اگر بخواهم از حالوروز خود بگویم، این بود که وقتی مسافر من پا به کنگره گذاشت من اصلاً نمیدانستم کنگره کجاست و در این مسیر چه قرار است برای من پیش بیاید. ازآنجاییکه میدانستم مسافر من یک مصرفکننده است و همیشه با این قضیه درگیر بودیم و به او میگفتم شما مصرفکننده هستی و ایشان همیشه انکار میکرد، مدام بر سر این موضوع مشکل داشتیم تا جایی که برای من مشخص شد که مصرفکننده است و ایشان اعتراف کرد که بله من مصرفکننده هستم و زمانی که وارد کنگره شد به من گفت یک جایی را به من معرفی کردهاند که اعتیاد را درمان میکنند و چیزی بهعنوان ترک اعتیاد نیست. اولش باورم نمیشد و نمیدانستم که دروغ میگوید یا راست، ولی بهمرورزمان که فهمیدم کنگره ۶۰ مکانی است که خیلی مرتب و سر ساعت مشخص، با لباسهای سفید در جلسه حضور پیدا میکنند خیلی شوق این را داشتم که یک روز خودم هم بروم و از نزدیک آنجا را ببینم. همچنان باور نداشتم تا دیدم که روزبهروز حال مسافرم بهتر میشود و از آن طرف دیدم که دارو هم مصرف میکند برایم سؤال شد که اینجا چگونه جایی است که میگویند شربت تریاک بخور و از آن طرف هم درمان شو، تا اینکه دخترم نازنین وارد کنگره شد. وقتی نازنین آمد و با محیط کنگره آشنا شد دیدم حال او روزبهروز بهتر میشود همین شد که من هم پایم به کنگره باز شد؛ اما زمانی آمدم که مسافرم به رهایی رسیده بود. از زمانی که آمدم حالم خیلی تغییر کرده و زندگی برایم رنگ و بوی دیگری گرفته است و فهمیدم خیلی اشتباه کردم که با مسافرم نیامدم. اگر با او میآمدم و بال پروازش میشدم شرایط برای هر دوی ما خیلی بهتر میشد. ولی اذن واردشدن من به کنگره زمانی بود که مسافرم به رهایی رسیده بود و حالش خیلی خوب بود و همان حال خوب او باعث شد که من هم بیایم و خدا را شکر میکنم که تا این روز که حدود ۲ سال از رهایی مسافرم میگذرد و هر دوی ما بهعنوان خدمتگزار عاشقانه خدمت میکنیم و روزبهروز حالمان بهتر میشود. از راهنمای خوبم خانم بتول تشکر میکنم که در این مسیر به من کمک کرد، از ایشان بسیار آموزش گرفتهایم، امیدوارم که بتوانم در کنگره ۶۰ ماندگار باشم و خدمتگزار باشم.
نویسنده: همسفر زیبا، راهنما همسفر بتول (لژیون پنجم)
ویرایش و ارسال: همسفر پریسا، راهنما همسفر سحر (لژیون دهم)
همسفران نمایندگی البرز (کرج)
- تعداد بازدید از این مطلب :
294