English Version
English

راهنما چراغ راه من شد

راهنما چراغ راه من شد

وقتی به گذشته‌ خود نگاه می‌کنم متوجه می‌شوم که چه‌قدر نسبت به الان تغییر پیدا کرده‌ام این تغییرات را خودم و مسافرم که برادرم هست را از معجزات کنگره ۶۰ می‌دانیم زمانی که من وارد کنگره شدم یک سال از رهایی مسافرم می‌گذشت تا قبل از ورودم به کنگره نمی‌دانستم که کنگره چگونه جایی است در خود و دنیایی از افسردگی غرق شده بودم چون فکر می‌کردم یک زن مطلقه هستم و دیگر جایگاهی در جامعه ندارم و زندگی را باختم، تمام افکارم با مصرف قرص‌های اعصاب همراه بود اما مسافرم به درمان رسیده بود و زندگی را از دید بهتری می‌دید و مدام در گوش من زمزمه می‌کرد که همتی به خرج بده و به کنگره بیا همچنین شروع کرد در مورد کنگره با من صحبت کردن و گفت: اکنون نمی‌دانی چه شرایطی برایت مهیا شده است بنابراین برای این‌که او را دلخوش کنم ابتدا شروع کردم به گوش گرفتن وادی‌ها دقیقاً به وادی دوم که رسیدم نمی‌دانم در من چه اتفاقی رخ داد که به شدت اصرار به نوشتن کردم و یکی‌یکی وادی‌ها را به دقت می‌نوشتم اما همچنان احساس پوچی در من وجود داشت تا این‌که یک روز با خود فکر کردم که برادر من از چه منجلابی بیرون کشیده شده همان موقع بود که معجزه اتفاق افتاد و برخلاف گذشته که اصلاً حوصله وجود او را کنار خود نداشتم اکنون یک روز اگر او را نمی‌دیدم دلتنگش می‌شدم و دوست داشتم ساعت‌ها از کنگره برایم بگوید تا قدری حال من خوب شود بنابراین تصمیم گرفتم به کنگره بیام تا من نیز معجزه آن را ببینم.
پس از گذراندن سه جلسه، راهنمای تازه واردین چه‌قدر پر انرژی از من همسفر که در دنیایی از تاریکی غرق شده بودم استقبال کرد؛ همین جا سپاسگزارم از حضور پر مهرشان که بدون ذره‌ای چشم داشت طی سه جلسه چنان به من آموزش دادند که جذب کنگره شدم همچنین پس از آن خداوند به من لطف کرد و من را با یک راهنما که شال زیبای نارنجی روی شانه‌اش بود آشنا کرد او را نمی‌شناختم اما حس بسیار عجیبی به او پیدا کرده بودم و ایشان چراغ راه من شدند، می‌دانم که قطعا نمی‌توانم هیچ‌گونه محبت آن‌ها را جبران کنم تصمیم گرفتم امروز دست به قلم شوم عشق، محبت و مهر بدون چشم داشت آن‌ها را برای همه بنویسم؛ معلمی است که با خنده من خندید و با ناراحتی من ناراحت شد همیشه مانند یک مادر به من امید، باور و رها کردن را آموخت اما با آگاهی بیشتر از مادر به من محبت کردن و بخشیدن را آموخت.
اکنون من فاطمه در حدود یک سال است که حس خوبم نسبت به مسافرم بیشتر شده و قدر تنها پسرم که از من دور است را بیشتر می‌دانم، توانایی‌هایش را می‌بینم و در نهایت روزی هزاران بار شکر می‌کنم که برادر من یک مصرف کننده بود. هرچه‌قدر فکر می‌کنم دفترم بیشتر خیس می‌شود و دستانم لرزان از این همه عظمت و بزرگی قدرت مطلق، سپاسگزارم پروردگارم را و مسیری که با نور و عشق گرفتن از بندگان مخلص خود در اختیارم گذاشت تا از آموزش و تجربه آن‌ها استفاده کنم و برگی سفید از دفتر عشق را برایم باز کرد تا بتوانم به زیبایی، زندگی و سرنوشت خود را بنویسم، کلیدی را به دستانم داد تا بتوانم به خود اعتماد کنم و قفل قضاوت، منیت و ترس را باز کنم و از خودشناسی به خداشناسی برسم. این بار برای حال دل خودم در کنگره ماندم و این را مدیون راهنمایم معلمی دلسوز هستم که تمام تجربه‌هایش را بدون ذره‌ای چشم داشت در اختیار من گذاشت تا بتوانم هسته درونم را کالبد شکافی کنم و بدی‌ها را بشناسم، واژه سپاس در برابر از خود گذشتگی‌ها و ایثار شما ذره‌ای بیش نیست خانم طاهره عزیز تنها دارایی من برای شما دعای خیر است که به پاس تمام زحمات شما می‌توانم بدرقه راهتان کنم تا پایدار باشید و بمانید برای من و هزاران انسان در تاریکی تا مانند من راهشان آباد و هموار شود همچنین در آخر سپاسگزارم از راهنمای بزرگوار و قلب کنگره ۶۰ جناب مهندس دژاکام که سلامت روح و جسم من و همه به خاطر تلاش‌های بی‌وقفه، ایثار و از خودگذشتگی این بزرگوار است دست پر مهر جناب مهندس را می‌بوسم و این روز را صمیمانه تبریک عرض می‌کنم.

نگارش: همسفر فاطمه، راهنما همسفر طاهره(لژیون نهم)
ویرایش: همسفر فاطمه، راهنما همسفر بتول(لژیون چهار)
ثبت: همسفر مهدیه (خدمتگزار سایت)

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .