جوانی با قد خمیده، رنگ و روی پریده، بسیار مضطرب و پریشان، با نگاهش میتوان در چشمانش ناله و التماس را شنید که من میخواهم؛ اما نمیتوانم!
به چهارچوب ورودی دفتر مرزبانی تکیه داده بود. احساس میکردم ضعف دارد و در حال افتادن است. مادر و خواهرش بسیار نگران و غمگین و مضطربتر از مصرفکننده، در دفتر مرزبانی پرسوجو میکردند که چهکار کنند و مواد مصرفی و حال و روز مصرفکنندهشان را توضیح میدادند.
هیچگاه چهره این مصرفکننده و همراهانش را فراموش نخواهم کرد. آخر وقت و هوا تاریک شده بود؛ اما اسیستانت و ما مرزبانها در حال خدمت بودیم. اسیستانت شعبه با آرامش تمام، روی خوش و کاردانی تمام، همراهان که درواقع همسفران آینده بودند را آرام، دلگرم و راهنمایی کردند و ما نیز با روی خوش ایشان را آرام میکردیم. مرزبان کشیک مسافران با صبوری و مهربانی، مصرفکننده را یاری و همراهی کردند تا با ایشان صحبت و مشاورهای کوتاه داشته باشند تا در روزهای خاص راهنمای تازه واردین ایشان را راهنمایی نمایند.
آن روزها مدتی بود که بهتازگی پیمان خدمت مرزبانی را بسته بودم و خدمتم را در این راه به خداوند هدیه کردم تا خداوند یاریرسانم باشد. آن روز دقیقاً صحنه بستن پیمان در ذهنم آمد و به عظمت و حساسیتِ رسالتِ یک خدمتگزار در کنگره 60 بیشازپیش پی بردم و این رسالت، درمان، به تعادل رسیدن و احیای انسانی بود، کاری هم سخت و هم سهل.
بارها و بارها شاهد این تکههای غمگین زندگی یک انسان در کنگره 60 بودم؛ اما شاید در حدّ لژیون یا مشاوره یک تازهوارد و با در قرار گرفتن یک همسفر خسته و درمانده در کنارم؛ اما اینک در جایگاه خدمتی مرزبانی؛ شعبهای به وسعت لژیونها، پذیرا بودن تمامی تازه واردین، دیدن درماندگی یک مصرفکننده و خانوادهاش و زیر نظر داشتن کسانی که خدمتگزار هستند و میخواهند در مکانی آرام و امن خدمت کنند. راهنمایان، راهنمایان تازهوارد، خدمتگزاران جلسات از استاد و نگهبان و دبیر و تا خدمتگزاران سالن. اینها همه را باید با دیدی وسیع، برمبنای محبت و در چهارچوب اصول و قوانین یاری رساند تا همان مصرفکننده حال خراب، با محبت و عقل و ایمان در کنگره جان بگیرد و در مسیر درمان تدریجی dst حرکتی رو به سوی درمان، سلامت و رهایی را آغاز نماید.
کنگره مکانی مقدس و امن که صحنههای شیرین رهایی، بعدازآن همه درد و رنج در وادی اعتیاد را خلق میکند. مصرفکننده مسافر میشود و همراهش همسفر.
خداوند بهواسطه درمان در کنگره 60، غم از جانودل مسافر و همسفر میزداید و با هدیه و ارمغانِ رهایی از مواد مخدر، نهال سلامتی، تعادل و چگونه زیستن را در وجود یک انسان که خواستار درمان و رهایی بوده، مینشاند.شادمانی مهمان قلبش میشود و طعمِ خوشِ زندگی که موهبت الهی است را درک میکند و آرامآرام در مسیر آموزش، در خدمتهای کم و در حد توان شروع به خدمت مینماید و این آموزش و خدمت در جایگاههای والای کمک راهنمایی، مرزبانی، اسیستانتی، ایجنت و دیدهبان به ثمر و بار مینشیند و چرخههای خدمت در کنگره ادامه دارد تا درخت آموزش به بار بنشیند و رهایی یک انسان از دام مواد مخدر و سیگار رقم بخورد و تعادل و چگونه زندگی کردن در یک فردِ عضوِ جامعه نهادینه شود و درمانی قطعی و استوار و بدون بازگشت شکل بپذیرد.
فرد سالم، خانوادهای سالم و جامعهای سالم. نجات یک فرد، نجات یک جامعه است.
آنچه باور است، محبت است و آنچه نیست ظروف تهی است.
خدمت در کنگره، در سایه آموزش شکل میگیرد. بنیان و اساس کار و درمان در کنگره، بر اساس محبت، عقل و ایمان است و این سه فاکتور در کنار هم و در درون هم باهم همراه هستند. خدمت در کنگره در مسیرِ عشق شکل میپذیرد و بدون عشق و محبت نمیتوان در مسیر خدمت گام برداشت.
در وادی چهارده، وادی عشق از اضداد، امواج و زنجیرههای عشق خطابه داریم و اینها طی مسیر بهسوی رشد و تکامل در تمام ذرات هستی و انسانها هستند. اضداد، نیروهای تکمیلی هستند و همواره برای تخریب وجود دارند و تکانهای برای هستی هستند. چنانکه در وادی عشق آمده؛ وقتی حال خوشی نداریم، دو راه انتخابی در پیش روی ما است؛ یا پیوستن به تفکرات راستین و ملحق شدن به حقیقت یا صبر کردن و بهنوعی سکون تا نیروهای تخریبی ما را به عمق ظلمات پرتاب کنند. وقتی وارد کنگره میشویم و خواهان حقیقتِ درمان هستیم در مسیر آموزش حرکت میکنیم و خود را به کنگره میسپاریم که همان پیوستن به تفکرات راستین است. اگر صلح، آرامش و رستگاری میخواهیم با اطاعت پیش میرویم تا از بند مواد رها شویم و به درمان و تعادل برسیم و اندکاندک به نیروهای خدمتگزار و بهصف خدمتگزاران والا؛ چون کمک راهنمایی، مرزبانی و... بپیوندیم، همچنان که در وادی عشق آمده است، آنچه کاشتهاید رشد خواهد نمود و تمامی دشتها را سبزپوش خواهد کرد. باید صبر داشت و تلاش نمود؛ چون خداوند، خود محبت، عشق و حیات است و همانا خداوند است که انسان را یاری میرساند.
امواج عشق درنهایت به هم میرسند و قدرت عشق در خدمت به هستی نمایان میشود و این قدرت امواج است و همچنان که در خطابه امواج آمده؛ ذرات عشق و محبت در تمامی وجود ما ردوبدل میگردد و به ما توان حرکت از سکون را میدهد و دوام بیشتر میبخشد. روزگاری ما با عشق آمدیم برای درمان و رهایی و عدهای هم عاشقِ خدمت به ما خدمت کردند و این چرخه ادامه دارد. صحبت من نوعی نیست، سخن از جایگاه است، سخن از خدمت است. خدمت از کوچکترین شروع میشود تا به راهنما و مرزبان، اسیستانت و دیدهبان میرسد. ما همه در مسیر امواج عشق حرکت میکنیم تا راهنما و مرزبان و ... شویم و در هر مکان و زمان خدمتگزار عشق باشیم. عاشقی سخت است و با رعایت اصول سهل میگردد، همان اصول عشق الهی، خالص و بلاعوض. عشق؛ یعنی گذشتن از خویش و باید بدانیم یک خدمتگزار از خویش گذشته است که سختی خدمت را سهل و شیرین نموده است.
در خطابه امواج میخوانیم؛ عشق قامتها را راست، اندیشهها را پاک و حیات را برای گزینش بهتر در انسان، تقویت و انسان را خلاق به جهتِ تمامی علوم، آماده میگرداند و این یعنی رویه خادمِ عاشق و بدون عشق نمیتوان از عشق سخن گفت.
در خطابهٔ زنجیرههای عشق میخوانیم؛ عشق، گذشتن و رفتن و رفتن و بازگشتن و کامل شدن و پیوستن به او که از او هستیم؛ یعنی همان قدرت مطلق.
خدمتگزار در کنگره فردی شاکر است، چه در شروع جلسه صندلی بچیند، چه استاد باشد، چه نظافت و پذیرایی نماید یا در سایت و وبلاگ خدمت نماید و یا راهنما باشد یا مرزبان و اسیستانت باشد و یا حتی دیدهبان! این شخص قدردان است و پلههای خدمتی را طی کرده تا خدمتش را وسعت و جان دوباره بدهد. در کنگره یک خدمتگزار، به خدمتگزار در هستی تبدیل میشود و با خدمت اندیشه انسانی را دریافت میکند.
خطابه زنجیرههای عشق؛ انسان بودن؛ یعنی سپاس از هستی، از قدرت مطلق؛ یعنی وادی چهاردهم. زنجیرههای محبت روزبهروز محکم میشود و الحق که کلمه عشق بنیان هستی است.
خدمت، آموزش را عمل و نهادینه میکند، سخت و دشوار است؛ اما آدمی میآموزد که چه بوده، چه هست و در آینده چه خواهد شد و این نکات در وادی عشق آمده است. خدمت سخت است، خدمت آسان نیست و خدمتگزاران افراد متفاوت هستند. اولین گام در خدمت، بهطور مثال؛ راهنما به رهجو میگوید، برای خدمت زود بیایید و بهموقع حضور داشته باشید. یک خدمتگزار برنامهریزی دارد، زودتر بیدار میشود، کارهایش را منظم میکند، کارها و امورات خانواده را ردیف میکند، گرما، سرما، راه دور و نزدیک برایش فرقی ندارد، فقط خود را به خدمت میرساند و همین زود رسیدن، خود سخت است و فرد زحمت میکشد تا آموزش را به خدمت تبدیل کند و این عشق است که سهل بودن را به وجود میآورد. خدمت بدون عشق معنا ندارد، خدمت بلاعوض و بدون چشمداشت؛ چون درواقع برای ارتقا و رشد خود انجام خواهیم داد و پاداشِ آن در درونِ خودش نهفته است. حالِ خوب و خوش، ارمغان خدمت است.
تمامی آموزشهای کنگره از تفکر تا وادی سیزده را پشت سر میگذاریم تا به عشق میرسیم؛ اما عشق از همان نخست بوده، عشق جز لاینفک هستی است؛ اما آن را نمیبینیم، نمییابیم و عظمتش را درک نمیکنیم، با ما هست؛ اما لمسش نمیکنیم. اصلاً اگر نباشد، زندگی نیست؛ اما با تفکر آغاز میکنیم، آموزش میبینیم تا به دیدار عشق بینا شویم. بعد که به لقای عشق رسیدیم، میگوییم، چه آشنا است، گویی تمام لحظات با من بوده و اصلاً خودِ من بوده؛ اما من غافل بودم!
وادی چهارده را باید حرفبهحرف خواند و درعینحال دید. چرا میگوییم با هر بار خواندن بیشتر درک میکنیم؛ چون در مسیرش حرکت کردیم و لمس کردیم. خدمت؛ یعنی همین عشق، آموزش؛ یعنی عشق، چه بیاموزیم چه آموزش دهیم، عشق میخواهد و بهقولمعروف بیمایه فطیر است. هیچچیز در هستی بدون محبت و عشق صورت نمیپذیرد؛ اما باید برای دیدنش تلاش کرد، یاد گرفت و مطیع شد. خادم شد و گویی خاک میشوی در پای عشق تا به گوهر عشق دستیابی. ایجاد حیات با عشق امکانپذیر است.
خدمتگزار باید پایین باشد، با دیدی وسیع ببیند، درحالیکه دیدنش در بلندی است؛ اما از بالا نمیبیند؛ چون خود را در کوی عاشقی، خاک پای افرادی حس میکند که به آنها خدمت میکند و بهراستی اگر آنان نباشند؛ پس یک خادم چگونه عشق را به دست آورد. دیدیم که در کفشداریهای حرمهای امامان، والاترین افراد ازلحاظ تحصیلی، بهطور مثال حتی استادان دانشگاه و از همه اقشار خدمت میکنند؛ چون میدانند، چه چیزی را به دست میآورند. خادمان از آزمونها عبور کردند و حتی سالیان در صف نوبت خدمت بودند تا خادم شدند و مگر خدمتگزار بودن به این آسانی است!
باید بدانیم که بهادادهاند، در کنار بهشتِ مقدسِ حرم بودن، بها میخواهد و بهشت را به بهانه نمیدهند. در خانه، محله، مسجد، حرمهای مطهر، در مجالس حتی در مهمانیهای ساده خانوادگی، اگر خدمتی کردی و بلاعوض بود، قدر خودت را بدان. اگر امروز منِ مادر بدون نق زدن غذایی پختم و سر سفره گذاشتم و با عشق طعم و چاشنی زدم باید قدر خودم را بدانم. اگر قدر خودم را دانستم؛ پس دیگران هم قدردان من هستند. خداوند هم بر خدمتگزار مباهات میکند و او را که یک انسان است اشرف مخلوقات میخواند.
صفحه صفحه وادی چهارده نشان از کوچهباغهای عاشقی است، باصفا و صمیمیت، با شاخسارهای پربرگ، گل و شکوفه، جعبه جعبه محصول پر میشود و این ثمر عاشقی است.
کنگره مکانی مقدس و امن که درمان و تعادل را هدیه میدهد تا آرامش، سقف خانهها شود و سازنده ابن سقفها همین اعضایی هستند که مانند همان جوانِ حال خراب وارد کنگره میشود، اول به چهارچوب در تکیه میکند و بعد چهارچوب میشود و ستون میگردد و آن ستون چیزی نیست جز یک انسان خدمتگزار.
بنیان کنگره، مرزبانی را به راه رفتن بر گدازههای آتش تشبیه میفرمایند.
به صفحهٔ 184 کتاب عشق، وادی چهاردهم برمیگردیم:
گاهی عشق؛ یعنی پایبرهنه بر روی گداختههای آتش راه رفتن؛ ولی وقتی در وادی عشق قرار گرفتی، آتشهای گداخته را بسان گلبرگهای نرم و لطیف در زیر پای خودت احساس خواهی کرد و از هیچ غل و زنجیری پروایی در سر نخواهی داشت؛ زیرا تو در اثرِ عشق، سوزندگی آتش را بهگونهای دیگر احساس خواهی کرد و آن را به جان خریداری و این شعبده معمار بزرگِ عشق است.
خدایم را شاکرم که مرزبان شدم. خدمت در هر مکان و هر زمان چه در خانه، جامعه و کنگره؛ یعنی فرصتی برای عاشقی.
از خانم منیره عزیزم اسیستانت مهربان و توانا و راهنمای توانای مرزبانان و از راهنمای متفکر، مهربان و صبورم خانم صبای عزیزم سپاسگزارم که خدمت مرزبانی را برایم به ارمغان آوردند. دستان خدمتگزار و مهربانشان را میبوسم و بر چشم مینهم.
از آقای مهندس و خانواده بزرگوارشان برای احیای انسانی سپاسگزارم و از مسافر عزیز و بزرگوارم و فرزندان دلبندم ممنون و متشکرم. شکر شکر شکر
نویسنده : مرزبان محترم؛ همسفر فاطمه
ارسال: همسفر فریده
- تعداد بازدید از این مطلب :
1515