سلام دوستان رحیم هستم یک مسافر:
هفته راهنما رو تبریک میگم به آقا بهروز راهنمای عزیزم به خاطر اینکه من و خانواده من از عمق تاریکیها به سمت روشنایی به سمت زندگی کردن هدایت کرد به خاطر اینکه سختی راه رو خودش با گوشت و پوست واستخوانش تجربه کرده بود با تمام وجودش با تمام سختیهای این روز و روزگار برای من و امسال من وقت گذاشت تا ما هم طعم رهایی رو بچشیم واقعاً.
راهنما یعنی خود بخشش
راهنما یعنی محبت
راهنما یعنی حس پدر به فرزند
راهنما یعنی خود خود عشق
راهنما یعنی عشق به مخلوق
راهنما یعنی از خود گذشتن
راهنما یعنی بیدار کردن
راهنما یعنی قله دماوند
راهنما یعنی مرد روزهای سخت
راهنما یعنی عشق یعنی مرام و معرفت در عمل.
راهنمای عزیزم آقا بهروز دوستدارم.
خداوند، در کلام یک سری از بندههایش اثر گذاشته تا انسانهای دیگر بهسوی روشنایی هدایت بشوند راهنما به خاطر گذر کردن از خیلی از وادیها و سختیها وسیله میشوند از جانب خداوند برای هدایت که خداوند به خاطر همین اثر گذاشته در صحبتهای یک راهنما پس باید این فرصتی که خداوند به ما انسانها داده بهخوبی استفاده کنیم چون همیشه این فرصت به هرکسی داده نمیشود خدا رو شکر میکنم که خداوند کنگره و راهنمای عزیزم آقا بهروز سر راه من قرارداد تا آموزش بگیریم تا راه رسم زندگی کردن رو بیاموزم.
با تمام وجود دوست دارم آقا بهروز
مسافر رحیم لژیون مرزبانی

دلنوشته مسافر مهدی از لژیون نهم:
انسان همواره در مسیر زندگی خود مسافر است و در این سفر پر نشیب و فراز استادانی در سر راه انسان قرار میگیرند که برای انسان حاوی آموزش هستند و هر یک درسی به ما میدهند و از مسیرمان بیرون میروند و ما میمانیم و جاده. اما راهنما در کنگره مفهوم دیگری دارد، استادی که به ما نهتنها درس بلکه زندگی و حیات میبخشد. نمیدانم اگر خداوند تو را سر راه من قرار نمیداد من اکنون کجا بودم و یا اصلاً بودم؟؟؟
فقط این را میدانم که در یک نقطه از مسیر زندگی، انسانی که خودش روزی همانند من سرگشته و حیران بود با شالی که انگار یک سرش به خدا وصل بود از راه رسید و عشق را با تمام حروف برایم معنا کرد، ایثارگری که طرف حسابش نه من و نه هیچکس دیگر بود او باخدا معامله کرده بود و من چقدر حقیرم که توانایی قدردانی را ندارم. هر چه که من به او هدیه بدهم او بازهم از من پیشی گرفته است چراکه او به من همهچیز بخشید و اما من ...
راهنمای عزیزم آقای مازیار روزت مبارک و پر شگون باد.
همیشه رهجوی شما
مسافر مهدی لژیون نهم
دلونشته مسافر منصور لژیون سوم:
مینشینم روبرویت، تو آرام نگاهم میکنی...
وامانده در خویشم راستش را بگویم سالهاست که در بیراهه سرگردانم
بیخبر از هیچم و به خیالم که انتخابت کردم...
مگو قلاب را تو انداختی و من گرفتار نگاه چشمانت...
و بعد چنان تند تند با کلمات، چنگ میزنی جانم را که گویی خود آنجایی، جایی در وجود من...
فریادم میدانی، فریادم میشوی، اضطرابم میبینی و قرارم میشوی، دردم میشناسی و درمانم میشوی، کلامم میشوی، هم سؤال و هم جوابم میشوی...
با کلمات که نه با چیزی از وجود خودت عین قطرههای باران بر دلسنگم قلمبهدست ...
نقش جوانههای امید را چکش میزنی... ببین از آن دیو زشت چه طفلی ساختی..!
همه را به جان میخری و از ما یکچشم گفتن تو را کافی است...
چشم، ولی تو کیستی؟ غریبه که هرگز...
چشم میبندم، زمان ایستاده...میروم تا سرآغاز دشت تا سرآغاز رود...
میروم تا سرآغاز رفاقت و تو آنجایی میان جمع بیکران دوستان...
آری تو، آن باوفا دوست آشنا، مانده بر آن عهد دیرینی و آرام نگاهم میکنی...
و من اینچنین بیقرار هر نگاهت...
مسافر منصور لژیون سوم
هفته راهنما مبارک
تنظیم: مسافران میثم لژیون دوم، مهدی لژیون چهاردهم
مسافران نمایندگی شهرری
- تعداد بازدید از این مطلب :
551