امان از روزهای پر هیاهو اما بی خودی ؛روزهای…
حدوداً 4 سال پیش در میان بیاعتمادیم نسبت به آدما شاید هم خسته از همشون بالأخره اومدم به جایی که باید می اومدم؛جایی که من و ساکت نشوند و آرامش داد،با همهی دغدغههای ذهنی و کاریم وارد شدم به جایی که اصلاً تصور نمیکردم نابترین لحظههای زندگیام رو از اینجا شروع کنم.
روزهای اول،یک روز در هفته اونم یک ساعت آخر برای حضور در لژیون ،برنامهریزی میکردم به طوری که دقیقاً یک ساعت آخر تو لژیون باشم نه پنج دقیقه زودتر نه دیرتر،چون چیزی رو تو کلام و کلمات راهنمایم پیدا کرده بودم که خیلی برام آشنا بود ودوست داشتم ،نمی دونم چه جور زمان گذشت فقط دیدم هردفعه نیم ساعت زودتر دارم میام.یک روز تو یکی از جلسات شعبه نشسته بودم ودیدم جشن تولد ِ و دقیقاً کیک داشتند و بادکنک و شمع فوت میکردند، خیلی خوشم اومد،افرادی که تا ته دنیا رفته بودند و حالا در در اول خط قرار گرفته بودند،در کمال آرامش و با یه دنیا حرف دیگه نه خماری داشتند نه درد.
باور کنید من ار اینکه اونا با نشئگی و سرمستی داشتند از تلخ ترین روزاشون می گفتند تعجب میکردم و این اطمینان خاطر؛این که دیگه خبری از مواد نیست ،من و محکم روی صندلیام می نشوند ،این که همهی افراد ِ حاضر یه روزی مواد مخدر مصرف میکردند اما حالا دیگه نه.باور کنید من حتی از خط اتوی پیراهنای سفید مسافران و شالهای یه دست سفید همسفران لذت میبردم .
من تو جلسات میدیدم سرود رهایی می خونند و از این حس لذت میبردم؛ از این که خسته از محیط بیرون می اومدم و به همراه بقیه دوستان سرود می خوندیم و بغض خودمون رو آزاد میکردیم و به گوش خود می رسوندیم "که بر پا خیز ای انسان،شهرت گشته ویران"* و بعد همه دستامون رو در هم حلقه میکردیم و دستی نباید باز می موند! و همه برای رهایی هم دعا میکردیم.
این جا همه چیز از جنس خودت بود،همه برات آشنا بودند و همین باعث میشد من برای رفتن به جلسات مشتاق باشم ،هر بار که از لژیون چیز تازهای یاد میگرفتم زودتر می اومدم و هر بار که زودتر می اومدم حالم بهتر میشد و تصمیم گرفتم کامل از اول جلسه بیام و به مشارکت و صحبت از تجربیات همسفرا و مسافرا بیشتر گوش بدم و منم مسیر درست رو پیدا کنم ؛*این یعنی کنگـــــره به من نظم داد.هر کس با یه سطح تفکر و با یک نگاه و با یک تجربه حاضر میشد، این جا جایی بود برای تبادل افکار و احساسات و ادراکات،درست زمانی که از اول جلسات اومدم ،ذرهذره یاد گرفتم که این جا باید هر کس به خودش فکر کند و درمانگر خودش باشد و آن قد ر این جا امن بود که این اتفاق بیفتد و *این یعنی کنگره به من امنیت و آرامش داد.
باور کنید رهایی ما در گرو گوش به فرمان بودن خدا و راهنمامونه و تا تو جلسات حاضر نشیم فرمانی را نمیگیریم که بخواهیم به گوش جان بپذیریم و اجرا کنیم *این یعنی کنگـــــره به من تعقل ،تفکر و تمرکز داد؛ این که یاد گرفتم مهمترین کار درمان است که باید در مرکزیت قرار دهم و فقط روی آن تمرکز کنم.
و…در کنگره 60 همه جور آدم با تجربیات و رو حیات مختلف حاضر میشوند اما در یک چیز،اعتیاد مشترکاند،اعتیادی که آن قدر پر رنگ هست که بر کل زندگی ما سایه انداخته و روح و جسم مار ا آزرده ساخته و مشکلات روحی و روانی و ضد ارزشهای بسیاری وارد زندگی ما کرده و شغل و هویت و شرافت ما را زیر سؤال برده به نظر شما این مسئلهی کمی است؟
در کنگره قرار است همهی اینها درمان و اصلاح شود پس اتفاق عظیمی قرار است رخ دهد.
جناب مهندس دژاکام در ابتدای کتاب 60 در پیامی آوردهاند؛تو(انسان) بر بام من مسلح بیا(سلاح:ایمان و علم).به راستی که در مقابل اعتیاد ، بزرگترین تاریکی و این بلای خانمانسوز ، درمان و برداشتن قدمهای سالم در مسیر خداوند،هر کدام از ما باید مسلح برویم و این تنها در نتیجهی حضور در جلسات کنگره ،در محیط بودن و در معرض آموزش بودن میسر میشود.
در کنگره قرار است خودمان را از کوچه پس کوچههای اعتیاد پس بگیریم ،از مواد و دنیای وانفسای اعتیاد،از ضد ارزشهایی که در هر کوی و برزن نام و نشانی به اسم اعتیاد به ثبت رساندند و این برای کسی میسر نمیشود مگر این که به هوش و به کوش باشد.
در دنیای اعتیاد تمام بودن شخص؛اختیار ،هوش ،حواس،حتی شعور،حافظه و قدرت تمرکز و…از او گرفته میشود و بازگشت همهی اینها منوط به حضور به موقع و به معنای واقعی شخص در جلسات میباشد؛حضوری که در آن هم جسم جا دارد و هم روان .
به اعتقاد من بعد از آموزش و خدمت اصلیترین مقوله، محبت میباشد،در کنگره کسی که ضد ارزشها را کنار گذارد ،اجازهی درک محبت و برخورداری از آن را دارد و برای دوری از ضد ارزشها باید آموزش دید و به دیگران نیز انتقال داد و به دیگران کمک و خدمت نمود، حضور در جلسات هم آموزش و خدمت به همراه دارد و هم محبت و امنیت و این راز درمان در کنگره 60 است منتهی کسی که خود را در معرض نور خورشید قرار دهد از مواهب آن بهره میبرد،برای کسی که در خانه نشسته و پردهها را کشیده و به دنبال بهانه برای در خود ماندن است هیچ راه درمانی نیست.
در کنگره باید زوائد و حواشی را از مسافر و همسفر گرفت و با کمک راهنما و جمع به شخص محبت ، امنیت و آرامش داد تا شخص به درمان برسد و این با آموزش ،با خواست و اختیار خود شخص صورت میگیرد،درمانی که هیچ بازگشتی به اعتیاد ندارد.
درمان و رسیدن به تعهد در کنگره امر اولی است که در آخر ا جرا میشود،اما برای اجرایی شدنش باید بارها و بارها در صحنهی کنگره حاضر شد و تمرین کرد و خدمت نمود،باید وارد میدان بازی شد ،باید در جلسات آن هم به موقع حضور داشت تا…نقش زندگی خود را دوباره به دست گرفت.
نوشته:همسفر آمنه
منبع : وبلاگ معجزه
-
منبع:
معجزه
- يکشنبه 5 مرداد 1393
- تعداد بازدید از این مطلب :
3893