میخواهم از دوران تاریکی خودم بنویسم و من همیشه تو ذهنم مرور میکنم که چه سختیها کشیدهام و چه تخریبهایی انجام دادهام در رابطه با خودم، خانوادهام و جامعهام. اگه بخوام بگم اولین شروع مصرف دخانیات من از کی شروع شد برمی گرده به سالهای قبل، که من 12 سالم بود که اولین سیگار را کشیدم.
من همیشه تو ذهن و افکارم خودم رو از همه پایینتر میدیدم، دوست داشتم از همه بالاتر باشم، همیشه در وجود خودم یکچیزی رو کم میدیدم، وقتی سیگار میکشیدم احساس میکردم بزرگ شده ام، از بچههای دیگه سرتر شدهام.
این مسئله گذشت تا با مواد مخدر و الکل آشنا شدم، داشتم تریاک و سیگار میکشیدم، دیدم چند نفر اون طرف تر نشسته بودن اونها هم سیگار میکشیدن، ولی سیگار کشیدنشان فرق میکرد، میدیدم دارن می خندن، داد می کشن، سیگار هم می کشن، این تو ذهن من موند. در ضمن آدم خیلی کنجکاوی هستم، از دوستانم سؤال کردم چرا اینجوری میکنند، گفتند اون سیگاریه بچه جون، گذشت تا با یکی از دوستانم تهیه کردیم و کشیدیم و حالم خیلی بد شد، دیگه هیچی نفهمیدم.
یه مدتی گذشت تا من 16 ساله شدم با الکل آشنا شدم وقتی برای اولین بار الکل استفاده کردم به خودم میگفتم این دیگه آخر حال است واقعاً لذت میبردم، شروع مصرف الکل اوایل هفتهای 2 بار بود. رفتهرفته هرروز شد تا رسید روزی 2 بار ظهر و شب، جوری منو تو خودش برده بود که از همهچیز زدهشده بودم.
رفتهرفته خیلی آدم بدی شده بودم عصبانی، یواشیواش از خانواده داشتم دورمیشدم، جوری شده بود دیگه الکل جوابمو نمیداد با مصرف تریاکم و انجام کارهای ضد ارزشی دیگر که همه به خاطر عدم آگاهی من بود یا نادانیم بیش از 10 سال مصرف کردم دیگه تریاک هم جوابمو نمیداد.
به روشهای مختلف ترک ناگهانی ((سقوط آزاد)) داشتم، هر دفعه با بهانهای میکشیدم. یکبار هم با متادون ترک کردم ولی متأسفانه متادون هم شد جزء موارد مصرفی روزانه من، دیگه نمی دونستم چکار کنم؟ گوشهگیر شده بودم، تو هیچ مجلسی نمیرفتم روزانه 3 بار مصرف میکردم، دیگه کار هم نمی تونستم کنم فقط دوست داشتم خونه بمونم.
وقتی وارد کنگره شدم هیچچیز رو قبول نداشتم. پیش خودم میگفتم اینا همشون نشئه کردن اومدن دارن صحبت میکنند، مگه میشه یک معتاد کتاب بخونه، CD بنویسه! من تا 3 ماه هیچچیز رو قبول نداشتم، بعد 3 ماه وقتی خودم رو در آینه میدیدم از خودم خوشم میومد.
رفتهرفته یه حسی در درون من به وجود اومد، نمی دونم چی بود ولی دوست داشتم تند تند برم کنگره. وقتی میرفتم یه انرژی خاصی میگرفتم تا اینکه به کنگره ایمان آوردم.
وقتی سفر دومیها و راهنماها رو میدیدم که اینها هم قبلاً مصرفکننده بودن ولی حالا شدن راهنما، تو زندگیشان موفق شدن به خودم می گفتم چرا من نشم!
خداوندا شکر میکنیم که این راه رو به من نشان دادی تا خودم رو بشناسم، اعتیاد را بشناسم چی هست، وسوسه چی هست، وقتی وسوسه به سراغم اومد چکار کنم چگونه مقابله کنم با اعتیادم، چگونه زندگی کنم، با دیگران چگونه برخورد نمایم.
کلاً نگاه من به زندگی فرق کرد، تمامکارهایم روی نظم اومد، صبح زود از خواب بلند میشم، شب هم بهموقع میخوابم که صبح با کلی انرژی میروم به محل کار با لذت.....
در آخر همیشه از خداوند شاکرم که این راه را نمایان کرد بعد از آقای مهندس دژاکام که کنگره رو به وجود آورد که اشخاصی مانند من که در تاریکی و ظلمت بودم رو خارج کند.
نویسنده : مسافر مهدی از لژیون آقای سعید آبیار
تایپ و ویراستاری : مسافر محمد حیدری
منبع : نمایندگی شادآباد
- تعداد بازدید از این مطلب :
3906