سلام دوستان احمد هستم یک مسافر؛
امروز حدود یک ماهی است که از سفر دوّم من میگذرد, و سرآغاز خط دیگری است در حیات؛ نمیدانستم چه بنویسم که کوتاه باشد ولی محتوای واقعی حرف دلم باشد. راستی بعضی مواقع حسّ نوشتن زمانی سراغ آدم میآید که اصلاً امکان نوشتن نیست ولی القائی میتواند باشد برای ثبت در آرشیو ذهن. بگذریم؛ اصولاً اکثراً به دنبال چیزهایی بودم که فلسفه واقعی حیات را بفهمم. دانایی اندکم و حسهای بههمریختهام مانع از یافتن مسیرم میشد چیزهایی حس میکردم ولی در هر سه مورد جسم؛ روان؛ و جهانبینیام مشکلاتی داشتم. دو سه سال پیش در مسیری از خیابان داشتم با خودم و خدای خودم حرف میزدم؛ با کلی بحث و بررسی که کردم با خودم گفتم: احمد؛ اولین مشکل تو همین اعتیاد توست؛ اگر سعادت ابدی میخواهی اولین قدم تو باید در این مسیر باشد؛ بعد دانستن و حلّ بقیه موضوعات. زمان میگذشت مقدار مصرفم را کمکم کاهش میدادم ولی نمیتوانستم قطع کنم. در مورد مسائل معنوی بااینکه فرد معتقدی بودم ولی سؤالات زیادی داشتم؛ کتاب میخواندم، با افراد صاحبنظر بحث میکردم ولی راستش را بخواهید کمتر قانع میشدم. انگار فقر فلسفی داشتم. البته این بهظاهر صاحبنظران که حتی سابقه یکبار مصرف مواد هم نداشتند گوئی حالشان از من هم خرابتر بود. روزی در مسجدی نزدیک بازار که هر ظهر برای نماز به آنجا میرفتم بعد از نماز گفتم:
خدایا من میخواهم آدم خوبی بشوم؛ میدانم نه شرایط جسمی خوبی دارم و نه گذشته چندان روشنی؛ ولی هر چه هست طلب و خواسته که دارم؛ تو نیز خدایی بکن
و معلمی خوب. معلمی که من در کنار او بودن و از وی آموختن و سرمشق زندگیام کردن مفید حالم باشد. زمان میگذشت و من منتظر بودم که این اتفاق بالاخره رخ خواهد داد
بدون آنکه خود متوجه بشوم. حتی بعضی مواقع فکر میکردم شاید خداوند کتابی یا جزوه ای در شرایط خاص در مسیرم قرار بدهد و من به هزاران سؤال بیجوابم پاسخ بیابم. ولی خب انگار لطف خداوند بیشتر از جرم ماست.
سه چهار ماه که از سفر اولم گذشته بود و هرازگاهی به کتاب آقای مهندس (کتاب 60 درجه زیر صفر) نگاه میکردم و CD های آموزشی ایشان را گوش میدادم و به درمان خود در کنگره 60 مشغول بودم یکدفعه به ذهنم رسید که آیا مگر همین را نمیخواستی؟ آری بقول مهندس اگر شاگرد آماده باشد صدای پای استاد را میشنود؛ هرروز شکر میکنم انگار این آموزشها خوراک نفس سیریناپذیر من است؛ آنهم با این گویش. خداوکیلی چه کسی اینچنین صور پنهان انسان را تابهحال اینگونه تشریح کرده؟ یادم میآید نوجوان که بودم بعد از کلی فکر رو به مادرم کردم و گفتم: مامان من فکر میکنم خداوند تنها دروغی که در قران گفته وجود جهنم است چرا خداوند با این عظمت میخواهد انسانها را ولو گناهکار در یک جایی بسوزاند و مادرم خندید و چیزی نگفت من الآن میفهمم و درک میکنم که جهنم همانا جهل و نادانی خودمان است.
چه انسانهایی که در جهنم جهل خود غوطهورند و خود نمیدانند و من نیز درگذشته جزو اینها بودم؛ نمیگویم خیلی آدم وارستهای شدم؛ نه ولی حداقل مسیر نور را یافتهام. در
واقع ققنوسی هستم که سوختهام و از خاکستر خود دوباره متولد شدهام؛ شاید فعلاً نمیتوانم پرواز کنم ولی آرامآرام پر درمیآورم.
افتخارمی کنم که بچه عقابی باشم در بین بقیه بچه عقابهای همراه عقاب بزرگ(آقای مهندس) و بهراستی گوهر شبچراغ را از این خرابات یافتهام.
می به سبو ریختن؛ فتنه برانگیختن / کوی خرابات را تو چه کلیدی بگو
ای شه و سلطان ما؛ ای طربستان ما / در حرم جان ما آنچه بدیدی بگو
مطرب مهتاب رو آنچه شنیدی بگو / ما همگان محرمیم آنچه شنیدی بگو
باور کنید تملّق نیست. حقیقت است. ولی ناگفته این را بهخوبی میدانم که دانستن اینها یک طرف قضیه است و عمل کردن آن اصل قضیه. آری تغییر صورت گرفته و تا تبدیل و
ترخیص راهی است بس دراز و مشکل اما شیرین. و این ادامه دارد تا کجا به تا کجا
به امید روزی که من نیز بتوانم پرواز را بیاموزم بعد آموزش دهم و چه لذتی از این بیشتر. چنانچه به من نیز آموزش دادند از دیده بان و مرزبان و ایجنت و راهنما؛ مسئولین بخش OT و بقیه دوستان و در رأس آن و یا به عبارتی بنیان آن جناب آقای مهندس دژاکام و خانواده محترمشان که این خانواده بهواقع مانند منشور عمل کردند تا نوری که من قادر به تشخیص و دید آن نبودم بهصورت طیفی رنگارنگ و هفترنگ زیبا ببینم. در خاتمه از همه اعضای کنگره 60 که هرکدام بهنوعی در رهایی من سهیم بودند و از خانوادهام و همسفرم و دخترم صمیمانه تشکر میکنم.
نویسنده: مسافر احمد آقا کیشی
منبع کنگره: وبلاگ مسافر علی امانی
- تعداد بازدید از این مطلب :
2480