاییزهای گذشته تفاوت فاحشی دارد. خوب یادم هست که هوا سرد نبود اما چنان سرد و غمگین به نظر میآمد که گویی سرمایی طاقتفرسا حاکم است، این سردی به خاطر سرمای هوا نبود، بلکه به خاطر سایه سنگین اعتیاد همسرم بود؛ که حتی کوچکترین روزنهای هم برای جذب هوای گرم نگذاشته بود، به خاطر نیروهای تخریبی بود که ما را کمکم در باتلاق خود فرو میکشید، به خاطر جهل و ناآگاهی و غرور کاذبی بود که بر زندگیمان حکمفرما بود. آری، در اوج ناامیدی که دیگر امیدی به نجات خودم و مسافرم نمیدیدم؛ روزنه نوری را مشاهده کردم، با دستی پر از مهر که با سوی ما دراز شده بود برای رهایی از باتلاق تاریکیها، گویی فرمان قدرت مطلق برایمان صادر شده بود، برای خارج شدن از خطی که در آن قرار داشتیم. از خطی که همواره ترس اضطراب حقارت و خودخواهی و... بود، خارج و در خط عشق و محبت قرار بگیریم؛ اما چگونه؟ با ورود به مکانی مقدس و امن که امنیتش را در بدو ورود احساس کردم. با ورود به کنگره 60. البته دانشگاه زندگی کنگره 60، مکانی که هر آموزشی را به رایگان در اختیار من و امثال من قرار میدهد. اولین حسن ورود به این دانشگاه تغییر نگاهم نسبت به اعتیاد و فرد معتاد بود، دیگر از اعتیاد و فرد مصرف کننده تنفر ندارم چون اعتیاد مسافرم را کنکور ورودی به این دانشگاه عظیم میدانم. این دانشگاه با اساتید فرهیختهای که دارد، کمکهای عظیمی به من روا داشت تا از تاریکیها خارج شده و زندگی در روشنایی را تجربه و در همان مسیر پیش بروم تا جایی که به عشق خالق خود برسم. به من آموزش داده شد که معماری شوم برای ساختن پایههای اصلی زندگیام و پایههای قبلی را که همیشه از تاریکی، سیاهی، غم و ناامیدی دم میزد را ویران کنم و بهترین زندگی را بسازم. به من آموزش داده شد که پزشکی باشم و بشناسم سیستم x(ایکس) خود را و بدانم که نهرهای خمر طبیعی جسمم را چگونه با ایمان سالم، عقل سالم و عشق سالم فعال نگه دارم که علاوه بر جسم سالم از نظر روحی و روانی هم سرشار از انرژی باشم، برای حرکت و ترسیم خطوط زیبای عقل، عشق و ایمان؛ اما کمکهای این مکان ارزشمند با اساتید ارزشمندتر برای تغییر افکار و اندیشهام، اندیشهام را در مسیری معنوی قرار داد تا روحم را با قدرت مطلق در آمیزم و لذت بودن با قدرت مطلق را در لحظهلحظه زندگیام دریابم. اندیشهام را چنان محکم ساخت که به حقیقت و عقلانیت متعهد باشم و تنها بر فهم و تشخیص خودم از زندگی، زندگی کنم تا بتوانم از آنچه دیگران از من میخواهند فراتر بروم. به من بینشی ارزانی داشت که هیچ وقت خود را با دیگران مقایسه نکنم؛ بر آنهایی که از من برترند حسد نورزم و بر آنها که پایینترند فخر نفروشم؛ و بر آنچه دارم قناعت کنم و همیشه تلاش کنم از آنچه اکنون هستم فراتر بروم. به من فهمی را عطا کرد که تفاوتهای خود با دیگران را دریابم و بفهمم که با شخصیت منحصر به فردی که دارم قطعاً زندگی منحصر به فردی نیز خواهم داشت، مهم این است که به تفاوتهای خودم و دیگران احترام بگذارم و زندگیام را همانگونه که هستم شکل ببخشم. توانایی عشق به دیگری را در وجودم بارور ساخت تا انسانها را خالصانه دوست بدارم و مهمترین لحظات زندگیام، لحظاتی باشد که بدون هیچ چشمداشتی خدمتی به همنوعان داشته باشم، مرا از هر نوع نفرت و کینهای که حوادث تلخ روزگار بر وجودم نهاده است، رها کرد تا با رهایی از نفرت و کینه بتوانم دیگران را آنطور که هستند بپذیرم و دوست بدارم. این توانایی را در من شکوفا ساخت تا در لحظهلحظه زندگیام، در لحظه حال و برای آنچه هماکنون میگذرد زندگی کنم و زیباییها و شادیهای اکنون را با اندیشیدن بیش از حد به گذشتهای که دیگر تمام شده و دغدغه آیندهای که هنوز نیامده خراب نکنم. مرا به انضباط درونی متعهد کرد تا بفهمم و بدانم که هر کاری که دوست دارم و از آن لذت میبرم را مجاز نیستم که انجام بدهم. کمکم کرد تا بفهمم که زندگی بیش از آنچه فکر میکنم جدی است و برای هیچشخصی استثنایی قائل نمیشود. همه ما برای آنچه میخواهیم و در آرزوی آن هستیم باید تلاش کنیم و شایستگی و لیاقت به دست آوردن آن را داشته باشیم وبه من آموخت که بدون شایستگی و لیاقت داشتن چیزی نخواهم که قدرت مطلق از آسمان برایم بفرستد، و من نه تنها امروز بلکه در هر لحظه از زندگیام سپاسگزارم، نسبت به خدایم به خاطر این نعمت و موهبت عظیم در زندگیام و همچنین سپاسگزارم نسبت به بزرگمرد تاریخ جناب آقای مهندس دژاکام به خاطر لطف بیدریغشان که باعث این آرامش و حال خوش من هستند و سپاسگزارم نسبت به راهنمای عزیزم خانم بالنده و راهنمای مسافرم آقای وحید به خاطر اینکه با یاری بیدریغشان رهایی و آرامش را به من و مسافرم هدیه کردند. میدانم که زبان قاصر است از سپاس در برابر این همه عشق و بزرگی این عزیزان. انشاءالله بتوانم خدمتگزار صادق و مؤثری برای جبران زحمات این عزیزان باشم و همچنین بتوانم پیام رهایی را به کسانی که در تاریکیها گرفتارند بدهم و عزیزی را از این تاریکی به روشنایی برسانم... این بود حقیقتی که همیشه باقی میماند. قطرهای از این اقیانوس بیکران
به قلم؛ ایجنت گروه خانواده همسفر فرشته
عکس؛ همسفر فاطمه رهجو کمک راهنما شهره(لژیون چهارم)
ویراستاری و ارسال مطلب؛ همسفر پریسا مرزبان خبری
همسفران نمایندگی رودکی
- تعداد بازدید از این مطلب :
3159