عقل آدمی، فرمانروای شهر وجودی وی محسوب میگردد. عقل همچون یک قاضی مقتدر، بر بلندمرتبهترین جایگاه قضاوت تکیه زده و با بررسی نیک و بد خواستهها و فرامین مختلف، حکم نهایی مبنی بر اجرا یا عدم اجرای فرامین را صادر مینماید. عقل در جهت پی بردن بهدرستی یا نادرستی این خواستهها و فرامین به مجموعهای از اطلاعات و آگاهیها نیازمند است که حواس آدمی وظیفه گردآوری آنها را بر عهدهدارند. سیطره قدرت عقل تا بدان جا گسترده است که حتی روح آدمی نیز بااراده عقل رهبری میشود. با تمامی مطالب بیانشده سؤالی که پیش میآید آن است که آیا میتوان انسانی را فاقد عقل تصور نمود؟ چه چیز سبب آن گردیده که این امربر متولیان امر مبارزه با مواد مخدر مشتبه شود که انسان معتاد، انسانی فاقد عقل است؟
بگذارید پاسخ این سؤال را در مثالی روشن جستجو نماییم. دو کشور گوناگون را در ذهن خود متصور شوید، کشوری که کارخانههای و واحدهای مختلف تولیدی، روزگاری در آن مشغول به فعالیت و تولید بوده و حال به دلیل فقدان مواد اولیه مرغوب با رکود و تعطیلی زیرساختهای تولیدی مواجه گشته و کشوری که فاقد هرگونه زیرساختهای تولیدی ازجمله کارخانه و کارگاههای مختلف است. به نظر شما یک فرد معتاد به کدامیک از کشورهای یادشده شباهت دارد؟ بر کسی پوشیده نیست که یک فرد معتاد از بدو تولد اعتیاد خود را به دوش نمیکشیده است و روزگارانی قبل از گرفتاری در منجلاب اعتیاد، همچون سایر انسانها از تولیدات کارخانههای درون خویش بهرهمند میگشته است؛ اما چه چیز سبب تعطیلی و رکود واحدهای تولیدی یا به تعریف دیگر خارج شدن عقل فرد از دسترس وی شده است؟
پاسخ به مواد اولیه بازمیگردد. همانگونه که در قبل به آن اشاره گردید، حس، ماده اولیه و خوراک عقل انسان است. مواد اولیه خوب و مرغوب همچون حس درست و صحیح است که در صورت در اختیار گذاشتن آن میتوان به انتظار تولید کالای نهایی مرغوب عقل بود و این مورد ازجمله اموری است که در دوران اعتیاد بشدت آلوده میگردد. حس آلوده برای کارخانه عقل قابلاستفاده نیست و سبب رکود و یا از دسترس خارج گشتن آن میشود. روندی که در کنگره ۶۰ به جهت درمان و بهبودی فرد مسافر در پیشگرفته میشود دقیقاً معکوس چرخه یادشده است؛ یعنی در ابتدا از طریق پالایش و تصفیه احساس مسافر، سعی بر آن میشود که مواد اولیه مرغوب موردنیاز فراهم گردیده و همین امر بهتدریج سبب راهاندازی مجدد چرخه تولیدی کارخانه درونی فرد مسافر میشود.
ساختارهای منفی به جهت صدور فرامین اجرای خواستههای نامعقول خود همواره در تلاشاند که این قاضی و فرمانروای شهر وجودی، یعنی عقل آدمی را از عرصهٔ قدرت به زیر کشیده، زمام امور را در دست گرفته و در دستیابی به خواستههای نامعقول خود با هیچگونه مخالفتی مواجه نگردند. نفس اماره آدمی همواره از طریق حقههای نفس در تلاش است که به این هدف خود دست یابد و این جنگ درونی بین نیک و بد، قدمتی بهاندازه خلقت بشر دارد. عقل بهعنوان فرمانده شهر وجودی، سمت قاضی را عهدهدار است و برای سیطره بر یک سیستم و ارگانهای تحت امرش کافی است فرماندهی آن را در اختیار گرفت. هرگونه ضربه و تزلزل در جایگاه فرماندهی سبب بههمریختگی و تشویش در کل سیستم خواهد شد و این همان آب گلآلودی است که نفس اماره سعی دارد از آن ماهی بگیرد. نتیجه این تزلزل و بههمریختگی در درجه نخست در شخصیت آدمی قابلمشاهده است.
شخصیت آن چیزی است که انسان بهوسیله آن به زندگی خود ادامه میدهد. شخصیت، مجری فرمان عقل است. عقل آدمی بر اساس ذات و ذرات تشکیلدهنده خود همواره به نیکی و درستی حکم مینماید و آنچه سبب اجرا و عملکرد احکام صادره از عقل در جهان پیرامون انسان میشود، شخصیت اوست. شخصیت، باور آدمی نسبت به موجودیت خویش است که شامل تمامی تواناییها و استعدادهایی ست که فرد به وجود آنها در خود، باور دارد. فردی که دارای شخصیت سالم است میتواند بازندگی و محیط پیرامون خود ارتباطی مؤثر و سازنده داشته باشد. این امر ارتباطی به میزان دانایی انسان ندارد. شخصی با میزان دانایی اندک ولی شخصیتی سالم میتواند از زندگی کسب لذت کرده، از نعمتهای هستی بهرهمند گردیده و احساس خوبی داشته باشد.
این فرایند در شخصیتی که آسیبدیده باشد روندی معکوس را طی مینماید.
فردی باشخصیت آسیبدیده نمیتواند همچون گذشته به زندگی خود ادامه دهد و از مواهب طبیعی لذت ببرد. نفس آدمی در مسیر تزلزل جایگاه عقل و ایجاد خدشه و آسیب در شخصیت فرد در جهت نیل به خواستههای نامعقول خود، روشها و حقههای متعددی را در پیش میگیرد که در ادامه به سه روش مهم و اساسی آن اشاره خواهد شد:
نخستین روش، روش ایجاد حس بیلیاقتی است. حس آلوده سبب ارائه اطلاعات غلط و اشتباه به قاضی یا عقل میگردد. عقل پس از صدور حکم بر اساس این اطلاعات غلط و پی بردن بهاشتباه بودن حکم صادرشده و تکرار این موضوع در دفعات متعدد، حکم بر عدمکفایت و لیاقت لازم خود را صادر میکند. عقل به سبب تکرار اشتباه در حکم صادره به این باور میرسد که فاقد لیاقت لازم برای قضاوت کردن است. نکته لازم به ذکر آن است که ارائه اطلاعات غلط بهصورت عمدی و توسط نفس انسان انجام میگیرد ولی رفتهرفته سبب میشود که عقل یا از قضاوت دست کشیده و یا به امور پایینتر و جزئی بپردازد و به این طریق تنزل جایگاه دهد.
دومین روش، روش ایجاد حس گناه است. در این روش عقل در شرایطی قرار میگیرد که حکمی اشتباه صادر مینماید. برای مثال نتیجه حکم در نظرش ناچیز و سطحی جلوه داده میشود و با ذکر اینکه خیر و صلاحی در صدور حکم خاصی نهفته است، نسبت به صدور حکم ترغیب میشود. درنهایت نیز به وی اینگونه قبولانده میشود که در صورت صدور حکم موردنظر از امتیاز یا شرایط ویژهای برخوردار خواهد شد. ولی پس از صدور حکم متوجه میشود که اوضاع ازآنچه به وی قبولاندهاند خرابتر بوده و حکم صادره به تخریب و آسیبی جدی منجر گردیده است. در این روش جایگاهی که به عقل تعلق داشته است از طریق حقه و فریب، از چنگش خارج گردیده که سبب ایجاد احساس گناه شدید در فرد میشود که همواره با او همراه خواهد بود. این امر سبب ضربه و آسیب به شخصیت فرد میشود.
سومین روش، روش ایجاد حس ترس است. در این روش، قاضی یا آنچه برای وی مهم و باارزش محسوب میگردد، با تهدید به نابودی مواجه میشود و لاجرم با ایجاد شوک در او سبب صدور حکم خاصی میشود. در این روش نیز شاهد ایجاد شکافی در شخصیت فرد هستیم.
هر یک از موارد یادشده سبب ایجاد نوع خاصی از آسیبهای شخصیتی در افراد با نشانهها و اعمال خاص خود خواهد شد. فردی که در زندگی خود با تهدید مواجه گشته و شخصیتش از ناحیه ترس متحمل آسیب شده همواره دستبهعصا و محتاط رفتار خواهد نمود. چنین شخصی از انجام خیلی از کارها و تجربه خیلی از جایگاهها پرهیز مینماید و همواره در حالت آمادهباش و حالت تدافعی به سر خواهد برد. به جهت حفظ تعادل شخصی، هر لایه از ترس خود را با لایهای از نفرت عمیق خواهد پوشاند تا اثر همدیگر را خنثی نمایند؛ اما این تعادل با فشار همراه خواهد بود که سبب تخریب و شکستگی هر چه بیشتر فرد میشود. چنین فردی همواره به دنبال کسب قدرت و یا ثروت و احترام هر چه بیشتر است تا دیگر با تهدید مواجه نشود.
شخصیتی که از ناحیه احساس گناه متحمل آسیب گشته همواره در تلاش خواهد بود از خود دفاع کند و خود را تبرئه نماید. همیشه از این سخن خواهد گفت که در امور مختلف، منظور خاصی نداشته است. ممکن است در مراحلی بهکل زندگی دنیوی را ترک گفته و جهت فاصله گرفتن هرچه بیشتر از هرگونه گناهی، کنج عزلت برگزیند. از سوی دیگر اینگونه فردی همیشه به دنبال متهم میگردد که تقصیر را بر گردن دیگران بیندازد و دیگری را مقصر بداند. البته اینجا طرح پیششرطی لازم به ذکر است و آن این است که فردی که دیگران را مقصر میداند در مرحله نخست خود را بهصورت تمام و کمال محکوم کرده است زیرا که هر چیزی میبایست ابتدا ظرف خودش را پر نماید تا لبریز گردد. اینیک بازی است و فرد همیشه به دنبال مسئلهای خواهد گشت تا با بررسی آن به شعلهور ساختن آتش احساس گناه خود دامن زند. تا زمانی که شخص از این حالت رها نشود احساس آرامش و زندگی را تجربه نخواهد نمود. کسی که از ناحیه حس بیلیاقتی آسیبدیده همواره در تلاش جهت جمعآوری مدارک مختلف خواهد بود. جمعآوری مدارک علمی، هنری و... همگی برای آن است که احساس بیلیاقتی را در خود نفی کرده و به احساس لیاقت دست یابد.
سه مورداشاره شده را میتوان همچون مثلثی فرض نمود که سبب اختلال در عملکرد عقل بهعنوان قاضی و به طبع آن شخصیت فرد میگردد. تنها یکی از موارد یادشده میتواند سبب ایجاد بههمریختگی و فقدان تعادل در شخصیت فرد شود، گو اینکه در مواردی شاهد آن هستیم که دو یا حتی هر سه حالت در فرد سبب بههمریختگی شخصیتی شدهاند. این امر سبب میشود تعادل چرخه زندگی فرد از بین برود. اینچنین انسانی همواره به دنبال آن خواهد بود که حفره درون خود را پر نماید که با نگاه درست امکانپذیر خواهد بود. نخستین گام، تشخیص و شناسایی مشکل است. انسانی که از وجود این آسیبهای شخصیتی در خود مطلع گردد و تشخیص دهد که فقدان تعادل شخصیتیاش با کدامیک از حالتهای آسیب شخصیتی مرتبط است نیمی از راه را طی نموده است. زمانی که فهمید سعی در رفع اشکال خواهد نمود. باید دانست که هرچقدر در جهت آسیب شخصیتی گام برداشته شود سبب قدرتمندتر شدن آن اختلال شخصیتی خواهد شد. برای مثال فردی که با ترس مواجه گشته هرچه در جهت کسب قدرت بیشتر تلاش نماید، اختلال شخصیتی خود را عمیقتر خواهد نمود. در بیلیاقتی، عطش مدرکگرایی را نمیتوان با گردآوری مدارک گوناگون سیراب نمود و میبایست نقطه مقابل آن را انجام داد.
اینچنین احساساتی سبب میگردد تمامی نیروهای و استعدادهای بالقوه و بالفعلی که تحت قالب شخصیت فرد گردآوری گشتهاند از دایره دسترس فرد خارج گردند. اگر احساس بیلیاقتی در فرد وجود داشته باشد در درجه اول چنین فردی به این باور رسیده که فاقد توانایی لازم است و کاری از دستش برنمیآید و همین امر سبب میشود اجازه هرگونه حرکتی از وی سلب شده و نتواند توانایی و استعدادهای خود را شکوفا سازد. تمامی این امور، القائات نیروهای بازدارنده هستند و میتوان تصور نمود چنین فردی با چنین نگرشی تا چه حد از زندگی و دریافت نعمات هستی محروم خواهد شد.
فردی که در تعادل شخصیتی به سر میبرد زیر بار این القائات چه از جانب نیروهای بازدارنده درون خود و چه از جانب محیط پیرامونش نخواهد رفت. در غیر این صورت بهراحتی تحت تأثیر سخنان دیگران قرار میگیرد. فردی باشخصیت سالم، به دیگران اجازه مداخله در زندگی شخصیاش را نخواهد داد. همچون فردی که ناحیهای از بدنش با زخم و آسیب مواجه گشته و به دیگران اجازه نمیدهد به زخمش دستدرازی کنند. اینگونه احساسات نیز دقیقاً زخمهایی در صور پنهان محسوب میشوند که نباید به دیگران اجازه داد آتش آن را شعلهور سازند. تا زمانی که خود شخص نسبت به درمان این زخمها اقدام ننماید التیامی حاصل نمیگردد. مرهم این زخمها، تغییر اندیشه است. تغییر تفکر و نگرش میتواند زمینه بهبودی فرد را فراهم سازد. در هریک از سه حالت آسیبدیدگی شخصیتی میتوان با سه حالت تغییر نگرش، تلاش نمود تا آسیب واردشده التیام یابد. این سه تغییر نگرش عبارتاند از:
نخست، احساس بیلیاقتی را به احساس شایستگی تغییر دهیم. این بدان معنا است که این احساس را در خود یادآور و تقویت نماییم که ما نیز بهرغم تمامی تجارب گذشته خود از مجموعهای از تواناییها و خصوصیات برخورداریم که این تواناییها ما را در انجام اموراتمان یاری خواهند نمود.
دوم، احساس گناه را به احساس معصومیت تغییر دهیم. این به آن معنا است که احساس نماییم در زندگی خود در جهت پاکی و خیر در حال حرکت هستیم و اگر کاری انجام میدهیم در جهت امور ارزشی محسوب میشود و در حال دوری از بدیها و ضد ارزشها هستیم.
سوم، احساس ترس را به احساس امنیت تغییر دهیم. این به آن معناست که فرد در امنیت و صلح و صفا و آرامش، هر آنچه برایش مهم محسوب میگردد را انجام میدهد و به خواستههایی که خواهان آن است میرسد. امنیتی وجود دارد که تلاش کرده و به خواستههای خود دستیابیم.
زمانی که این سه نگرش درون یک فرد وجود داشته باشد، شخصیت در حالت تعادل به سر میبرد. این عوامل برای تعادل روان همه انسانها لازم و ضروری است. دستیابی به مرحله فرمان عقل در قالب عمل سالم، برای تمامی مسافران و همسفران کنگره بهعنوان هدف نهایی و منزلگاه صلح و آرامش درون ترسیم گردیده و آنچه به این مرحله یا به عبارتی مرحله والای شو، شود جامه عمل خواهد پوشاند، شخصیت فرد است. این باور تواناییها و استعدادهای نهفته و آشکار فرد است که زمینهساز دستیابی آدمی به خواستههای والای خود که همانا پیشرفت و ارتقا به بالاترین مراحل وجودی خود است، خواهد شد و آنچه در این راستا مهم و حیاتی میباشد آن است که نخست هریک از مسافران و همسفران، نسبت به التیام زخمهایی که بر ساختار عقل و به طبع آن شخصیت خود وارد ساختهاند، همت گمارند.
آگاه و پیروز باشید ...
به قلم مسافر حسین، رهجوی آقای رضا
نمایندگی سلمان فارسی اصفهان
- تعداد بازدید از این مطلب :
2373