English Version
English

ویرانگر بلوری

ویرانگر بلوری

به نام قدرت مطلق 

برادرم محمد فرزند سوم خانواده‌ی ما بود . بسیار پرانرژی و ورزشکار ، خوش‌چهره ، مهربان و دلسوز و کمی شیطون .خانواده فقیری داشت پدری کشاورز و مادری مهربان‌تر از آفتاب گرمابخش و صبوری مادر ، فرزندان را در کنار دشواری‌ها موجه و خودساخته بار آورده بود... محمد لیسانس حسابداری را از دانشگاه شهید بهشتی گرفت ... در ایام دانشجویی سرکار هم می‌رفت حواسش به همه‌ی اعضای خانواده بود ... تا گذشت و به سربازی رفت و کار هم می‌کرد ... دریکی از هتل‌های بزرگ بین‌المللی مدیر مالی شد . برای اینکه حقوق و مزایای بیشتری کسب کند راهی شهر غربت شد به مشهد رفت و به گمانم آنجا رو به مصرف مواد آورد تا تنهایی و دوری از خانواده آزارش ندهد و این‌گونه در اثر ناآگاهی و عدم جهان‌بینی مناسب در مسیر ضد ارزش‌ها قرار گرفت و پنج سال سپری شد و اوضاع مالی خود را سر سامان داد البته برای افراد خانواده نه خودش ... به تهران آمد و از ازدواج سرباز می‌زد به بهانه‌ی بقیه و به خانه‌ی بخت فرستادن خواهر کوچکش و اوضاع عادی بود و به‌تدریج زمان گذشت و به لطف خداوند با دختری خوب و مهربان و صبور ازدواج کرد و حاصل این ازدواج دختری زیبا و چشم آبی بود که کیانا نام گرفت  

 موقعیت شغلی‌اش بسیار خوب بود تا در اثر بعضی از مشکلات کاری که به وجود آمد سیستم روحی و تعادلش به هم‌ریخت و روی به مصرف شیشه و کراک آورد .و شد محمدی که همه را خسته می‌کرد با پرحرفی ، بدبینی و شک ، تنفر از اعضای خانواده‌ی خود و همسرش ... گریه می‌کرد کارهای غیرمعقول انجام می‌داد و آرام و قرار را از همه گرفته بود آن موقع ما حتی نمی‌دانستیم چه مصرف می‌کند تا فهمیدیم شیشه این‌گونه محمد ما را دیوانه می‌کند و تمام سیستم مغز و نوروترانسمیترهای مغز او را نابود می‌کند ، همیشه در پارکینگ منزلش با ماشین خود سرگرم بود و دختر معصوم پنج‌ساله‌اش را به دنبال خود همه‌جا می‌کشاند . نصف شب او را به بهانه‌ی خریدن گل و کادو بیرون می‌برد و امنیت را از بین برده بود و همسر باردارش را بسیار باانرژی کاذبی که از مصرف شیشه کسب می‌کرد خسته کرده بود .

  آن مادری را که برایش جان می‌داد را نمی‌دید و به او می‌گفت تو شیطانی .زندگی همه‌ی ما و پدر و مادر پیرمان دستخوش ناامنی و عدم تعادل شد تا اینکه در اثر عدم آگاهی و انتخاب درست راه ناگزیر او را به کمپ فرستادیم آن شب را که بدترین خاطره‌ی تلخ همه‌ی ما بود را نمی‌توان فراموش کرد ... ما عزیزترین کس مان را تسلیم انسان‌هایی کردیم که با کتک و دستبند و خشونت او را از پیش ما بردند ما این بی‌مهری را در حق او کردیم امیدواریم ما را ببخشد و افسوس را در دلم گذاشت که چرا ما کم‌روزی بودیم و مکانی مثل کنگره‌ی شصت را نمی‌شناختیم و البته این را می‌دانم که برای گذشته‌ها افسوس نخورم و به آینده امیدوار باشم مدتی است یاد گرفتم هر کس مسئول اعمال خویش است و ما باید در جریان زندگی آرام‌آرام به کمال برسیم تاریکی‌ها را تجربه کنیم تا به روشنایی‌ها بخندیم و لذتش را قدر بدانیم .

 محمد برای ما چه کرد و ما برایش چه کردیم ؟ او را مثل یک جانی خطرناک تحویل دادیم تا در سرما و برف در حیات کمپ او را بزنند و انسان که تا این اندازه از جانب آفریدگار محترم شمرده‌شده و اختیار را با خود دارد در دل تاریکی‌ها اسیر و گرفتار بی‌خبری و محروم از محبت دیگران و این بسیار غم‌انگیز است ... و این ناآگاهی انسان چگونه رنج را در روزگاران انسان ثبت می‌کند کاش ما از صورت‌مسئله‌ی اعتیاد باخبر بودیم و آن‌همه رنج را متحمل نمی‌شدیم اما نه به قول بنیان عشق رنج و دشواری انسان را صعود می‌دهد ... و حال چه خوش‌روزگارانی را طی می‌کنم که دستم را در دست پدرمعنویم داده‌ام و متصل به انسان‌هایی هستم که مرا با نسیم آرام الله آشنا کردند  .

 برادرم شیشه را رها کرد بعد از چند بار رفتن به کمپ و بستری شدن در بیمارستان روانی ولی تخریب‌هایش برج است و مطمئنم تریاک و متادون مصرف می‌کند چرا چون درمان‌نشده بلکه شیشه را ترک کرده ... در اثر شوک‌های زیادی که در بیمارستان به او دادند حافظه‌اش آسیب‌دیده و بعد از ترخیص از بیمارستان تا مدت‌ها گیج و منگ بود ... و دکترهای ترک به او قرص‌های ناپروکسن می‌دادن و او از خوردن سرباز می‌زد ... خداوند را به خاطر کشف درست و صحیح درمان اعتیاد و این عمل عظیم شکر می‌کنم ... شکر شکر

و به‌راستی این ویرانگر بلوری (شیشه ) بدترین حربه‌ی اهریمن است برای انسان‌های ناآگاه و ناسپاس و نهایت حجاب و خمر است برای افتادن در دام نیرومند و جذاب تاریکی‌ها  ... خداوندا ما را به‌فرمان عقل نزدیک گردان و نهرهای چهارگانه‌ی عقل ، ایمان ، عشق و خمر را در ما به جوشش وادار تا بهشتت را به نظاره بنشینیم و حلاوت بودن در بهشت را بچشیم با تمام محبت تو ....   آمین یا رب‌العالمین !                                                             

 نگارنده : مهری از لژیون همسفر نرگس ربیعی

 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .