English Version
English

(روز رهایی) شعری از مسافر بهمن لاری پور

(روز رهایی) شعری از مسافر بهمن لاری پور

 

شد مجــسم خواب و رويايي كه در بـاور زدم

      
آمد آن روزي كه عمري در پي اش پـرپر زدم

در خودم گم گشتـه بود و عالمي را سر زدم

 

  روز خــوب گمشده در ساعت و تقــويم مـن

 آتش جــهل و قضاوت را به خشك و تـــر زدم

 

در فـــراموشي و ناكوكيِ اين ذهن شلـــوغ

غافل از بذري كه خود بر خاك و بر بستر زدم

 

هر چه ميگشتم نبود و هر چه ميامد نشد 

طعنــــه بر ذات خـدا و مـسلم و كافـــر زدم 

 

گيج و سرگـردان صدها مكتبِ پوچ و تهـــي

 بـــر غلاف خنـــجري كه بر خود و ديـگـر زدم

 

رد انـــگشتان دست يك نفر جا مانـــده بـود

تكيـــه بر جـــاي دبيــر و شاعـــر و داور زدم

 

عـاجز از حـــل معماي خود و دنـياي خـــود 

ســـايه اي از زنده بودن را بر اين دفتــر زدم

 

سايه اي افتاده بود بين من و اين زنـــدگي

بـــر دلم افتاد و اين عاشق ســرا را در زدم

 

چون هميشه كه تو بـــودي و نميديدم تو را

از شـــراب نابشـــان پيمانـــه و ساغـر زدم

 

مرهــــم زخم تنم ميشد حديث عاشـــقي

طبـــق فرمان امر اول بـــود كه در آخـر زدم

  وعده اعـجاز حق بود اين رهايي از قفـــس

 

سراینده: مسافر بهمن لاري پور

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .