قبل از کنگره 60 در تاریکی بودم هر بار فکر میکردم، که تفکراست و تحملی که فکر می کردم صبر است طوفانی به پا میکردم درواقع در باتلاقی افتاده بودم که هرچه دستوپا میزدم به هر ریسمانی چنگ میانداختم بیشتر در باتلاق فرو میرفتم و بیشتر غرق میشدم دستهایی با من بودند اما انگار نبودند کمکم میکردند اما بیشتر به اعماق چاه سرنگونم میکردند دهانشان مثل دهان شیر باز بود اما نمیتوانستم ببندم در جهان بیاحتیاطی و نادانی قرار داشتم...
در جاده انحرافی و خاکی رانندگی میکردم اما نمیدانستم سقوط میکنم و به ته دره میافتم افتادم ولی زنده ماندم فقط خدا را صدا میکردم من در آتش سوزان اعتیاد میسوختم مسافرم مثل شمع جلوی چشمانم آب میشد و من فقط اسرار داشتم و التماس میکردم خودش را از آتش جهنم نجات دهد
اما نمیدانستم در چاهی قرار دارم که خودم کنده بودم خداوند نشانهای در ته دره تاریکیها ریسمانی را برایم فرستاد تا بتوانم بالا بیایم
وارد مکانی شدهام همهچیز را برایم مهیا کرده بودند چشمانم را گشودم نفس عمیقی کشیدم انگار احساس امنیت میکردم یکلحظه بیدار شدم مثلاینکه دارم به آرامش میرسم فقط گوش میدادم دیدم اینجا با همهجا فرق دارد در کنگره آموختم قدمبهقدم حرکت کنم اگر زمین خوردم بدون کمک بلند شوم بدانم زندگی یعنی چی؟ چه منظوری دارد یاد گرفتم زندگی یک رود بزرگ جاری است اما تغییر و پایانی ندارد یاد گرفتم با تفکر ساختارها آغازمی گردد یاد گرفتم اگر اعتیاد باعث عذابم بوده صفت گذشته در انسان صادق نیست زندگی جاری است و پایان هرلحظه سرآغاز خط دیگری است انسان پیچیدهترین و اسرارآمیزترین موجود عالم است معمار بزرگ آن را به زیباترین شکل ممکن آفریده و در من انسان مانند دریایی ژرف و بیکران است که شناوری در این دریای عظیم و امواج از دشوارترین دشواریهاست زندگی در ماندن است نه رسیدن زندگی باارزش است به همین سادگی اما درنا آگاهی و تاریکی خودم زندانی بودم نشانههای پروردگارم را نمیدیدم درک نمیکردم اعتیاد من را منجر به آدمک چوبی کرده بود عقلم فرمان نمیداد هیچ اختیاری نداشتم که راه درست را انتخاب کنم و این کنگره من را نجات داد که در این تارعنکبوتی که قرار داشتم و به دور خودم تنیده بودم بندها را یکییکی پاره کرده بیرون بیایم وارد سرزمین دانایی شدم معجزه اتفاق افتاد پذیرفتم باید همسفر باشم تسلیم کنگره و راهنما شدم آرزوهایم برآورده شد خوشحال شدم که میتوانم حرف دلم را بنویسم خداوند آرزوی مادران را زودتر برآورده میکند خصوصاً مادران دلشکسته و داغ فرزند دیده خدا آنها را بیشتر دوست دارد زندگی من با یک یا ده دل نوشته تمام نمیشود چندین کتاب باید بنویسم هنوز داغ فرزندم روی سینهام سنگینی میکند
اما خداوند صبرم داد، اکنون نمیدانم از چه بنویسم از صبرم، از جسارتم، از شجاعتم، از اعتمادبهنفسم، یا از سکوتم بنویسم ...
دوست دارم بنویسم شاید پیامی باشد برای همسفران و مادران فداکار که بدانند همسفر بال پرواز قوی داشتن همسفرانی که تازه آمدهاند میخواهند زود خلاص شوند، نمیدانند در کجا هستند همسفران و مسافران باید در مسیر زندگی بدانند چه میخواهند برای چه آمدهاند بدانند اعتیاد یعنی رهایی و کنده شدن از گذشتهای که در آن غوطهورند روزگار آنگونه میخواست و با ما تاکرده، بهوضوح میگویم خودمان سرخودمان آوردهایم اما امروز در کنگره به خودمان ثابت کردیم که میخواهیم جریان داشته باشیم برای دوبارهسازی افکار زیبا اندیشیدن برای بال پرواز داشتن و پرواز کردن و غوطهور کردن خود در بهر با آبی زلال با طعم شیر و عسل باید باشیم دیگر در این راه نمیخواهیم مبارزه کنیم میخواهیم زندگی کنیم و در مسیر گام برداریم که آغازش از درون خودم نشأت میگیرد و پایانش به خودم برمیگردد درمسیرگذشته با منابع عظیمی که در اختیار قرار دارد سیراب شوم بعدازآن احساس کردم
چیزی در درون من به تلاطم برآمده دیگر توان ایستادن ندارم زمانی از آن گذر کردم دیدم از همان مسیری که میگذرم چند سال پیش از آن گذر کردم ولی اکنون این کجا و آن کجا، معنا و مفهوم آن باهم متفاوت است با حقیقتی آشنا شدم که همیشه خواهد بود و پایانی ندارد باید همسفر بمانم همسفر بودن مسافر با خودت میشود به این جهت باهم هم مسیر میشوید که بوق کشتی را به صدا درمیآورد و گلی را به دستتان میدهد شمارا با مهر به آغوش میکشد و خستگی راه را از تنتان دور میکند اما این پایان راه نیست زیرا پایان هر نقطهای که سرآغازی در پی دارد پایان هر نقطه سرآغاز خط دیگری است وارد روز دیگری شویم و من قلبم را به روی عشق میگشایم به خودم اجازه میدهد عشق را تجربه کنم عشقی که سالیان سال به دنبالش بودم در انتظارش ثانیهشماری میکردم عشق به معبودم و این عشق را هدیه میکند به انسانهایی که نیازمند محبتاند بین آنها تقسیم میکنم میخواهم امروز شمعی باشم روشن و بقیه شمعها را روشن کنم امسال قلبم تیره ابری نیست امروز ستارهباران است امروز آن ابر سیاه و آن مانعها را تبدیل به امواج نور فراهم کرد دیگر انسان خاکستری نیستم چون کنگره رادارم هرروز بندهای اهریمن را یکییکی از خودم باز میکنم و از نیروهای الهی کمک میگیرم امروز حس زندگی من بیمحبت و خشن نیست با جنس زندگی همجنس هستم امروز خلعی را به وجود میآورم و میدانم آنچه نباید توی هاون بکوبم و مثال دانهای بودم که سالیان سال در کیسهای قرار داشتم که زندگی نمیکردم بیثمر و بیحاصل بودم اما امروز آن دانه را آبیاری کردم و به رشد نهایی رساندم تا بتوانم تبدیل به خوشههایی بکنم که بارور گردد و زیر سایه آن استراحت کنم و دیگران هم بهرهمند شوند.
امروز آدمک چوبی نیستم هم فرزندم را که از دست دادم خوشحال میکنم هم مسافرم را زنده نگه میدارم تا زندگی کند. همسفر: هرگز ناامید نباش هوشیار باش زندگی بهوسیله های مختلف به ما ضرر میزند که از مشکلات بیرون نیاییم و شما با انتخاب خودتان از خودتان بیرون بیاید با خودتان آشتیکنید فضا را بازکنید تا خلع زندگی در شما جاری شود تا زمانی که بیرون نیاید در هاون هستید هر ضربه که میخورید زندگی به ما ضربه میزند برای حس خودم باید پوست خودم را بکنم نه اینکه ضربه بخورم و با انتخاب باید این کار را کرد هاون عشق است خانه عشق است عشق به خداوند به زندگی به مسافر هرکسی باید از روی پل گذشت ننشینیم تاکسی ما را رد کند و نجات بدهد باید به حضور برسید احیا شوید بنبست وجود ندارد راه میجوید زندگی هرلحظه زیباست طعم آن چون عسل شیرین است قران مجید به همهی انسانها نوید میدهد که همیشه در کنار سختیها آسانی هم وجود دارد پس بهتر است با هر سختی آرامشی وجود دارد و چیزهایی که انسان با صبر به دست میآورد بیشتر از چیزهایی است که از دست میدهد صبر همانند عضلهای است که انسان پس از چندین ماه یا چندین سال خواهد ساخت و آن خرابیها دوباره آباد خواهد شد زندگی به ما خواهد آموخت چگونه صبورتر باشیم، پیچ پایان راه نیست و خواهد بود و ما در حال ساختن آن هستیم ، آنچه در ما نمیگنجد یعنی آنچه در ما نمیگنجد از کائنات را طلب میکنیم به نفعمان هست در دسترسمان قرار میدهد من دیگر آدمک چوبی نیستم زندگی میکنیم زندگی زیباست به همین سادگی...
نویسنده: همسفر صدیقه
نگارنده: همسفر کبرا
- تعداد بازدید از این مطلب :
2049