جلسه دهم از دور بیست و نهم کارگاه آموزشی عمومی مسافران و همسفران نمایندگی الهیه مشهد به استادی کمک راهنمامسافر مهدی ونگهبانی مسافر حمید ودبیری مسافر علی بادستور جلسه : "غذای ما دوای ما، دوای ما غذای ما"روز پنجشنبه مورخه 1396/10/21در ساعت 17:00 آغاز بکار نمود.
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان مهدی هستم یک مسافر.
دقیقاً هفت سال پیش من و آقای فتحی و آقای ریختگر باهم نشسته بودیم که به ما اجازه داده شد داخل بیاییم. دلیلش هم این بود که ما در محلی نامناسب سیگار کشیده بودیم و مرزبان ما را اخراج کرده بود. بههرحال با وساطت جناب سلامی بنده به شعبه الهیه آمدم. قبل از صحبت کردن من از کریم عزیز میخواهم که بایستد و از شما هم میخواهم که تشویقش بکنید.
مثل همیشه جناب مهندس دستور جلسههایی که مثل گنج هستند را آشکار نمودند و همهٔ این دستور جلسهها لازمهٔ ادامه راه ما میباشند و باعث پیدا شدن مسیر ما میشوند. انسان برای رفتن به یک مقصد معلوم یا نامعلوم، قطعاً در ابتدا باید بداند که کجاست و کجا میخواهد برود که کنگره به ما مبدأ و مقصد را نشان داده است. این دستور جلسهها به این منظور است که ما بدانیم قرار است چهکارهایی را انجام بدهیم و چه چیزهایی یاد بگیریم و در ادامه به تعادل،حال خوش و رهایی دست پیدا کنیم.
زمانی که من مصرفکننده بودم به خاطر دارم که اصلاً غذایی نمیخوردم. دلیل آنهم این بود که هیچ غذایی باب طبع من نبود. مثلاً میترسیدم با خوردن پرتقال، از نشئگی من کاسته شود و به همین صورت شیر و شیرکاکائو و .... همیشه سعی داشتم کمترین هزینه را برای خوردوخوراکم منظور بنمایم و سهم بیشتر آن را برای مواد. به یاد دارم که یکبار بعد از ترک حدود 20 روزه مواد، از شدت خماری توانایی خوردن هیچچیز را نداشتم و معدهام همهٔ غذاها را پس میزد.
اما روش تدریجی کنگره به من اجازه داد که همهچیز ازجمله غذا و دارو را آرامآرام بتوانم استفاده کنم. در سفر اول این سؤال همیشه در ذهن من بود که آیا میشود همراه با دارو، ترشی یا شیر مصرف کنم؟! اما جوابی که کنگره 60 به ما داد این بود که ما هیچ رژیم غذایی نداریم و سفر اولی میتواند همهچیز بخورد به شرطی که درست از آنها استفاده کند.
من در زمان آغاز سفر اولم حدود 60 کیلوگرم وزن داشتم. بعد از اینکه خواب من تنظیم شد، اشتهای من هم بیشتر شد و من توانستم بهخوبی غذا بخورم و حتی بهسختی سیر میشدم! در آن زمان به ماهیت غذاها توجهی نداشتم و تنها سعی میکردم با پرخوری، سالهای تخریب را جبران کنم؛ اما در ادامه متوجه شدم که من باید از ویتامینها و یکسری مواد معدنی استفاده نمایم. در این زمان من تصور میکردم که باید قرص و آمپول ویتامینها را استفاده کنم تا بتوانم دوباره سرپا شوم؛ اما آرامآرام با گوش کردن صحبتهای جناب مهندس متوجه شدم که من میتوانم با خوردن میوهجات، این ویتامینها را به دست بیاورم چون من جوان بودم ولی شاید یک فرد مسن به دلایل بالا بودن سن و ... مجبور باشد از طرق دارویی این ویتامینها را جذب کند.
نکته جالب اینجاست که کنگره برای هر چیزی برنامهریزی کرده و نقشه راه تعیین کرده است که هیچ راهی به عقب ندارد، مثلاً در یک برهه از زمان سفر، من بیشتر غذا میخوردم اما در برههای دیگر از سفر متوجه شدم که باید بهاندازه بخورم و لقمههای غذایم را شمارش کنم و این کار را با روش DST به اجرا در آوردم.
اکنون کمی در مورد آقا کریم صحبت میکنم. حدود 4 سال پیش در پارک اندیشه بودم که یک آقای بسیار لاغر که هندزفری در گوش داشت به سمت من آمد و گفت: آقای میهندوست من میخواهم به کنگره بیایم و درمان شوم. کریم به خاطر مصرف شیشه از پانزدهتا کلمهای که صحبت میکرد، تنها پنج کلمه آن واقعی بود و بقیه کلمات حاصل توهم او بود. آن روز من حدود 2 ساعت با کریم صحبت کردم و قرار شد کریم به کنگره بیاید. جلسه بعدازآن روز کریم با یک جفت دمپایی آبی به جلسه آمد و سؤال کرد که این شربت قرار است با من چهکاری انجام بدهد؟! چرا قراراست ما یازده ماه سفر کنیم، چرا پنج ماه سفر نمیکنیم؟! و به نظر من این سؤالات بسیار به کریم کمک کرد.
آن زمان چون آغاز لژیون من بود، ما دبیر نداشتیم و من کریم را بهعنوان دبیر تعیین کردم و او شروع به یادداشتبرداری از صحبتهای من کرد و مطالب را در اینترنت قرار میداد. بعد از مدتی مشاهده کردم حال کریم بسیار خوب شده و پیشرفت بسیاری کرده است. بعد از مدتی با یک گروه هفتنفری رها شد و بعد از آن به جایگاه کمک راهنمایی دست پیدا کرد. کریم از آن رهجوهایی است که من بسیار دوستش دارم و از او انرژی میگیرم.
درادامه جلسه، مراسم چهارمین سال رهائی راهنما کریم رهجوی راهنمای محترم مهدی میهن دوست با شور و هیجان بسیاری برگزار گردید.
اعلام سفر کریم عزیز :
سلام دوستان کریم هستم مسافر
آنتی ایکس مصرفی: کراک، شیشه،متادون، مدت سفر اول یازده ماه و بیست وسه روز، داروی درمان OT ، متد درمان DST، ورزش والیبال، راهنما آقای مهدی میهن دوست
صحبت راهنما محترم مسافر مهدی:
سلام دوستان مهدی هستم یک مسافر
الان به اندازه یک چشم بهم زدن از ابتدای ورودم به کنگره تا زمان حال را مرور کردم، باور کنید که زمان خیلی سریع می گذرد پس مطابق پیام استاد سیلور به آقای مهندس: "به گذر زمان فکر نکنید ، حرکت کنید، عمل کنید و جلو بروید."
من سعی میکنم اصلا صحبت نکنم و فرصت را در اختیار آقا کریم و خانواده محترمشان قرار دهم
صحبت های مسافر آقای کریم:
"شهر به یکباره طغیان دچار می گردد اما نسیم آرام الله پس از چندی در تمامی آبادیهاجکم فرما می شود.عظمت و سلامتی باز می گردد وشمااز آن بهره و نصیب بیشتری می برید."
سلام دوستان کریم هستم یک مسافر
در ابتدای عرایضم باید خدمت دوستان عرض کنم من خیلی خوشبختم که دوستان خیلی خوبی چون شما دارم و از تمامی شما انرژی میگیرم اما حقیقتا من خیلی در این چند روز با خودم فکر میکردم که چه چیزهائی را برای شمابازگو کنم ولی صحبت کردن برایم قدری سخت شده و تمامی صحبت هائی که مربوط به تخریبهای من بود و برای مطرح کردن آماده کرده بودم ، توسط دوستان در مشارکتها عنوان شد ولی با توجه به اینکه تخریب ها و ویرانگری اعتیاد تقریبا با هم مشابه هستندمی توان بعنوان مثال به این نکته اشاره کرد که چگونه اعتیاد ما را از اجتماع و خانواده دور می کند و با جه مشکلات و گرفتاری هائی دست و پنجه نر م میکنیم و گفتن آن تا حدی تکراری و غم انگیز است اما من می خواهم برای نشان دادن عمق فاجعه، خاطره ای از خودم را برای دوستان تعریف کنم که کمی خنده دار هم هست.
در اواخر مصرفم که شیشه ، قرص و متادون را تقریبا بصورت همزمان مصرف میکردم و دیگر برایم فرق نمیکرد که داخل خیابان ، منزل یا ماشین باشم یا در حال انجام دادن چه کاری هستم و همیشه آلات و ادوات مصرف همراهم بود و استفاده میکردم ، همانطور که دوستان هم اشاره کردند من تمام مشهد را با اسکیت تردد می کردم و کارم به جائی رسیده بود که در حال حرکت با سرعت حدود 60 کیلومتر، در حالیکه هدفون هم در گوش داشتم ، شیشه هم مصرف میکردم که یکی از این دفعات، ناگهان دنیا برایم تاریک شد و با خودم فکر کردم کارم تمام شده و به جهنم وارد شده ام ولی چند لحظه ای که گذشت دیدم همه چیز روشن و سفید شد و با خودم گفتم حتما از جهنم اخراج شده و به بهشت وارد شده ام ولی وقتی چشمانم را باز کردم دیدم با یک خودرو نیسان که بار گچ داشته است تصادف کرده ام و سفیدی فوق بخاطر گچی بود که بعد از تصادف بر روی سر و صورتم ریخته بود و این یکی از خاطرات تلخ و درد آور من بود.
این خاطرات شاید خنده دار باشد ولی نشان دهنده عمق فاجعه اعتیاد است و بسیار درد آور است، دیگر اینکه چه تخریب هائی در زمان مصرفم، به پدر، مادر، همسر و فرزندم وارد کرده ام قابل بیان نیست و مطمئنا در مشارکت شان اعلام خواهند کرد اما من دوست دارم تولد من پیام امید برای کسانی باشد که با تخریب بالا مثل شیشه، قرص، متادون، کراک و... وارد کنگره می شوند چون همانطور که دوستان گفتند من با یک زیر شلواری و دمپائی وارد کنگره شدم اما بعد از گذشت حدود سه یا چهار ماه، بزرگترین افتخارم تبدیل دمپائی ام به کفش ورزشی و حضورم در میادین ورزشی برای بازی والیبال بود و هم چنین تی شرت رنگ و رو رفته ام به پیراهن سفید مقدسی تبدیل شده بود که برای من جای شکر گذاری دارد.
زمانی در چاهی افتاده بودم و هر کسی از ظن خودش، چیزی گفت و خیلی از نهادها هم لقب مجرم به من دادند اما یک نفر بدون هیچ چشم داشتی طناب کنگره 60 را در چاه انداخت و من را بالا کشید و حتی از من نپرسید شغلم چیست یا چقدر پول دارم؟ و آن شخص، کسی بجز آقای میهن دوست نیود و واقعا خوشی و آرا مش زندگی امروزم را مدیون ایشان هستم. امروز یکی از افتخاراتم این است که در روز حدود یک ساعت با دخترم ملیکا آهنگ گوش میکنیم و می رقصیم که واقعا برایم لذت بخش است و حاضر نیستم با هیچ چیزی در دنیا عوضش کنم و واقعا قابل وصف نیست، دقیقا نقطه مقابل تخریب های اعتیاد در مقابل خوشی های درمان، در کنگره 60 میباشد که من فقط چند نمونه از آن را بیان کردم و مسلما با هم قابل قیاس نیستند ، همچنین از جناب مهندس دژاکاه در راس کنگره تشکر میکنم و از تمام براذر لژیونی هایم ، یکی از بزرگترین نقاط عطف کنگره برای من برادر بزرگتری که سنگ صبور من بود، بنام احسان نهاوندی را به من داد. از برادر خودم هم تشکر میکنم چون اگر ایشان نبودند من در زمان مصرف بارها مرده بودم و تنها کسی است که بارها و بارها به کمک من آمده است ، از سرکا خانم بهاره راهنمای همسرم بخاطر آموزشهائی که به همسرم دادند وهمسفر من را به بال پرواز من، تبدیل کردند تشکر ویژه دارم ، همچنین از همسر عزیزم تشکر میکنم چون صبوری کرد و برای من و رضا زحمت زیادی کشید و دست پدر و مادرعزیزم را می بوسم و آرزوی بهترینها را برایشان دارم.
صحبت های مسافر رضا :
سلام دوستان رضا هستم مسافر:
من این روز را به آقای میهن دوست و به کنگره 60 تبریک عرض می کنم، از آقای میهن دوست که در بدو ورود من به کنگره، به من کمک زیادی کردند تشکر کنم ، هم چنین از آقای بهرام عزیز (مرزبان دوره قبل آکادمی) تشکر می کنم، چون سالهای زیادی بود که ما با موضوع اعتیاد درگیر بودیم و سختی های زیادی هم کشیدیم و پیام کنگره توسط ایشان در اختیار ما قرار گرقت.
آخرین باری که با برادرم آقا کریم مواد مصرف می کردیم، مشاجره ای با هم داشتیم و بعد از آن کریم با کنگره آشنا شد و درمان خود را شروع کرد و به من هم پیشنهاد داد که تحت درمان قرار بگیرم ولی من نپذیرفتم و الان خوشحالم که آنروز به کنگره ورود پیدا نکردم ، بعد از گذشت حدود چهار ماه که مصرف میکردم تغییراتی در صور ظاهر و در رفتار کریم، برایم بسیار تعجب آور بود و می دیدم با آن همه تخریب کریم در گذشته، فقط با مصرف روزانه 1.5 سی سی شربت به این حال خوش رسیده است ، پس چراغ راهی برای من شد و با سفر خوبش، پیام امکان درمان بیماری اعتیاد به مواد مخدر را به من داد و من بعداز آن به راحتی توانستم با ورودم به کنگره، به درمان برسم ، آموزش بگیرم و خدمت کنم. از پدر و مادر عزیزم تشکر میکنم که اگر حمایت های آنها نبود شاید بجای کنگره الان در ناکجا آباد به سر می بردیم. از خانم آتنا و ملیکا هم تشکر میکنم.
صحبت های کمک راهنمای همسفر بهاره:
"دراندیشه های بلند همیشه نمی توانید آن چیزی را بیابیدکه فکر میکردیداما حرکت و شروع از یک نقطه تا رنگین کمان می شود انتقالاتی انجام داد که هرگز به مغز خود نیز اجازه اندیشیدن به آن نمی دادید یعنی از هیچ به دریای بیکران رسیدن."
سلام دوستان بهاره هستم کمک راهنما یک همسفر:
خداوند را سپاسگزارم که یکبار دیگر فرصت خدمتگذاری در این جایگاه را به من داد و خیلی خوشحالم که در جمع شما دوستان محبت حضور دارم وخیلی خوشحال شدم که استاد میهن دوست را در اینجا دیدم و چهارمین سال رهائی آقای کریم و خانم آتنا عزیز را به خودشان، خانواده بزرگ کنگره 60 ، ملیکا، مادر و پدر گرامی شان و آقا رضا تبریک می گویم.
خانم آتنا بعد از تحمل سختی های فراوان، با ترکش های خیلی زیادی وارد کنگره شد و در سفر دوم وارد لژیون من شدند و از همان ابتدا چیزی بغیر از ادب و احترام از ایشان ندیدم و شاگردی گوش به فرمان، باادب ، با متانت و سخت کوشی بود و در کنگره خدمتهای زیادی از قبیل مرزبانی شعبه الهیه و کمک راهنمائی کردند.
همانطور که می گویند پشت هر مرد موفقی، زنی فداکار ، صبور و با گذشتی است که آتنا از بدو ورود با تمام مشکلات همیشه سعی در حفظ خانواده خود داشت و همیشه عاشق و حامی همسر خودش بود و خیلی زیبا حرکت کرد و توانست گرمی خانواده خود را حفظ کند و دراین جایگاه آرزوی بهترینها را برایشان دارم.
صحبت های همسفر ملیکا:
سلام دوستان ملیکا هستم همسفر یک قهرمان:
مشکلی نیست که آسان نشود، مرد می باید که هراسان نشود.
من ملیکا فرزند محمد کریم خلیلی هستم،فرزندی که سالها بعد از تولدم فهمیدم پدرم یک بیمار است و این تنها جواب مادرم در برابر تمام سوالات من بود که من را مجاب نمیکرد ولی مجبور بودم بپذیرم که من و مادرم در جهنمی بنام تنهائی زندگی میکنیم. همیشه کابوس نداشتن پدر را می دیدم و حتی شبی بر روی تخت بیمارستان هذیان می گفتم. نمی دانم چه شد لطف خدا بود ، همت خودش ، اشک های مادرم یا حسرت نداشتن یک لحظه آغوش پدرم که او را کشان کشان به سمت مکانی به نام کنگره 60 کشاند. رفتن همان و ماندگار شدن هم همان،و روز به روز بهتر شدن. چراکه دستان گرم مردی بنام مهدی میهن دوست، شانه های لرزان پدرم را از لغزش باز داشت به استادی مرد بزرگی بنام آقای دژاکام.
حال تولد چهارمین سال پاکی اش ، مرد نمونه و ایده آل زندگی من که قلبم را از هر غصه و غم پاک نموده و باعث افتخار من می شود و به این یقین دارم که خواستن، توانستن است. خدایا تو را سپاس و خورشید زندگی ام تولدت مبارک. بلند ترین ترانه عاشقانه زندگی ام دوستت دارم.
در زندگی من آرامشی وجود دارد که هیچوقت تجربه اش نکرده بودم و این آرامش رابه کسانی مدیون هستم و اولین کسی که می خواهم تشکر کنم پدرم است شاید اگر او خواسته رهائی را نداشت، شاید هیچ روشی برای درمانش پیدا نمی شد و دومین نفری که تشکر میکنم مادرم است که شاید سوخته ترین مهره این بازی است که جوانی خودش را از دست داد و با دردهائی که کشید، باز هم پا برجا ایستاد و من را بزرگ کرد و زندگی سالم، شاد و مرفهی برای من ایجاد کرد و بعد از آن از آقای بهرام کنعانی ایجنت سابق شعبه آکادمی است که ما را با کنگره 60 آشنا کردند. در ادامه از خانواده خودم یعنی پدر بزرگ و مادر بزرگ و عموی عزیزم تشکر میکنم، از آقای میهن دوست و سرکار خانم بهاره و راهنمای عزیز خودم سرکار خانم آرمیده تشکر میکنم.
در انتها دوست دارم تلخ ترین خاطره عمرم را تعریف کنم. پدر و عموی من یکباز از 27 اسفند خوابیدند و تا 8 فروردین سال بعد از خواب بیدار نشدند و لحظه تحویل سال بالای سر آنها رفتم و سال نو را تبریک گفتم، ولی احتمالا آنها اصلا متوجه نشدند!
صحبت های همسفر آتنا:
سلام دوستان آتنا هستم همسفر کریم:
اول از همه مسافران و همسفران عزیز که روز خیلی خوبی را برای من ، همسر و فرزندم رقم زدند تشکر و قدردانی میکنم امیدوارم همینطور که دل ما را با آمدنتان شاد کردیدانشالله دلتان همیشه شاد شاد باشد.
متاسفانه خاطره ها زیاد هستند و ملیکا یکی از آنها را بازگو کرد من سعی میکردم برای ملیکا هم پدر باشم و هم مادر.زمانیکه مسافرم کراک مصرف میکرد اینقدر رفتارش عذاب دهنده بود که من و ملیکا دوساله ماهها در حرم می نشتیم تا موقع خواب کریم فرا برسد و ما به خانه برگردیم. شبی ساعت سه و نیم بامداد در مسیر برگشت از حرم، خانم پیری به من گفت : این موقع با این بچه کوچک اینجا چه می کنید و من از او خواستم برایمان دعا کند و پس از برگشت در حالیکه گریه می کردم از کریم خواستم که اگر من و ملیکا را دوست داری اعتیاد خود را کنار بگذار و اوهم که خسته شده بود زنجیر فرمان ماشین را آورد و گفت که اورا به ستون وسط منزل ببندم. من هم کریم را بستم و رضا هم گفت من هم می خواهم ترک کنم ولی خیالم از بابت رضا جمع نبود و می ترسیدم که زنجیرها را باز کنند و دوباره مصرف کنند ولی مجبور شدم رضا را هم با زنجیر ببندم ولی چون قبلا شنیده بودم که باید در زمان ترک به وضعیت غذائی مصرف کننده برسیم لذا به چهارراه خسروی رفتم و هفت مغز برایشان خریدم و به آنها دادم و تلاشهای زیادی کردم ولی بعد از یک هفته که کریم را باز کردم دوباره با رضا شروع به مصرف کردند وتلاشهای فراوان من بی نتیجه ماندند.
مواد مخدر صنعتی تخریب بسیار بالائی دارند من از ابتدای ازدواج متوجه اعتیاد کریم شدم و خیلی سعی کردم او را تغییر بدهم و اینقدر سعی در تغییر کریم داشتم که بزرگ شدن فرزندم را نفهمیدم و زمان زیادی صرف کردم تابفهمم هیچ کس بغیر از خودم را نمی توانم تغییر دهم و تا قبل از ورود به کنگره به این آگاهی نرسیده بودم که: "تا فرد خودش خواسته نداشته باشد ما نمی توانیم کاری برای اوانجام تدهیم." از آقای میهن دوست که برای من مانند پوریای ولی هستند کمال تشکر را دارم و هم چنین از سرکار خانم بهاره که خیلی برای من زحمت کشیدند کمال تشکر را دارم. هم چنین از مادر و پدر شوهر عزیزم که سنگ صبور من بودند کمال تشکر را دارم. از پدر عزیزم که همیشه سکوت می کرد تشکر میکنم و دست میزاد و تشکر ویژه دارم از کسیکه در یک خانواده معتاد نبود و نمیدانست که با یک خانواده معتاد چگونه رفتار کند اما برای من و ملیکا یک مادر بود و دختری هم سن ملیکا بنام عسل بانو داشت و همیشه با فداکاری با ملیکا مانند فرزند خودش رفتار کرد و کمک های زیادی به ما کرد.
امیدوارم کسانیکه مصرف شیشه دارند و در این جلسه حضور دارند به این باور رسیده باشند که در کنگره 60 درمان شیشه بدرستی به درمان می رسد.
نگارش : مسافر هادی لژیون دوازدهم
عکاس : مسافر امین لژیون هفتم
- تعداد بازدید از این مطلب :
2211