مسافرم! روزهای تلخ اسارت یادت هست، روزهایی که به دلیل انتخاب نادرست، شخصیت خود را ترور کردی و با فرورفتن در پیله تنهایی خود را در حصار تاریکی و جهالت قراردادی، حصاری که تو را به کام نیستی فرومیبرد و هر چه پیله تنومندتر میشد از قدرت و انرژی تو کاسته میشد و تنها چیزی که افکار و اندیشه تو را به خود معطوف میکرد، فقط مواد بود و مواد.
دیگر نشانی از تحرک در تو دیده نمیشد، یأس و ناامیدی در وجودت ریشه دوانده بود و باعث شده بود تو از مسیر زندگی منحرف شوی. دست از کار و تلاش و کوشش برداشته بودی و هیچچیز برایت جذابیت نداشت، اهریمن وجودت را تسخیر کرده و فرماندهی شهر وجودیات را به دست گرفته بود و تو مرده متحرکی بیش نبودی.
تا اینکه شکافتی پیله اسارت را و فریاد برآوردی که دیگر اسارت بس است تا به کی اسارت و بندگی؟تا به کِی خماری و افسردگی؟و این شد که روزنهای از نور به رویت گشوده شد، روزنهای به نام کنگره 60 و تو مانند کودکی نو پا گام نهادی به این مکان مقدس. آمدی و با آمدنت آموختی، آموختی درس عشق و محبت را، آموختی راه خروج از ترس و منیت و ناامیدی را، آموختی راه رفتن به سمت دانایی را. آموختی در سفر اول تمام انرژی خود را صرف درمان کنی و به چیز دیگری مشغول نباشی.
کنگره به تو آموخت که باید وجودت را از هرگونه آلودگی پالایش کنی و در مسیر صراط مستقیم قدم برداری و چون چشمهای جوشان به حرکت خود ادامه دهی. هرچند در مسیر پیش رویت با سختیها، مشکلات و تلاطم مواجه بودی ولی دانستی که همهی آنها برای صیقل دادن توست تا به مقصد و هدف که رهایی، آرامش و تعادل است، برسی.
در کنگره آموختی که برای رسیدن به قدرت، تحصیل دانش، تخصص و پول لازم و ملزوم یکدیگرمی باشد و تو باید بیاموزی که همواره در زندگی پسانداز کنی و برای خود و خانوادهات اندوخته داشته باشی، چون پول نقش مهمی در زندگی یک فرد کنگرهای دارد.
علم کنگره راه کسب و کار و درآمد را به تو آموخت تا بهوسیلهی این دو قدرت ازدسترفتهات را بازستانی و به بلوغ فکری برسی و اینک تبدیل به قهرمان زندگیات شوی، قهرمانی که با گسستن بندهای اسارت و بندگی اهریمن اکنون در قطعهای از بهشت به سر میبرد، بهشتی که نامش و راهش مقدس است، بهشتی به نام جمعیت انسانی کنگره 60.
نویسنده: همسفر ظریفه
- تعداد بازدید از این مطلب :
1556