English Version
English

حس نوروز

حس نوروز

همیشه در فکر بهترین‌ها بودم و با توجه به شرایط و موقعیتی که داشتم در تصورات ذهنم فرزندان موفقی را تحویل جامعه می‌دادم. در این افکار و اندیشه فرزندانم بزرگ و بزرگ‌تر می‌شدند؛ اما افسوس از زمانی که دیگر حریف پسرم نبودم. به بهانه درس و دانشگاه مرتب فاصله‌اش از خانواده زیاد می‌شد و طبعاً اخلاقش دچار تغییراتی شده بود که فکر می‌کردم دچار مشکلات روحی و روانی شده است تا اینکه وارد خدمت سربازی شد در این مرحله فاصله‌اش از خودش نیز خیلی زیاد شده بود و من دچار نگرانی و استرس شدید از اخلاق و رفتار او بودم. روزگار بسیار سختی را تجربه می‌کردم، حس ترس و ناامیدی از آینده مرا خیلی اذیت می‌کرد.

نوروز 88 فرارسید، عیدی که سراسر وجود من پر از احساس یأس، دلهره و شکست بود از اینکه در تربیت پسرم ناموفق بودم. روز اول فروردین 88 با احساس بسیار بدی سپری شد تا شب با همه تیرگی و سیاهپوش از راه رسید، نیمه‌های شب من متوجه مصرف مواد توسط پسرم شدم. در آن شب طولانی که گویا صبحی به دنبال نداشت ساعت‌ها بدن من می‌لرزید و احساس می‌کردم تمام دنیا بر سر من آوار شده است. از همان نیمه شب برای درمان فرزندم گوشی تلفن را به دست گرفتم و می‌خواستم معجزه ای رخ بدهد، فرزندم اراده کند و دیگر مواد مصرف نکند.

دیگر دنیا برایم تمام شده بود، تمام حس‌های من تعطیل شده بودند، حتی حس گرسنگی هم به سراغ من نمی‌آمد، حس خوشحالی، لذت، خندیدین، شادبودن و ... را فراموش کرده بودم و تمام حس‌های منفی وجود مرا پر کرده بودند.

اواخر سال 88 دری از درهای بهشت خداوند در این کره خاکی به روی من باز شد، دیگر حس و حال من عوض شده بود و اعضای خانواده‌ام می‌گفتند: ای کاش؛ تمام روزهای هفته سه شنبه باشند چرا که من روزهای سه شنبه با حضور در جلسات همسفران شعبه آکادمی با کلی انرژی و امید به منزل بازمی گشتم.

نوروز 89 از راه رسید دیگر روزهای خوب برای من آغاز شده بودند چون می‌دانستم پایان شب سیه، سپید است و وعده الهی که فرمودند: " انٌ مع العسر یسرا " داشت محقق می‌شد.

با شرکت مستمر در جلسات و گرفتن آموزش‌های اصولی و ناب دیگر توانستم به یک آرامش نسبی برسم و تأثیرات لازم را روی پسرم بگذارم.

سرانجام ایشان وارد کنگره شده و تحت درمان قرار گرفت و بهترین عید نوروز زندگی‌ام از راه رسید. نوروز سال 90 بهترین عیدی بود که داشتم تجربه می‌کردم.

دیدار مهندس عزیز به همراه مسافرم شور و شعف وصف ناپذیری در من ایجاد کرده بود که هنوز به صورت برگ زرینی در صفحه خاطراتم نقش بسته و هیچگاه به فراموشی نخواهد رفت و بعد از آن، همه ساله بعد از تحویل و آغاز سال نو بدون اینکه سعی و تلاشی کنم بی اختیار به سمت کنگره 60 برای دیدار آقای مهندس و تبریک سال نو روانه می‌شوم و با دیدن موجی از انسان‌های از بند رهیده که به دیدار ناجی و پیام آور حیات آمده‌اند و همچنین از دیدن چهره آرام، الهی و شادمان مراد و مرشدمان سرشار از ایمان و امید برای حل ناممکن‌ها می‌شوم.

" به امید رهایی تمامی راه گم کرده‌ها"

نویسنده: همسفر و کمک راهنما سرکار خانم فریده جاوید (لژیون سوم)

تایپ: همسفر حدیثه لژیون خانم فریده جاوید (لژیون سوم)

همسفران نمانیدگی آكادمی

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .