جهان بینی (1) جهان بيني درود و سپاس به يزدان پاك و تمامي انسانهاي پاك سرشتي كه وجود خويش را وقف يافتن مجهولات بعد خويش نمودهاند. نوشتاري كه اكنون در دست شماست كاوشي است برمبناي راهنماييها و شاه كليدهاي اساتيد كتاب عبور از منطقة 60 درجه زيرصفر و نگهبان كنگره 60 به علاوه تجربيات شخصي ناشي از سالها درگيري با نيروهاي بازدارنده پيرامون انسان و كائنات كه تحت نام جهانبيني آموزش داده ميشود. نوشتاري براي مسافران و همسفران . انشاءالله گامي باشد به جهت رهايي وجود خويش از بندهاي ناديدني جهالت و اهريمن، بازيافتن نيروي از دست رفته خويش و رسيدن به انديشههايي كه شايسته نام انسان است. باردگر بنده شويم ، نقطة تابنده شويم وصـل بـر اين دايرة رحمت گردنده شويم بازشتابنده شويم ، قدرت درنده شويم ذرة بـينـور و شعـف ، پـرتو كاونده شويم باردگر زنده شويم ، شوروشرر،خنده شويم قـطرة حيران به سراب ، موج شكافنده شويم حاصل صد دست شويم ، باردگر مست شويم دانـة افتـاده بـه خـاك ، ميـوة بالنـده شويم غرش كوبنده شويم ، آتش سوزنده شويم شـمع خراميـده زِبـاد ، شعـله پاشنـده شويم صاعقه برنده شويم ، رحمت بارنده شويم ساقـة خشكيـده چـنين ، ريشـة پوينده شويم باردگر ژرف شويم ، دشت پر از برف شويم درة پوشيـده زِخـس ، قـلة پـاينـده شـويـم نغمه نوازنده شويم ، آيت سرزنده شويم خشخش اين برگ خزان ، صوت برازنده شويم خارج از اين ترس شويم ، رهرو سرمست شويم جملهاي از كنگره ، مأمن سـازنـده شـويـم با احـترام اميـن دژاكام تعريف جهانبيني : آنچه ما نسبت به كل هستي (جهاندرون و جهانبيرون) برداشت ، ادراك، دريافت و احساس مينماييم ، جهانبيني نام دارد. جهانبيني درون شامل : ادراك و احساس و . . . ما نسبت به خودمان است و جهانبيني بيرون شامل : ادراك و احساس ما نسبت به تمام هستي است . مساله جهانبيني و سفر در كنگره 60 اين مقوله اولين بار در كنگره 60 به عنوان يكي از پارامترها يا مؤلفهاي درمان اعتياد مطرح شد . يكي از اضلاع مثلث درمان اعتياد، كه شامل جسم ، روان و جهانبيني است مربوط به مقولة جهانبيني ميباشد . بر اساس اعتقاد كنگره 60 ، براي درمان بيماري اعتياد لازم است تا هر سه مؤلفة فوق به تعادل برسد. در نوشتارهاي كنگره 60 آمده است : براي به تعادل رسيدن جسم و روان كه همانند سوار و سواركار هستند 11 ماه و براي جهانبيني مدتي غير قابل پيشبيني وقت لازم است . در اين نوشتار ما در پي كاوش و بررسي مقولة جهانبيني هستيم تا بتوانيم مثلث درمان را به شايستگي رسم نماييم . مسئله فوقالذكر صرفاً به به مسافرين كنگره 60 مربوط نميباشد ، به بيان ديگر تمامي انسانها با آن سروكار دارند و براي رهايي و رسيدن به آرامش لازم و ضروري است كه دانش خود را پيرامون مسئله جهانبيني ارتقاء بخشيم. همان طور كه ميدانيد در كنگره 60 سه سفر مطرح شده است . سفراول : مربوط به دوستاني است كه به جهت رهايي خويشتن خويش از بندهاي اعتياد حركتي بسيار مهم را آغاز نمودهاند.( از مصرف موادمخدر تا قطع آن ) سفردوم : از بينيازي به موادمخدر شروع شده و تا رسيدن به خود ادامه مييابد اين سفر بين مسافران و همسفران كه تجربة مصرف موادمخدر نداشتهاند مشترك ميباشد. پيمودن سفر دوم بدون فراگيري دانش جهانبيني غير ممكن ميباشد . زمان لازم براي پيمودن اين سفر غير قابل پيشبيني است كه براساس جايگاه فعلي انسان و ميزان خواست و تلاش او در اين سفر تعيين ميگردد. سفرسوم : از رسيدن به خود تا رسيدن به قدرت مطلق يا خالق خود ادامه دارد كه زمان آن پاياني ندارد . مفهوم سفر سفر يعني حركت از يك مبدأ معلوم به يك مقصد معلوم . براي انجام يك سفر هم لازم است مبدأ مشخص باشد و هم مقصد ، دانستن مبدأ حركت به اندازة مقصد سفر حائز اهميت است . شايد بگوييد مبدأ كه مشخص است ما با مقصد سروكار داريم خيلي وقتها مشكل اصلي ما اين است كه نميدانيم مبدأ حركت كجاست !! مسئله بيماري اعتياد به اين دليل سالها غير قابل حل مينمود كه مبدأ آن مشخص نبود ، يعني ما نميدانستيم در كجا هستيم !! چه قدر تخريب داريم ؟ تخريب در چه زمينههايي رخ داده است ؟ آيا مشكل جسم است ؟ يا روان ؟ با روشن شدن صورت مسئله اعتياد توسط مهندسدژاكام در واقع مبدأ سفر تعيين شد. براي واضح شدن مطلب و اهميت مبدأ مثالي ميزنيم : شما ميخواهيد به پاريس برويد بهتري نقشه را هم در دست داريد قطبنماي خوبي هم به همراه داريد ، تنها نميدانيد كجا هستيد و در چه مكاني قرار داريد يعني مبدأ شما نامعلوم است. در اين صورت با وجود اين امكانات نميتوانيد راه خود را بيابيد ! شايد زمان بسيار زيادي وقت صرف كنيد تا متوجه شويد كجا هستيد. در مقولة جهانبيني ما با مفهوم مبدأ ، مقصد و مسير حركت سروكار داريم. جهانبيني درون به ما كمك ميكند تا جايگاه فعلي خويش و يا مبدأ خود را در كائنات كه همان نقشه مورد نظر است پيدا نماييم و جهانبيني بيرون ما را در يافتن راه و مسير حركت تا رسيدن به مقصد ياري مينمايد. شايد همة انسانها مايل به طي سفردوم نباشند زيرا اين يك مسئله كاملاً شخصي است. ولي براي اين دوستان هم اين مقوله جالب ، مفيد و پرفايده است. جهانبيني درون اين بخش مربوط به مقوله انسان ميشود ، شناخت انسان و نيروهايي كه با آنها سروكار دارد . شايد اكثريت شما بر اين باور باشند كه انسان شامل دو بخش است ، جسم و روح و برخي هم شايد صرفاً به اولي (جسم) اعتقاد داشته باشند. كنگره 60 هم انسان را به دو بخش تقسيم ميكند : 1 ـ صورآشكار انسان 2ـ صور پنهان انسان صور : صورت و اَشكال ميباشد. صور آشكار : آنچه قابل رويت است (جسم) صور پنهان : آنچه قابل رويت نيست كه شامل عقل ، نفس ، حس ، كالبدهاي هفتگانة ديگر ، ذهن آرشيو و روح. مصالح جهانبيني در اين مرحله بيشترين توجه ما مربوط به صورپنهان انسان ميباشد شناخت هر كدام از اين صور به كمك مدلهايي كه ارائه ميشود و ارتباط آنها با هم، ميتواند ديد وسيعي را در اختيار ما قرار دهد كه ما به آن ميگوييم : ديدكلي . اين صورپنهان همانند مواد اوليه جهانبيني هستند كه از كنار هم قرار گرفتن اين مواد بناي جهانبيني پديد ميآيد . هر كس بناي خويش را با توجه به خواست و علاقة خود ميسازد و يا دست كم قرار است اين طور باشد چون خواست انسانها در زندگي و حيات با هم متفاوت است لذا نميتوان متصور شد كه تمامي آنها همگام با هم تا نقطهاي خاص پيش بروند . كنگره 60 معتقد است كه هر كس بر اساس ميزان خواست و تمايل كه در خود مييابد ميتواند در اين مسير گام بردارد. شايد برخي مايل باشند خانة ويلايي داشته باشند و يا برخي برج مرتفع و يا شهري عظيم. در هر صورت تمامي اين بناها با همين موادِ ذكر شده ساخته ميشوند و به همين جهت ما دانش خود را نسبت به ماهيت و نحوة عملكرد اين صور تا آنجا كه در توانمان است بالا ميبريم . مثلا نميتوانيد تصور كنيد كه ساختار عقل همانند تيرآهن است و يا نفس همانند آجرهاي ما هستند و اگر به خاطر داشته باشيد در چند سطر بالا گفته شد كه ما از مدلهايي استفاده ميكنيم تا بتوانيم صور پنهان را بشناسيم. يك شباهت بسيار زياد بين علم شيمي و جهانبيني وجود دارد . بيش از 2 هزار سال از زماني كه دموكريتيوس در مورد اتم صحبت كرد ميگذرد. براساس اين نظريه هر گاه اجسام را ريزريز كنيم به جايي ميرسيم كه ديگر نميتوانيم اين كار را ادامه دهيم يعني به ذرات غير قابل تفكيك ميرسيم كه اتم نام دارد. (اتم يعني غيرقابل تجزيه) در آن زمان با وجود در دست بودن اين نظريه هيچكس نميتوانست اتم را ببيند با اين وجود نظرياتي در مورد حركت الكترونها ، هسته اتم مطرح بوده است ، مدلهاي بسياري از حدود دويست سال پيش ارائه شده كه درستي يا نادرستي آنها اكنون آشكارتر شده است. اين مدلها به مرور زمان تكميل شدند و برخي از آنها نيز به طور كلي مردود شده است در علم شيمي بدون اينكه قادر به رويت اجسام باشند در مورد نحوة ارتباط آنها و پيوندهاي اتمي صحبت ميكنند و اين كار را با كمك برخي مدلها انجام ميدهند . هرگاه آزمايشها و تجربيات برخلاف مدلي باشند مدل را تغيير ميدهند و زماني كه نتوانند با كمك مدل موجود آزمايشها را توجيه و تفسير نمايند مدل ديگري خلق ميكنند. اين كار صرفاً به اين دليل انجام ميشود كه روابط بين مولكولها و اتمها براي ما صور پنهان محسوب ميشوند . با اين تشابه ، ما هم مثل روش علم شيمي پيش ميرويم و با استفاده از مدلها براي برخي از ساختارهاي صور پنهان كاوش خود را انجام ميدهيم . تعريف نفس : آنچه تعيين موجوديت ميكند در ظاهر و باطن نفس ناميده ميشود و نشانهاش اين است كه خواسته دارد . يعني نفس را با خواستههاي آن ميشناسيم تمام خواستههاي ما از قسمت نفس صادر ميشود . خواستهها را ميتوان به دو دسته تقسيم كرد : 1ـ معقول 2ـ غيرمعقول مدل پيشنهادي براي نفس اولين بار مدلي تحت عنوان شهر وجودي در كتاب عبور از منطقة 60 درجه زيرصفر مطرح شد. اين مدل وضعيت جسم را در زمان بيماري اعتياد ترسيم نموده است. از آنجايي كه نفس داراي خواستههاي بسياري است و تعيين موجوديت ميكند ما ميتوانيم نفس را همانند شهري عظيم درنظر بگيريم كه در آن ساكنين بسياري زندگي ميكنند انسانهاي صالح ، شرور ، خردمند ، دزد ، طماع ، دانشمند ، خودپرست، قوي ، ضعيف ، هنرمند ، ورزشكار و . . . خواستهها طيف وسيعي را دربر ميگيرند اگر بيتعارف به درون خود بنگريم ميتوانيم تنوع خواستهها را در خود ببينيم اين خواستهها گاهي بسيار مثبت و الهي و گاهي بسيار پليد و مايع شرمساري و آبروريزي هستند ما ميتوانيم خواستههاي مثبت و معقول را به ساكنين خردمند ، فرزانه ، هنرمند و . . . خواستههاي زشت و نامعقول را به ساكنين جاهل ، طماع ، حسود ، دزد و... نسبت دهيم. در ضمن همين ساكنين هستند كه موجوديت شهر وجودي را تعيين ميكنند . پرواضح است كه وضعيت كلي اين شهر به ماهيت و خصوصيات شهروندان آن بستگي دارد؛ به عنوان مثال شهر نينوا را درنظر بگيريد ، اين شهر مربوط به دوران باستان است بيشتر ساكنين آن را جنگجويان بيرحمي تشكيل ميدادند كه از راه حمله ، قتل و غارت اموال مردمان شهرهاي ديگر امرار معاش ميكردند . اين شهر از نظر شهرهاي ديگر يا بهتر است بگويم كشور آشور ، كه نينوا پايتخت آن بود از نظر ساير كشورهاي آن زمان كشوري شرور ، پليد ، مزاحم و متجاوز بود و دست آخر هم توسط هوخشتره پادشاه مادها از بين رفت و با خاك يكسان شد ؟! حالا شهر آتن پايتخت يونان را درنظر بگيريد ، بيشتر ساكنين اين شهر را مردم دانا ، فيلسوف و آرام تشكيل ميدادند و از راههاي شرافتمندانه امرار معاش ميكردند پيام آنها براي ديگر شهرها و كشورها صلح و آرامش بود و نظر مردم شهرهاي ديگر هم در مورد آنها اينچنين بود. اكنون پس از 3 هزارسال هنوز شهرآتن برروي نقشه موجود است و پايتخت كشور يونان است و از آشور خبري نيست. مراحل نفس براساس تنوع ذرات تشكيل دهنده نفس و ماهيت آنها ، نفس ميتواند در يكي از سه مرحله باشد . 1 ـ نفس اماره : مرتبهاي است كه در آن شخصِ دارنده چنين نفسي بدون تفكر فرمانبردار خواستههاي نفس است كه البته عموم خواستهها نامعقول ميباشند ( اماره يعني امر كننده) در اين مرحله انسان دست به اعمالي ميزند ولي درستي و نادرستي آنها برايش قابل تشخيص نميباشد و شخص از انجام اعمال ناشايست خود ناراحت و پشيمان نميشود و به عبارت ديگرآن چيزي كه تحت عنوان وجدان از آن ياد ميشود در اين مرحله به چشم نميخورد. در كلامُ الله شريف از چنين كساني به صورت : اولائك كالانعام بَل هَم اضَل، ياد ميشود يعني آنان چهار پاياني هستند بلكه پايينتر. 2ـ نفس لوامه : لوامه به معني سرزنشكننده است يعني نفس ملامتگر. در اين مرحله انساني كه دارنده چنين نفسي است به مرحلة تشخيص قدم ميگذارد و رفتهرفته با پالايشهاي مداوم اين تشخيص قويتر و عميق ميشود اگر عمل ناشايستي توسط شخصي كه در چنين مرحلهاي قرار دارد انجام شود در شخص احساس ناراحتي و سرزنش پديد ميآورد. اين احساس از حد بسيار ضعيف تا حد بسيار قوي گسترش مييابد ، مثلاً شخص بايد حتماً قتل مرتكب شود تا احساس ناراحتي كند و شخص ديگر ممكن است با بلند صحبت كردن با عزيزانش ناراحت و پشيمان شود. هر دوي آنها در مرحله لوامه قرار دارند ولي اين كجا و آن كجا ! مراحل نفساني يك پله نيستند بلكه يك طيف ميباشند يعني شخص ميتواند در مرتبه پايين نفس لوامه يا در مرتبة بالاي نفس لوامه قرار داشته باشد . 3ـ نفس مطمئنه : همان طوري كه از نامش پيداست مطمئنه از اطمينان ميآيد ، يعني خواستهها با اطمينان برگزيده و انتخاب ميشوند و تنها به خواستههاي معقول پاسخ داده ميشود انساني كه دارندة چنين مرحلة نفساني است به مرحلهاي از تشخيص رسيده كه ميتواند درستي و نادرستي كليه خواستههايش را تشخيص ميدهد و تنها خواستههاي معقول را برگزيند . اصولاً خواستههاي شخص در اثر پالايشهاي مداوم عموماً معقول هستند و شايد اندكي از آنها نامعقول باشند اين مرتبه نفساني بسيار تا بسيار با ارزش است و تنها اندكي از انسانها به آن راه يافتهاند. قدرت مطلق يا الله مهمترين مسئلهاي كه همواره در مقوله فلسفه ، دين و جهانبيني مطرح بوده است وجود خداوند يا خالق هستي است كه آيا وجود دارد يا خير؟ اگر وجود دارد دلايل اثبات آن چيست ؟ ما در اين نوشتار اصلاً به اين مسئله كار نداريم به بيان ديگر اين يك مفهوم حسي و ادراكي است و هر كس بايد خودش آن را حس و درك نمايد. نيرويي است كه در مراحل مختلف حيات خود را به صورت گوناگون نشان ميدهد و ميتواند قابل حس باشد. در اين مورد آنهايي كه آن را يافته و احساس نمودهاند با تمام دلايل ، باز با ديده شك و ترديد به مسئله نگاه ميكنند در واقع اگر بخواهيم براي آنها ثابت كنيم حرف را متوجه نميشوند . درست مانند اشخاص نابينا و بينا هر دو راست ميگويند ، بينايان آنچه را كه ميبينند عنوان ميكنند و نابينايان آنچه را كه نميبينند تشريح ميكنند ، مگر بيناياني كه قبلاً نابينا بودند و يا نابيناياني كه قبلاً بينا بودند . هرچقدر براي نابينا از جزئيات بيشتر رنگها سخن بگوئيد كمتر متوجه ميشوند . اشخاص دلباخته حسي را تجربه ميكنند كه افراد ديگر فاقد آن هستند و به همين دليل دلباختگان چيزهايي را در معشوق ميبينند كه سايرين نميتوانند رويت كنند . حال شما دليل بياوريد و ثابت كنيد كه معشوق چنين است و چنان . به نظر شما مي توان انسانها را دلباخته نمود ؟ برخي از چيزها را ميتوان آموزش داد ولي همه چيز با آموزش به دست نميآيد زيرا بخشي از مهمترين قسمتها بايد توسط خود افراد انجام شود . استاد ، معلم ، مربي و يا رب تنها آن چيزهايي را ميتوانند آموزش دهند كه خواستهاش در ما موجود باشد و خواسته همانند دانه و يا هسته گياه است بايد دانه وجود داشته باشد تا مربي و استاد به ما راهنمايي دهد كه چگونه آن را به درختي استوار و يا خوشه گندم تبديل نماييم . پديد آوردن خواستهها بر عهده ماست و در اين مورد از استاد كاري بر نميآيد. استاد خردمند، خواست و يا دانه را در درون انسانها ميبيند و مييابد هر چند كه آنرا خودشان فراموش كرده باشند. مربي دانا ميداند كه در چه كسي خواسته وجود دارد و در چه كسي خواسته وجود ندارد و يا در حال شكلگيري است به همين خاطر بيخود وقت و انرژي خود را براي همه كس تلف نميكند. يك قانون مهم (قانون دوم يا قانون ذرات) ذرات تشكيل دهنده نفس كه هر كدام داراي خواستهاي ميباشند ، همواره در تلاش هستند تا به گونهاي به خواستههاي خود دست يابند . اين تلاش دائمي است در اين راه از روشهايي استفاده ميكنند كه برخي شايسته و برخي ناشايست است. بايد خاطر نشان كنيم كه با وجود اينكه نفس تعيين موجوديت ميكند و داراي خواسته است و همينطور منشاء حركت و تحرك در ما ميباشد ، ولي پاسخ به خواستههاي نفس و اجراي آنها در اختيار تفس نميباشد در واقع فرمانهايي كه اجرا كننده خواستههاي نفس هستند ، از جايي ديگر صادر ميشوند. مدل قلعه عقل : اكنون دومين مدل خود را در مورد صور پنهان بيان ميكنيم . ممكن است اين شبهه بوجود آيد كه جايگاه عقل مشخص ميباشد و آن همين مغز 5/1 كيلوگرمي است كه در جمجمه ما جاي گرفته است براي رفع ابهام بايد بگوييم مغزجزء صور آشكار انسان است و تنها اپراتور يا تبديل كننده بسيار دقيق و پيچيده است . در واقع مغز ابزاري است كه آگاهي و ادزاك ما را از جاي ديگري به كالبد فيزيكي يا جسم ما انتقال ميدهد و با واكنشهاي شيميايي و سيكنالهاي عصبي ، فرمان را براي جسم ما صادر ميكند لذا يك تبديل كننده بسيار حساس ، پيچيده و دقيق محسوب ميشود . هر گاه جايگاه عقل در مغز ميبود با مرگ و يا از بين رفتن مغز تمام رشتههاي ما پنبه ميشد و چيزي از ما باقي نميماند كه قابل توجه باشد . براي مثال تمام بزرگان ما كه ظاهراً مردهاند و در جهان ديگر هستند ، اگر جايگاه عقل در مغز بود ، بايستي اكنون فاقد عقل باشند! بر اساس متن كلام الله شريف : انسان در حين مرگ توفي ميشود يعني به صورت تمام و كمال دريافت ميشود پس جايگاه عقل در مغز نميتواند باشد و اصولاً از جنس ديگري است كه براي ما ناشناخته است . برويم سر مدل خودمان : شهر وجودي يا كشور درون را در نظر بگيريد . در درون اين شهر در يك ناحيه خوش آب و هوا كمي بالاتر از مركز شهر ، قلعهاي بسيار مستحكم وجود دارد كه توسط افرادي اداره ميشود. از همه افراد درون قلعه خردمندتر و فرزانه تراست و با عدالت بر شهر وجودي حكمراني مينمايد . هر خواستهاي براي به انجام رسيدن و هر عملي براي انجام شدن بايد فرمانش توسط اين شخص صادر شود در واقع كار اصليش صدور فرمان است و نامش عقل ميباشد. تمام خواستههاي نفس براي اجابت شدن ضروري است كه به تاييد فرمانرواي بزرگ برسند و حكم را به جهت اجرا دريافت نمايند . در بين ساكنين قلعه فرمانرواي بزرگ از احترام و محبوبيت ويژهاي برخوردار است گويا اين شخص داراي فرّ ايزدي است . ايشان با حوصله به خواستههاي مردم و شكايات آنها گوش فرا ميدهند و با تدبير و عدالت حكم لازم را صادر ميكنند . اين حكم لازمالاجرا ، توسط نيروهاي تحت فرمان عقل به اجرا در ميآيد. از آنجا كه امنيت قلعه بسيار حائز اهميت ميباشد ، ضروري است تا نگهباناني دقيق و هوشيار مراقبت از قلعه را به عهده گيرند ، وظيفه آنها است كه اجازه ندهند هر كسي با هر خواستهاي وارد شود زيرا برخي از ذرات هستند كه ميدانند خواستههاي آنها به صورت معمول بدون پاسخ باقي ميماند . آنها به دنبال راهي هستند تا به خواسته خود برسند ، اين همان نكته مهمي است كه از قبل مطرح كرديم . در ادامه اين ذرات بايد به نوعي عقل را فريب دهند تا حكم اشتباهي صادر نمايد و خواستههاي آنها را به انجام برساند. آنها بايد ابتدا نگهبانان را فريب دهند و با ورود به درون قلعه و رخنه در آن با روش خاص خود مسير را هموار نمايند. نگهبانان قلعه اجازه نميدهند هر كسي بدون مجوز وارد شود. از هويت اشخاص و خواسته آنها سئوال ميشود زيرا عقل براي هر خواسته نامعقول و يا كم اهميتي فرمان نميدهد و امنيت قلعه نيز بسيار مهم است . اين نگهبانان بايد داراي قدرت ويژهاي باشند و آن قدرت چيزي نيست مگر تشخيص ماهيت خواستهها در هر لباس و در هر شكلي . هر قدر اين توانايي بيشتر باشد كار عقل راحتتر و امنيت قلعه بيشتر ميشود . در جهانبيني به يك چنين مفهومي دانايي گفته ميشود كه مهمترين مسئله ما محسوب ميشود . به زبان ديگر بيشترين قسمتي كه بر روي آن تاكيد ميشود و در درجه اول اهميت قرار دارد مسئله دانايي است. در مدل قلعه عقل حتماً نقش حساس و كليدي آنرا دريافتهايد . ما معتقديم بدون افزايش دانايي هر گونه تغييري در درون ، ناپايدار و بيفايده است زيرا تا زماني كه قدرت تشخيص پيدا نكنيم تنها ميتوانيم به صورت طوطي وار مفاهيم را حفظ نماييم كه فاقد ارزش است . به عنوان مثال برخي ساكنين شرور شهر وجودي ميتوانند با لباس مبدل به صورت تاجر و بازرگان و يا محقق و هنرمند خود را به دروازههاي قلعه نزديك كنند و با فريب نگهبانان دانايي وارد شوند ، در حاليكه خواسته واقعي آنها به جاي خدمت ، رسوخ در قلعه و بدست گرفتن فرمان عقل ميباشد . اين كار تا حد زيادي به كمك صور پنهان ذهن صورت ميگيرد كه در جاي مناسب مدل مربوط به آن را بررسي و ارائه ميكنيم. ديوارهاي شهر وجودي و يا كشور دروني هم مانند قلعه عقل كنترل ميشوند كه باز هم نگهباناني از جنس دانايي بر اين كار نظارت دارند . دانايي فرمانرواي بزرگ ، محدود است ولي در حال تغيير به جهت صعود و افزايش دانايي خود ميباشد . در واقع فرمانرواي بزرگ يا عقل همه چيز را نميداند ولي آن قدر دانا است كه در مورد مسائلي كه نميتواند درستي و يا نادرستي آنها را تشخيص دهد ، حكم صادر نكند ! يعني زماني كه مطمئن شد ، فرمان لازم را صادر ميكند . بنابراين ذرات نفس امر كننده براي رسيدن به خواستههاي نامعقول و غير منطقي خود ناچارند به گونهاي قضاوت عقل و يا ادراكش را مختل نمايند و يا اين كار را با وارونه كردن مفاهيم توسط ابزارهايي كه در موردش صحبت ميكنيم ، فرمانرواي بزرگ را به اشتباه بياندازند.ذرات نفس امر كننده يا اماره كار خود را از سربازان دانايي يا نگهبانان قلعه آغاز ميكنند تا به خود عقل ختم نمايند. مثلث دانايي و دانايي مؤثر اكنون پرسش اصلي اين است كه اين دانايي چگونه بوجود ميآيد؟ نظر شماچيست؟ پيشنهاد مي كنم قبل از خواندن ادامه نوشتار، خودتان در موردش فكر كنيد و پاسخي براي آن بيابيد. دانايي : مثلثي است كه از سه ضلع تشكيل شده است دقت كنيد ، فقط از سه ضلع تشكيل شده است نه كمتر نه بيشتر . تفكر ، تجربه و آموزش ، سه ضلع اين مثلث ميباشند. تفكر: حركتي است از مجهول به معلوم و يا از يك مبداء به مبداء ديگر. اين كار توسط عقل صورت ميگيرد. تجربه : فرايند يا رويدادي است كه ما آن را با تمام وجود يا بخشي از وجود خويش حس ميكنيم و به انجام رساندهايم و يا ميرسانيم . در تجربه ، حس نقش اصلي را دارد . در واقع از اين جهت مهم است كه در ما حسي را ايجاد ميكند و اين حس اولين شروع به كارگيري قوه عقل است. آموزش : در آموزش شخصي كه قبلاً مسيري را پيموده و در آن مقوله خاص ، به دانايي رسيده است، ما را با مسير آشنا ميكند و راه را به ما نشان ميدهد . همانند كاري كه راهنمايان كنگره 60 در مورد درمان اعتياد انجام ميدهند كه خود يك فرايند بسيار مهم است . هر گاه كل مفاهيم و موضوعات هستي و عالم را در يك سطح بي نهايت بزرگ در نظر بگيريم (سطحي كه ابعاد و عرض آن خيلي زياد باشد يعني بي انتها باشد ) و مثلث دانايي را روي همين سطح ترسيم نماييم ، مطالبي كه در داخل مثلث ما قرار ميگيرد موضوعاتي هستند كه ما قادر به تشخيص درستي و يا نادرستي آنها هستيم و مطالبي كه بيرون از آن قرار ميگيرند مقولاتي هستند كه ما از آنها سر در نميآوريم ، يعني نميتوانيم ماهيت ، درستي و نادرستي آنها را تشخيص دهيم. سطح بي انتها و مقولات خارج از حيطه دانايي ما در عين حال مطالبي در اضلاع مثلث هستندكه براي ما گنگ ميباشند يعني در درستي يا نادرستي آنها ترديد داريم. گاهي اوقات پيش ميآيد كه ما ميدانيم فلان كار درست است يا غلط ، ولي نميتوانيم در موردش اقدام صحيح را انجام دهيم . مثلاً ميدانيم پرخوري كار نادرستي است ، هم در موردش تفكر كردهايم هم كتاب خواندهايم و هم با تمام وجود دردسرهاي آن را تجربه كردهايم ، ولي نميتوانيم از پرخوري رها شويم و يا همين مسئله اعتياد خودمان ، به همين جهت لازم است مفهوم ديگري را تحت عنوان دانايي مؤثرمعرفي كنيم . دانايي مؤثر مثلثي است كه اضلاع آن تفكر، تجربه، و آموزش هستند ولي هر سه آنها با هم برابر ميباشند يعني يك مثلث متساويالاضلاع. مثلث دانايي ميتواند مختلفالاضلاع باشد ولي مثلث دانايي مؤثر بزرگترين مثلث متساويالاضلاع است كه ميتوانيم در درون اين مثلث مختلفالاضلاع رسم نماييم. مقولههايي كه در داخل مثلث دانايي مؤثر قرار دارند علاوه بر اينكه بر ما آشكار و معلوم است قادر به اجراي آنها نيز هستيم، مثلاً ميدانيم فلان كار نادرست است و در عمل هم آن را انجام نميدهيم . با توجه به شكل، قسمتهايي كه بيرون از مثلث دانايي مؤثر قرار دارند ولي درون مثلث دانايي ميباشند مقولاتي هستند كه ما تنها قادر به تشخيص درستي و يا نادرستي آنها هستيم ولي نميتوانيم آنها را به اجرا در آوريم . در دانايي مؤثر مطلبي كه فوق العاده مهم است قدرت به اجرا در آوردن وعمل كردن است. مثلث دانايي مؤثر در درون مثلث دانايي با توجه به آنچه گفته شد اكنون ميدانيم كه بزرگترين مانع در برابر نفس اماره و يا در حالت كلي ذرات خواهان خواستههاي نامعقول ، همين دانايي است. هر قدر دانايي به خصوص دانايي مؤثر نيرومندتر باشد در رسيدن به خواستههاي نامعقول ذرات نفس ، همانند يك فيلتر (صافي) عمل مينمايد و اين ذرات در رسيدن به اهدافشان ناتوانتر و ضعيف ميشوند. بنابراين ذرات خواهان خواستههاي نامعقول يا نفس امر كننده در مرحله اماره كه ما آنها را از اين به بعد ذرات ناخالصي نيز ميناميم به دنبال اين هستند كه دانايي ما افزايش نيابد . اصولاً تمام نيروهاي بازدارنده اعم از ذرات ناخالصي يا شيطان و غيره براي رسيدن به خواستههايشان يك هدف اساسي را دنبال ميكنند و آن عدم رشد دانايي ماست . تا زماني كه دانايي ما بدون تغيير بماند همچنان با حقهها فريب ميخوريم و مدام اشتباه ما تكرار ميشود و ما همچنان ناتوان در حل مسائل خود باقي ميمانيم اگر هم از شر موضوعي خلاص شويم يك موضوع ديگر ما را اسير خود ميكند . به قول معروف: از چاله در ميآييم و ميافتيم توي چاه . مراتب دانايي در نوشتارهاي كلاسيك يا كهن ، سه مرتبه از شناخت و ادراك ياد شده و نوشته شده است كه ما از آنها استفاده ميكنيم. دو مرحله آن جزء دانايي محسوب ميشود و يك مرحله آن جزء اطلاعات قرار ميگيرد. علماليقين ، عيناليقين و حقاليقين كه ما با مفاهيم آن ها كار داريم و نام جديدي درست نميكنيم. علم اليقين در واقع دانستن در مرتبه اطلاعات عمومي است؛ مثلاً : همه ميدانيم كه مرده ترسي ندارد و كاري از يك مرده بر نميآيد ، ولي اگر بخواهيم شب را در كنار يك جنازه سپري كنيم ، آيا واقعاً ميتوانيم خواب شيريني داشته باشيم ؟ چند جنازه چطور ؟ غسالخانه چطور ؟ شايد بعضي از ما حتي مرده را نديده باشيم ، در هر صورت اينكه مرده ترس ندارد و كاري هم با ما تدارد ، مطلبي است در حد علم اليقين كه شايدحتي كلمه يقين براي آن اضافه هم باشد. .تقريباً همه انسانها ميدانند كه اعتياد چيز خوبي نيست ، ويرانگر است! خانمان برانداز است ، فلان است وغيره . ولي چند نفر واقعاً از اعتياد سر در ميآورند ، اين گونه دانستن صرفاً در حد اطلاعات است و خيلي وقتها برداشتي ، غلط و سطحي ميباشد و نميتوان آن را جزو دانايي محسوب كرد تنها در حد اطلاعات عمومي است . عين اليقين از اين مرحله وارد دانايي ميشويم ، تعدادي از مردم هستند كه بدون ترس و با خيال راحت در كنار اموات زندگي ميكنند ، ميخوابند ، غذا ميخورند ، كه در واقع شغل آنها مرده شويي و قبركني است . اين افراد در مورد اينكه مرده ترس ندارد و كاري نميكند به عين اليقين رسيدهاند . آنها اين مسئله را حس كردهاند زيرا تجربه آن را دارند . حق اليقين به معني يقين در مقام حقيقت است، يعني يقين حقيقي ، هيچكس به اندازه خود مرده از بي حركت بودن و همينطور بي خطر بودنش مطلع نيست. گاهي اوقات انسانها پس از مرگ كالبد فيزيكي خود را ميبينند كه بي حركت گوشهاي افتاده ، اين تجربه براي برخي بسيار غير منتظره است .يعني آن را با تمام وجود حس ميكنند. در مورد مسئله بيماري اعتياد بعضيها يك چيزهائي جسته گريخته شنيدهاند و يا مثلاً فيلمهايي در موردش ديدهاند حالا درست يا غلط خدا ميداند، شايد هم چند باري در چهارراهها و بيغولهها افراد بيچاره ژندهپوش وكثيفي را ديده باشند،با نام معتاد، و وجودشان مملو از تنفر و بيزاري ار چنين موجوداتي شده باشد كه سر بار جامعهاند،بياراده،دزدو(…)هستند ولي هيچكدام پا را فراتر از اين نگذاشتهاند كه البته اگر اطلاعات درستي به آنها داده شود ، مفيد فايده است وبسيار هم مؤثرميباشد كه متاسفانه اغلب چنين نيست،اين مرتبه از دانستن همان علماليقين است. برخي سالها با بيمار معتاد زندگي كردهاند،حالا در نقش پدر،مادر،فرزند،همسر،خواهر، برادر و... بودهاند و چه بسا سختي بسياري هم متحمل شده باشند،همسري كه سالها اعتياد همسرش را بهدوش كشيده و خرج خانه را در آورده وبا شكيبائي آبروداري كرده،در تجربه همسرش بسيار سهيم است. اين دانستن در مورد اعتياد ميتواند از نوع عيناليقين باشدكه جزء دانائي است. اماخود بيمار اعتياد يا معتاد ازهمه بيشتر اعتياد را تجربه كرده ، با تمام ذرات وجودش ومفهوم خماري براي اوبا مفهوم خماري براي رهگذرخيابان كه تنها در مرتبه علماليقين است فرق دارد. معتاد ميتواند به درجه حقاليقين در مورد مسئله اعتياد برسد،يعني شرطش را دارد. نكته مهم: آنچه گفته شد به اين مفهوم نيست كه ما بايد هر چيزي را تجربه كنيم،اصولاً تجربه همه چيز كار انسانهاي نادان است زيرا بسياري مسائل را ديگران كشف كردهاند وبراي شكافتن و فهميدنش بهاي بسياري پرداختهاندوما با اين كار زحمات و تلاش آنها را ناديده ميانگاريم و در اين صورت تجربه ديگران از گردونه خارج ميشود و لذا تاريخ تكرار ميگردد. مثلاً اگر بخواهيم دوباره چرخ را اختراع كنيم كار خردمندانهاي نيست ؟! . تجربيات ديگران در قالب آموزش در اختيار ما قرار ميگيرد و اين هديه آنهاست. درمورد نحوه شكلگيري دانائي يك مثال ميتواند بسيار سودمند باشد. دانشجويي در دانشگاه به آزمايشگاه ميرود. استاد آموزش ابتدايي را ميدهد. نحوه آزمايش ، هدف از آزمايش و .... دانشجو پس از آموزش، كار خود را شروع ميكند و وسايل را فراهم مينمايد. البته وسايل از پيش موجود ميباشند. سپس آزمايش شروع ميشود. در طول آزمايش دانشجو مدام نظارهگر است ، ارقام را يادداشت ميكند و ابزارها را به نوبت تنظيم ميكند و به آنچه روي ميدهد به دقت نظاره مينمايد و شش دانگ حواس او محو مراحل آزمايش است و به چيز ديگري توجه نميكند ، در واقع نميتواند توجه داشته باشد، بايد در لحظه باشد؛ وگر نه بايد از نو تكرار كند. اين فرايند همان تجربه است . شاهد و جاذب پيامها و سيگنالها. پس از پايان آزمايش ، دانشجو نتها يا نوشتههاي خود را بر ميدارد و به بررسي آنها ميپردازد و گاهي اوقات هم به خاطر ميآورد كه چه كار كرده است . او با تفكر از يكسري مجهولات به معلومات ميرسد ، پرسشها را پاسخ ميدهد . نمودار رسم ميكند و خلاصه به يكسري نتايج ميرسد اين فرايند تفكر است . در پايان نتايج خود را به استاد نشان ميدهد و استاد اشكالات و نقاط ضعف و قوت را خاطر نشان ميكند و به او آموزش ميدهد . استاد آزمايشها را قبلاً انجام داده و به قول معروف فوت آب است . نكته مهم اينكه هر كدام از اين مراحل در زمان خود انجام ميشوند ما نميتوانيم وقتي آزمايش ميكنيم نتايج را به هم ربط دهيم ، زيرا بايد نظارهگر باشيم و يا وقتي استاد آموزش ميدهد آزمايش كنيم يا نتايج آن را بررسي كنيم . در زندگي ، دانايي به همين طريق اتفاق ميافتد . بر اين باوريم كه هر كسي بر مبني خواستهاش آزمايش و يا آزمايشهاي بخصوصي را انتخاب ميكند ابتدا آموزش ميبيند، وارد تجربه ميشود ، تفكر ميكند و در پايان رفع اشكال ميشود و اگر ناقص بود ، دوباره قسمتهاي ضعيف را تكرار ميكند. بگذريم ! در اين مورد هم به طور مفصل صحبت خواهد شد . دانشجويي كه حواسش پرت است ميخواهد كه بداند ولي ناخالصيهاي او حواسش را پرت ميكند ، دانشجو در آزمايش شركت كرده و اين امر نشان دهنده خواست او به جهت يادگيري ميباشد ، در قسمتي دچار تكرار ميشود و شايد مجبور شود يك چيز را چند بار تكرار كند ، زيرا در مراحل آزمايش دچار مشكل شده است ، چرا؟ همه ما پيرامون مسائلي كه با آن روبرو هستيم يك دانشجو هستيم و بهتر است اين را بدانيم . تكرار صرفاً به اين دليل پيش ميآيد كه ما در يك مرحله دانايي متوقف شدهايم ، به همين دليل اميرالمؤمنين (ع) ميفرمايند : آن كس كه دو روزش يكسان است متضرر شده است ! زيرا دانايش در هر روز بدون تغيير مانده است . زمان سپري شده ، انرژي هم مصرف شده ولي چيزي برداشت نشده است. هر كدام از مراحل پديد آمدن دانايي در زمان خود زيبا هستند . اين مطلب در زندگي ما بسيار تاثير گذار ميباشد . هنگامي كه برف ميبارد و يا دسته گلي برايمان هديه آورده ميشود يا فيلمي را براي اولين بار ميبينيم ، همين طور آهنگ دلنشيني را براي اولين بار ميشنويم ، اين زمان ، زمان نقد و بررسي نيست ، بلكه زمان ناظر بودن است . ناظري تمام عيار ، زمان ، زمان تجربه است ،نه چيز ديگر . اگر غير از اين باشيم از دريافت حس محروم ميشويم و اين هم مقولهاي است كه بدان اشاره خواهد شد . حـس واژههاي مجهول براي توصيف مجهولات ، خوب معلوم است كه به كجا ميرسد!؟ هيچ جا ! البته هر كدام برداشتي داريم ،بهتر است ساعتهايمان را با هم تنظيم كنيم . حس يكي از صور پنهان است كه تقريباً در همه جا ميتوانيم جاي پايش را ببينيم و دنبال كنيم .حس اولين شروع به كار افتادن قوه عقل است ، حس در يك كلام نيرو است . در واقع هر نوع حسي يك نوع نيرو ميباشد و همانند نيرو عمل ميكند. بررسي نيروها براي اينكه به اهميت حس پي ببريم ، كمي در مورد اثر نيروها در كائنات صحبت ميكنيم . در طبيعت چهار نوع نيرو داريم كه منشا كل پديدهها و رويدادها همين چهار نيرو هستند . 1-نيروي جاذبه ناشي از جرم 2-نيروي جاذبه و دافعه الكتريكي 3-نيروي هستهاي قوي 4-نيروي هستهاي ضعيف اكنون ميخواهيم كمي در مورد نيروي جاذبه و اثرات آن صحبت كنيم . تمام اجسام داراي جرم هستند و طبق قانون جاذبه تمام اجرام به هم نيرو وارد ميكنند كه اين نيرو را به سمت يكديگر ميكشد و جذب ميكند . بين دو جرم سبك اين نيرو اندك است ولي هر گاه دو جسم بزرگ باشند و يا لااقل يكي از آن ها بزرگ باشد ، آن وقت اين نيرو قابل مشاهده است . سرتان را درد نياورم ، تمام حركت اجرام آسماني بر اساس اين نيرو است . اثر اين نيرو بر روي اجسام (مثل اثر خورشيد روي سياره زمين) باعث پديد آمدن حركت دوراني ميشود ، گردش زمين به دور خورشيد ، گردش ماه به دور زمين و يا ماهوارهها به دور زمين را همين نيروي جاذبه پديد آورده است . از آن گذشته ، پديدههايي نظير جذر و مد درياها و اقيانوسها ، اثر نيروي جاذبه ماه ميباشد . اگر اين نيرو وجود نداشت ، تمام اجرام آسماني به حالت معلق در فضا بدون هيچ حركتي باقي ميماندند ، حتي هيچ ستارهاي نميتوانست نور افشاني كند زيرا شرايط لازم براي واكنشهاي هستهاي صرفا در اثر نيروي جاذبه پديدار ميشود . خلاصه اينكه نه فصولي داشتيم ، نه شب و روزي ، اصلاً هيچ موجودي نميتوانست زندگي كند، چه رسد به اينكه متكامل هم بشوند . حال اگر حس را معادل نيرو بگيريم، ميتوانيم اهميت آن را درك نماييم . حس در درون ما هم باعث حركت و تحرك ميشود و تاكنون هم شده است . اگر از ما انجام كاري را بخواهند و يا بخواهيم كاري را انجام دهيم ، ولي در پاسخ بگوييم حسش نيست! ، يعني در واقع زماني است كه ما براي انجام آن كار نيروي لازم را در خود نميبينيم و يا دشوار است كه آن نيرو را در خودمان بيدار نماييم. در اين گونه موارد ، يا دست به آن كار نميزنيم و يا با دشواري و ناراحتي آن كار را به انجام ميرسانيم . همه چهار نيروي نام برده شده ،دو تاثير عمده را در ما ايجاد ميكند . آيا ميتوانيد حدس بزنيد آن دو اثر عمده چه هستند ؟ البته ميدانيم ذرات حاوي بار الكتريكي ميتوانند دو نوع بار داشته باشند . الف : بار مثبت ب : بار منفي بار مثبت در اثر كمبود الكترون و بار منفي در اثر فزوني الكترون پديدار ميشود . بارهاي همنام يكديگر را دفع ميكنند و بارهاي غير هم نام يكديگر را جذب مينمايند. حس در وجود ما چنين اثري را ايجاد ميكند. يا ما را به سمت چيزي جذب ميكند و يا از چيزي دور(دفع) مينمايد. در واقع ما به سمت برخي كارها ، اشخاص يا اجسام جذب ميشويم و يا از برخي كارها ، اشخاص و اجسام دور مي شويم . حال بياييم كمي در مورد اين موضوع فكر كنيم . زمانيكه تمايل به انجام هيچ كاري نداريم و يا نميخواهيم با كسي ملاقات كنيم و اصولاًدست به عملي بزنيم ، يا وضعيتي پيش ميآيد كه فكر ميكنيم ديگر چندان فرقي نميكند كاري بكنيم يا نكنيم ، معمولاً از اين واژهها استفاده ميكنيم : حسش نيست! حس و حال ندارم ! بي حوصلهام ! بي حسم ! حسم بسته است ! .... در هر صورت ميتوان گفت تمايل ما و يا عدم تمايل ما براي انجام كارها ، برقراري ارتباطات ، با حس ارتباط نزديك و عميقي دارد . ميتوانيم بگوييم تقريباً در همه جا رد پاي حس مشاهده ميشود . پس به نظر شما لازم نيست براي طي سفر خود در موردش كمي تعمق و تفكر نماييم ؟ در واقع لازم است كه بدانيم كمبود و يا فقدان حس و همينطور بيداري و قوي شدنش ، در درون ما ميتواند مشكلات و حتي خطراتي را به همراه داشته باشد . به عنوان مثال : بيماري پوچي و افسردگي و حقارت در اثر كمبود و فقدان حس هاي بخصوصي در ما به وجود ميآيد و بيماري هاي جنون ، خودشيدايي، سرگشتگي در اثر افزايش و تقويت برخي حسها ميتواند بروز نمايد . قوي شدن حس در انسان اگر ظرفيتش بوجود نيامده باشد باعث انفجار در ساختارهاي ما يا انفجار سلولي ميشود . عقل در تكامل خود مانند ماشين تابع خود است و حس اولين شروع به كار گيري قوه عقل است . اگر حس را همانند استارت و يا سوخت موتور عقل در نظر بگيريم ، چنانچه سوخت اوليه قدرت انفجارش 10 برابر شود تكليف موتور معلوم است . آنوقت احتراق درون موتور ميتواند به انفجاري بزرگ منتهي شود كه باعث تركيدن سيلندر و خرد شدن پيستون ها ميگردد. به ديگر سخن اگر استارت بسيار قوي باشد ، به موتور آسيب ميرساند . انفجار دروني مسئله شوخي برداري نيست . اين همه انسان ها كه در بيمارستان ، دارالمجانين، خانه و كلينيك بستري شدهاند و قادر نيستند تعادل خود را حفظ نمايند ، حركات غير معقول انجام ميدهند و براي آرام كردنشان، خروارها قرص و داروي شيميايي استفاده ميشود و تنها آن ها را در حالت منگي و گيجي نگه ميدارند، قوي شدن حس آن ها و نبود ظرفيت لازم در آنان، اين وضعيت را پديد آورده است . مايع درون گوش كه شايد مسئله سادهاي به نظر ميرسد ، تعادل فيزيكي ما را كنترل ميكند. با اندك به هم ريختگي در آن ميتواند ما را براي همه عمر زمين گير نمايد. براي مثال : شخصي همسر و فرزندانش را در يك حادثه از دست مي دهد و ناگهان از اين رو به آن رو ميشود و كارش به تيمارستان مي كشد . چرا ؟ شخصي براي اولين مرتبه حشيش و يا چيزي مشابه آن مصرف ميكند و خل و چل ميشود، فردي كوكايين مصرف ميكند و در قالب ورزش عضلاتش پاره مي شوند . اين ها همه نمونههايي از انفجار ساختارها چه در قسمت صور پنهان و چه در قسمت صور آشكار ميباشند، كه همه ناشي از قوي شدن حس و نبود ظرفيت لازم است . روزي از يكي از دوستان كه تجربه مواد مخدر گوناگوني را داشت ، پرسيدم : يك نفر كه ميتواند 10 بار از بارفيكس ، خود را بالا بكشد ، اگركوكايين مصرف كند ، آن وقت چند تا بارفيكس ميزند ؟ دوستم با اطمينان پاسخ داد 100 بار تا 200 بار . گفتم بعدش چي؟ پاسخ داد : احتمالاً تاندون هاي دستش پاره ميشود و براي مدتي و يا براي تمام عمر فلج و ناتوان ميشود . ساختار فيزيكي استخوانهاي ما و تاندونهاي ما براي عضلات ما طراحي و پرورش يافتهاند و نيروي عضلات ما هم مشخص است . هر گاه وضعيتي پيش بيايد كه ناگهان نيروي آن ها زياد شود ، ديگر استخوان ها و تاندون ها تحمل فشار وارده را ندارند و معلوم نيست چه بلايي بر سر آن ها بيايد . اين در مقوله صور آشكار و جسم است و وضعيتي مشابه آن در صور پنهان وجود دارد .