روز سهشنبه 31خردادماه ۱۴۰۱جلسه سوم از دوره نوزدهم، سری کارگاههای آموزشی،خصوصی مسافران کنگره ۶۰ نمایندگی ملاصدرا با دستور جلسه "کتاب 60 درجه و تأثیر آن روی من"با نگهبانی مسافر ابوالفضل، استادی مسافر اسکندر و دبیری مسافر علی رأس ساعت ۱۷:۰۰ آغاز بکار نمود.
سلام دوستان اسکندر هستم یک مسافر با تشکر از نگهبان جلسه و استاد عزیزم آقای توکلیان که آموزش به من دادند که امروز بتوانم در این جایگاه خدمت کنم ،دستور جلسه امروز عبور از منطقه 60درجهیک کتاب آسمانی به نظر میآید اول سفرم که آمدم کنگره این کتاب را گرفتم و کتاب را بردم خانه دیدم واقعاً این کتاب خاطرات یک مصرفکننده نوشتهشده است به آن رفتاری که من داشتم نزدیک است ولی چیز دیگری نفهمیدم هر موقع هم که میخواندم از به برداشت کوچکی داشتم و هر موقع میخواندم بیشتر عاشق میشدم اینکه بعد آمدیم سفر دوم قبل سفر دوم زیاد نمیخواندم کتاب عبور از منطقه 60 درجه زیاد اهمیت نمیدادم ولی در سفر دوم بیشتر وقت گذاشتم برای خواندن کتاب چون نیازم بود چون دیدم آرامش را از کتاب میگیرم بعد در سفر دوم متوجه شدم که فقط یک کتاب نیست سرگذشت یک فرد مصرفکننده نیست.
این کتاب یک قوانین زندگی را به من یاد میدهد از کجا آمده چه جور آمده حالا مدام میخوانیم و بیشتر متوجه میشویم برای چهکار آمده ولی این آرامش را به من داد و اعتماد پیدا کردم به کنگره دیدم راهنمایم با این کتاب به آرامش رسیده و به من توصیه میکند این کتاب و کتابهای دیگر قوانین و این عکسهای در کتاب بود روی خودم اجرا کردم ،اوایل که در کنگره 60 آمدم پیش خودم گفتم چرا استاد جلسه از نگهبان جلسه تشکر میکند برای خدمت کردن مگر خدمت کردن سپاس گذاری میخواهد بعد آمدم دیدم که بله هر خدمتی سپاسگزاری میخواهد اگر خدمتی به من دادند باید سپاس گذاری کنم نه در این مکان بیرون از کنگره 60 در جامعه اگر خدمتی به من داد شد باید من سپاس گذاری کنم چون آمدهام آموزش بگیرم تا خدمت کنم حالا آموزشی که گرفتم چه نوع خدمتی بکنم کجا خدمت کنم مثلاً پول دادن به مدرسه خدمت نمیدانم من انجام نمیدهم ولی میدانم که آشغال ریختن بیرون ضد ارزش ولی آشغال جمعکردن از خیابان خدمت و سپاس گذاری میکند از کسی که این را به من آموزش داده وقتی سپاس گذاری کنم این خدمت را یاد میگیرم من از خانوادهام باید سپاس گذاری کنم که خدمت میکنم قبلاً من اگر کاری برای خانواده خودم انجام میدادم طلب کارشان بودم زمان اعتیادم بااینحال که وظیفهام بود خدمتی انجام میدادم با برخورد بدرفتار میکردم ولی امروز یاد گرفتم و خدا را شکر میکنم که یک خانوادهای به من داده است که به آنها خدمت میکنم.
پس برای خدمت کردن هم شکر، لازم است.
من اوایل سفر، ته سیگار جمع میکردم، ولی حالم خوب نمیشد، و با خود میگفتم پس چرا میگویند اگر خدمت کنی حالت خوب میشود؟ پس چرا حال من خوب نمیشود. بعد در مغازه، در ترازوی 30 کیلویی، وزنه 40 کیلویی گذاشتم و دیدم چیزی نشان نمیدهد، اینجا فکر کردم و متوجه شدم که ضد ارزشهای من خیلی زیادتر از این هست و باید بهمرور ضد ارزشهایم را کنار بگذارم تا حالم خوب شود و سفر اولم هم که تمام شد، خواستم خدمت بگیرم ولی راهنمایم قبول نکرد و آنجا بود که فهمیدم من هنوز به درجهای نرسیدهام که خدمت بگیرم و با فرمانبرداری پیش رفتم و اکنون خدا را شکر حال خیلی خوبی دارم.
ممنون که به صحبتهای من کوش دادید.
عکس: مسافر محسن لژیون سوم
تایپ: مسافر عبدلحسین لژیون پنجم
لژیون خدمت گذار لژیون سوم
- تعداد بازدید از این مطلب :
1080