English Version
English

سقوط آزاد

 سقوط  آزاد

در خانواده‌ای بزرگ شدم که به‌جز هر از چند گاهی استفاده از مشروبات الکلی، آن‌هم در میهمانی‌های خانوادگی ماده‌ی مخدر دیگری استفاده نمی‌شد، دوران تحصیلات خود را در مقطع دبستان و راهنمایی با بهترین نمرات گذراندم و الگویی بودم برای دیگر افراد خانواده و دوستان، در اوایل دوران دبیرستان‌ هم به همین شکل پیش رفتم، در المپیادهای ریاضی و فیزیک متعددی شرکت کردم و همیشه جزء نفرات برتر شهر تهران و حتی کشور بودم، به همین دلیل همیشه مورد تحسین قرار می‌گرفتم، ازلحاظ ورزش هم فرد موفقی بودم در رشته دو‌میدانی و فوتبال فعالیت می‌کردم که در آنها موفقیت‌های زیادی کسب کرده بودم.

در رشته دوومیدانی در تمرینات تیم ملی نوجوانان شرکت می‌کردم و در فوتبال هم در چند تیم حرفه‌ای.

ولی به دلیل اینکه در آن زمان پدر و مادر من معتقد بودند درس از هر چیز دیگری در زندگی من مهم‌تر است، ورزش حرفه‌ای را رها کردم تا بتوانم زمان بیشتری را صرف تحصیل کنم.

تا اینکه بعد از کم شدن ورزش همراه برخی از دوستانم شروع کردم به مصرف سیگار و مشروبات الکلی تا حدی که در داخل مدرسه و کلاس هم این کارها را انجام می‌دادم.

رفته‌رفته مصرف مشروبات الکلی من تا حدی زیاد شده بود که الکل 96% استفاده می‌کردم و دیگر آن ویژگی‌های اخلاقی قبلی را نداشتم.

دائم در حال پرخاشگری بودم، با عده‌ای از دوستان دائم در حال نزاع‌های خیابانی بودیم چند باری هم به همین دلیل بازداشت موقت شده بودم ولی چون سن کمی داشتم یا با التماس یا با تعهد بیرون می‌آمدم.

مصرف الکلم آن‌قدر بالا رفته بود که دیگر نمی‌توانستم مصرف کنم چون دچار زخم معده شده بودم و هر بار که استفاده می‌کردم با درد و عذاب همراه بود.

بقیه دوستانم قرص و حشیش مصرف می‌کردند تا اینکه یکی از دوستانم قرص ترامادول را به من معرفی کرد با خوردن این قرص دیگر دردی وجود نداشت احساس آرامش می‌کردم و دیگر پرخاشگری نبود به‌قول‌معروف مهربان شده بودم.

آشنایی و آگاهی‌ نسبت به این قرص نداشتم و نمی‌دانستم جزء مواد مخدر محسوب می‌شود، به‌راحتی از هر داروخانه‌ای تهیه می‌کردم و قیمتش هم مناسب بود، دیگر همیشه همراه دوستانم بیرون از خانه بودم و خیلی کم به خانه می‌رفتم شاید فقط برای خواب به منزل می‌رفتم.

اعضای خانواده با من غریبه شده بودند، درسم را هم رها کردم و حتی موفق به گرفتن مدرک دیپلم هم نشدم، همان‌طوری که گفتم آشنایی زیادی با مواد نداشتم یا بهتر بگویم فقط تریاک را می‌شناختم به دلیل اینکه یکی از عموهایم مصرف‌کننده تریاک بود و به خاطر آن خانواده و کارش را ازدست‌داده بود به همین دلیل ترس زیادی داشتم، مدتی قرص مصرف کردم و نمی‌دانستم اعتیاد دارد تا اینکه مجبور شدم 1 شب مصرف نکنم، شب خوابم نمی‌برد بی‌قرار و عصبی و کلافه شده بودم تا جایی که نمی‌توانستم یکجا بنشینم و به همه‌چیز فکر می‌کردم، الا خماری که اصلاً فکرش را نمی‌کردم.

آن شب که گذشت فردایش از دوستانم پرس‌وجو کردم و فهمیدم معتاد شده‌ام، باورم نمی‌شد ولی دیگر نمی‌توانستم از آن بگذرم چون اسیرش شده بودم و از ترسم نمی‌خواستم با خانواده صحبت کنم.

کسی هم نبود دردم را به او بگویم جز دوستانم که آنها هم وضعشان از من بدتر بود، ترس همه وجودم را فراگرفته بود و تعداد قرص‌هایم آن‌قدر زیاد شده بود که دیگر نمی‌شد قطع کنم.

توانایی‌های جسمی‌ام کم شده بود و دیگر نمی‌توانستم بدوم و ورزش کنم و روزبه‌روز اوضاعم بدتر شد و دیگر حشیش هم مصرف می‌کردم.

یکی از صمیمی‌ترین دوستانم که دیگر در بین ما نیست، به من گفت جنسی را تهیه کردم که با مقدار کمی کشیدنش دیگر نیازی به خوردن آن‌همه قرص نیست و لذتش هم بیشتر است. چند بار کشیدم، هم‌مقدارش کم بود هم دیگر قرص نمی‌خوردم، آن ماده مخدر کراک بود.

خودم هم باورش برایم سخت است که رو به مصرف کراک آوردم، همه دلیل آن را الآن می‌دانم و آن‌هم عدم آگاهی بود.

2 سال کراک مصرف کردم تا آن‌قدر چهره‌ام تابلو شده بود که خودم هم از دیدن خودم وحشت می‌کردم، دیگر در هرجایی مصرف می‌کردم، در خرابه‌ها و بیابان‌های اطراف فرحزاد و ... و دیگر من کارتن‌خواب شده بودم، تبلیغات علیه کراک تازه شروع‌شده بود و صداوسیما مرتب هشدار می‌داد و افرادی را نشان می‌داد که با مصرف کراک به چه روزی افتاده بودند.

روزی پدرم من را کنار دوستانم در خیابان دید و با عصبانیت من را به خانه برد و بعد از دادوبیداد به من گفت چه چیزی مصرف می‌کنی؟

دیگر آن‌قدر تابلو شده بودم که نمی‌توانستم حاشا کنم و از طرفی می‌ترسیدم بگویم کراک مصرف می‌کنم چون پیش خودم فکر می‌کردم اگر بفهمد بلافاصله سکته می‌کند.

گفتم قرص، فقط قرص می‌خورم و انگار آب سردی برویش ریخته‌ام و عصبانیتش فروکش کرد و از من خواست که جان خودش را قسم بخورم و می‌دانست که هیچ‌وقت به‌دروغ این کار را نمی‌کنم ولی برای اولین بار این اتفاق افتاد، پدرم خیالش راحت شد چون او هم نسبت به مواد مخدر و قرص آگاهی نداشت.

خلاصه آن وضعیت را با یک قول دادن گذراندم؛ تا اینکه خودم هم خسته شده بودم به فکر افتاده بودم که دیگر از شر مواد خلاص شوم یکی از دوستان پدرم که روان‌پزشک معروفی بود و کارش بیشتر در خصوص اعتیاد و ترک بود، به همراه پدرم پیش او مراجعه کردم و راجع به اتفاقاتی که برایم افتاده بود صحبت کردم، او هم بیش از پنج و یا شش قلم دارو تجویز کرد: از مسکن گرفته تا داروهای اعصاب و خواب‌آور و قرص‌های زیرزبانی چند روزی را تحمل کردم ولی فایده‌ای نداشت اوضاع خیلی خراب‌تر از این حرف‌ها بود.

تا یکی از همین روزها داشتم به آلبوم عکس‌هایم نگاه می‌کردم اشک از چشمانم سرازیر شد حسرت روزهای خوب گذشته را می‌خوردم، حسرت روزهایی که چکشی بودم بر سر همسالان تنبل و درس نخوان، حسرت شرایط جسمی و فیزیکی، حسرت آرامش و زیبایی، به خودم گفتم اگر مردی دیگر دارویی نمی‌خوری، اگر مردی دیگر لب به هیچ ماده‌ی مخدری نمی‌زنی، آن روز با خود عهدی بستم روز دومی که به‌قول‌معروف پاک بودم پدربزرگم فوت کرد ولی طاقت آوردم، روز چهارم پدرم سکته کرد و به بیمارستان افتاد ولی بازهم تحمل کردم و به خاطر عهدی که با خود بسته بودم، شب‌ها از درد و بی‌قراری خوابم نمی‌برد، به کوچه خیابان می‌زدم آن‌قدر راه می‌رفتم تا گوشه‌ای خسته می‌شدم و خوابم می‌برد.

سخت بود هیچ‌وقت آن روزهای نفرت‌انگیز را فراموش نمی‌کنم، بعد از چند روز اوضاع فیزیکی‌ام بهتر شد، دردها کمتر شد و راحت‌تر خوابم می‌برد، باهمه‌ی دوستانم قطع رابطه کردم و خط موبایلم را عوض کردم برای ادامه تحصیل دیگر به دلایلی نمی‌شد در تهران درس بخوانم از تهران رفتم و چند ماهی را در اردبیل گذراندم، ولی دیگر کاویان آن کاویان سابق نبود، نتوانستم ادامه تحصیل دهم اوضاع روحیم خیلی خراب بود، یکی دو باری خودکشی کردم، افسرده بودم و هیچ توانایی نداشتم، از عرش به فرش رسیده بودم، راحت‌تر بگویم بعد از یک سال و چند ماهی که از قسمم می‌گذشت، هنوز خمار بودم. به تهران برگشتم و نتوانستم بر روی قسمم بمانم هفته‌ای یک‌بار شیشه می‌کشیدم قیمتش گران بود و توانایی مالی من هم کم، آن روزها می‌گفتند شیشه اعتیاد ندارد و هیچ آگاهی در میان مردم نبود خدا را شکر که شیشه خیلی به شرایط فیزیکی من نمی‌ساخت و بیشتر اذیتم می‌کرد تا اینکه لذت داشته باشد.

دوباره شروع کردم به مصرف قرص گاهی تریاک و گاهی شیره هم مصرف می‌کردم. حشیش و گراس هم که همیشگی بود. خانواده همیشه شک داشتند که من مصرف‌کننده هستم، ولی من همیشه انکار می‌کردم شروع کرده بودم به کار کردن و در کار خود موفق بودم و توانایی مالی تقریباً خوبی را پیداکرده بودم. در این میان چندین بار هم به‌صورت سقوط آزاد ترک کرده بودم ولی هر بار بعد از چند ماه دوباره شروع می‌کردم، این بار کوکائین را تست کردم که برایم تازگی داشت و هم ماده‌ی مخدری بود که به تصورم شیک و مصرفش برایم افتخار داشت.

مصرف کوکائین برایم بسیار لذت داشت هر شب مصرف می‌کردم، کار به‌جایی رسیده بود که همه‌ی درآمدم را برای کوکائین گذاشته بودم، روزها قرص می‌خوردم تا بتوانم بیشتر کارکنم وضعیت خیلی خراب بود؛ چند ماده‌ی مخدر را باهم مصرف می‌کردم. مانند دیوانه‌ها شده بودم تخریب سنگینی داشتم شب‌ها خوابم نمی‌برد و روزها کار کردن برایم خیلی سخت شده بود کم‌کم کارم را از دست دادم و حتی سرمایه‌ام را، تا اینکه یکی از دوستانم به من گفت: دارم می‌روم به‌جایی که اعتیاد را درمان می‌کنند. باورش برایم سخت بود، چون به این باور رسیده بودم که اعتیاد هیچ راه فراری ندارد دیگر چه برسد به درمان.

دو ماه قبل از عید بود چند باری دوستم را دیدم از کنگره برایم تعریف می‌کرد، سعی می‌کردم تنهایی با او صحبت کنم تا مورد تمسخر بقیه دوستان قرار نگیرم، چون هفته‌ای یک‌بار ترک می‌کردم دوباره شروع می‌کردم. هر سری که دوستم را می‌دیدم حالش بهتر بود، از شربتی استفاده می‌کرد که می‌گفت با متادون خیلی فرق دارد می‌گفت باید در جلساتی شرکت کنم که طرز فکر آدم را عوض می‌کند. برایم جالب بود و کنجکاو شده بودم از سایر مراکز ترک متنفر بودم، چند باری جلساتشان را شرکت کرده بودم ولی خودم را جدا از بقیه آنها می‌دانستم. چند ماهی صبر کردم پیش خود فکر کردم که چیزی را از دست نمی‌دهم، نهایتش این است چند جلسه را شرکت می‌کنم اگر خوب بود ادامه می‌دهم.

(پایان قسمت اول)

منبع کنگره 60: وبلاگ نمایندگی ارتش

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .