دلنوشته در مورد هفته راهنما توسط تعدادی از کمک راهنمایان محترم شعبه عمان سامانی شهرکرد
دل نوشته کمک راهنمای محترم خانم آرزو:

قلم در دست گرفتم تا بنویسم از جهل از نادانی از ناتوانی از تاریکی و..... راهنمای خوبم با ورود به کنگره با کلام و رفتاری محبت آمیز آموزشهایی به من دادند که تا آن روز هیچکدام از آنها را نمی دانستم، ایشان با محبت و عشق فراوان به من آموختند که در بوجود آمدن مشکلات در زندگی خود من بی تأثیر نبوده ام ایشان به آرامی خودم را به خودم نشان دادند و پذیرش مشکلات را در من بوجود آوردند،دستم را با عطوفت و مهربانی گرفتند تا بتوانم ذره ذره از ضدارزشهایی که در آن غوطه ور بودم بواسطه ی آموزشها فاصله بگیرم . اکنون سالها از آن زمان میگذرد و من هیچگاه فراموش نمی کنم که با چه حالی وارد کنگره شدم و اکنون خدا را شکر در حال آموختن هستم.
از راهنمای عزیز تر از جانم خانم مرجان عزیز بسیار تا بسیار سپاسگزارم که قوانین زندگی،صبوری و تمام صفات خوب و.... را به من آموختند و کمکم کردند که در برابر مشکالت بایستم و استقامت به خرج دهم سر تعظیم فرود می آورم،دست شان را می بوسم و امیدوارم همیشه شاگرد کوچکی برای کنگره ۶۰و ایشان بمانم و همواره فرمانبردار فرمانهای کنگره باشم.
دل نوشته کمک راهنمای محترم خانم نسرین:

راهنما بودن شغل نیست عشششششق است
راهنما یعنی تعهد بی قید و شرط
راهنما بودن شغل نیست عشششششق است
راهنما بودن یعنی مرحمی روی زخمهای روان باشی. باید با پوست ، گوشت، استخوانت راهنما باشی باید خود را تغییر داده باشی باید خود را ساخته باشی تا رهجو به تو تکیه کند
راهنما شغل نیست عشششششق است
باید محکم باشی باید خلق کنی مثل یک هنرمند آنچه رهجو انجام می دهد تابلوی نقاشی توست. سپاس بر دستان هنرمندانی چیره دست که رسم شان عاشقی و کارشان ساختن انسانهایی شایسته در مدرسه زندگی با الفبای محبت است.
هفته راهنما را به آقای مهندس و خانم آنی عزیز تبریک عرض میکنم . خانم مرجان عزیز روشنائی راه زندگیم از وجود نور شماست. در برابر بزرگواری و محبت شما تعظیم میکنم و بر دستان تان بوسه میزنم .
دل نوشته کمک راهنمای محترم خانم فروغ:

شروع هر کاری سخت ترین بخش کار است؛ بخاطر آینده ایی مبهم و تاریکی که پیش روست؛ به این جهت که انسان نمیداند چه اتفاقاتی از سر خواهد گذراند. کنگره تنها شروع و آغازی بود که هرگز برای من سخت و دشوار نبود؛ چون همه چیز و همه جا روشن، شفاف و نورانی بود. تمام مسیر مشخص و چراغانی.... راهنما داشتم... راهنمایی که هر لحظه کنار من قدم به قدم برمی داشت. سنگهای مسیر را کنار میزد و چاله ها را پر می کرد. اگر شب می شد و تاریک، با نور وجود خودش راه را روشن میکرد. نا امید می شدم به من امید می داد، خسته می شدم دلداری می داد، خشمگین می شدم آرامم می کرد، کم می آوردم توان می داد... راهنما برای من نور امید بود، برای من لبخند و عشق و آرامش بود. راهنما برای من الگو بود، الگویی بی نقص. راهنما برای من کوه بود قرص و محکم؛ مثل رود بود جاری و روان؛ مثل آسمان بود آبی و شفاف... راهنما تکه ای از من شد، تکهای از قلبم، تکه ای از زندگی ام...
راهنمای عزیز و بزرگوارم خداوند نگهدارت باشد. هفته ی راهنما را خدمت استاد بزرگ و ارجمند جناب مهندس دژاکام، خانم آنی، استاد جهان بینی آقای امین، خانم آنی و خانم شانی و همه ی خدمت گزاران صدیق کنگره صمیمانه تبریک عرض میکنم
دل نوشته کمک راهنمای مخترم خانم شیرین:

عشق که سرلوحه شود راه سفر سلامت است. به گذشته از جنس دردم که بر می گردم و سراغی می گیرم از خود قدیمی ام، قدر این روزها را بهتر می فهمم. تفکر عمیق الزام است تا درک کنم چه می شد اگر به سمت فرشته ای بنام راهنما راهی نمی شدم. فکر کردم کجای قصه تلخ زندگیم بود که دیگر شب هنگام ها چشمانی را به خواب می سپردم که تر نبودند. دیگر آرزو ی نبودن نمی کردم. کم کم سمت دوست داشتن رفتم و بعدتر ها عاشق شدم. به دل ماجرا که می روم، میبینم هر چه کرد راهنما کرد. هر که شدم از درس او شدم. هر چه دارم از او دارم و آخر دست مطمئن می شوم که او همان فرشته ای است که میان گریه های روزهای ناخوشم از خدا طلب کردم. الهی که تا هستم سرمست از هست او باشم و کنارش درس ها بگیرم و قد بکشم. الهی که تا همیشه نقش خانم باران عزیز را در زندگیم پر رنگ ببینم. بابت بودنش خدا را شکر شکر شکر.
هفته راهنما مبارک تمام طالبان عشق، راهنماهای عزیز، باشد گوارای وجودشان هر چه از عاشقی نصیبشان شد.
دل نوشته کمک راهنمای محترم تازه واردین خانم معصومه:

درود و تبر یک می گویم به تمامی کمک راهنمایان عزیز.چه زیبا جایگاهی دار ید شما فرشتگان زمینی ومن چه سعادتمند هستم در کنار شما. به خود میبالم و خوشحالم از اینکه من هم عضوی از خانواده بزرگ کنگره ۶۰هستم. نمی دانم چطور و چگونه از زحمات شما فرشتگان قدر دانی کنم که هیچ چیز نمی تواند ذره ای از زحمات شما را جبران کند فقط از خدای خوب و مهربانم آرزوی بهترین ها را برای شما خواستارم .
دل نوشته کمک راهنمای محترم تازه واردین خانم زهرا:

یک روز بهاری وقتی دلم از تمام دن یا گرفته بود و جانم مثل برگهای پاییزی، در تب و تاب جدا شدن از جسمم بود و غم تمام وجودم را احاطه کرده بود، نه راه پیش داشتم نه راه پس! خداوند دری را به روی من گشود به اسم کنگره ۶۰.
هیچوقت حال آن روزم را فراموش نمیکنم. استاد در جلسه، صحبت مینمود و من فقط گریه میکردم. فکر می کردم فقط من در دلم غمی ناگفته دارم و دنیا برا یم تمام شده است . گذشت تا قرار شد راهنما انتخاب کنم؛ انگار میدانستم چه کسی را باید انتخاب کنم و دنبال همان کس میگشتم. ناخودآگاه سر لژیونی نشستم، یک فرشته را دیدم که در نگاهش محبت موج میزد و با لبخندش درد نگفته مرا التیام می بخشید. ایشان مرا به آغوش کشیدند و آغوشش برایم امن ترین نقطه جهان بود؛ چنان آرامشی گرفتم که دلم میخواست همان لحظه زمان به پایان برسد و زندگی من با همان آرامش تمام شود. انگار او کسی بود که خداوند برای نجات من از ظلمت و تاریکی فرستاده بود. شاید او نمی دانست گذشتن از آن روزها که مسافرش مصرف کننده بود، روز و شبهایی که فقط اشک می ریخت،آن روزهایی که نگرانی هایش را به بغض تبدیل می کرد و سالهایی که صورتش با خنده قهر بود، قرار است او را تبدیل کند به فرشته زمینی برای نجات من و هزاران همسفر چون من. راهنمای عزیزم، روشنایی بخش تاریکی جانم مثل آموز گاری مهربان الفبای زندگی را برایم سر مشق گرفتی و در گوش من با صدای پر مهرت زمزمه کردی عشق را، محبت را، گذشت را، صبر و مهربانی را... درس چگونه زندگی کردن را در ز یر سایه پر مهر تو آموختم. کلامت آنقدر شیوا و دلنشین بود که تمام ناخوشی هایم را از یاد بردم. خورشید نگاهت آنچنان گرمایی به جان یخ زده ام تاباند که گویی جان تازه به من بخشید. تو نگاهت هم حرف دارد،حرفی که ناامیدی را به امید تبدیل می کند. راهنمای تاریکی به نور، غم به شادی، نفرت به عشق، راهنمای رسیدن به آرامش، راهنمای راه بهشت! با چه کلامی از تو سپاسگزاری کنم، عاشقترین موجود خداوند؟ تقدیم به تمامی راهنمایان کنگره شصت؛ بخصوص راهنمای عزیزم خانم باران. دست بوس تان هستم تا همیشه عمر.برکت خدمت تان مستدام.
دل نوشته کمک راهنمای محترم تازه واردین خانم کبری:

زمانی که انسان غرق مشکلات وسختی هاست واز زمین و زمان بر سرش می بارد و راه گریزی ندارد، به هر سو چنگ می زند تا راهی برای گریز و نجات بیابد ولی هر چقدر تلاش می کند بی فایده است، و گویی با هر حرکت بیشتر در باتلاق مشکالت فرو می رود. خسته جان و نامید به دنبال راه چاره است ودر این میان دستی پر از مهر به سویت دراز می شود وبا لبخند و خوش آمد گویی تو را در آغوش می فشارد وتورا مهمان روشنایی ونور می کند. این اولین خاطره من از کنگره است.دلچسب ترین خاطره در اوج ناامیدی و ناراحتی. والان هم که به لطف خدا در جایگاه راهنمای تازه واردین هستم آن روز را هرگز فراموش نخواهم کرد و دوست دارم همان لذت را در وجود تازه واردین ببینم. امید بخشیدن به انسانها بسیار شیرین و زیباست وکسی که قطعا لذت آن را چشیده باشد از انجام آن نیز لذت بسیار خواهد برد، خدایا ممنونم.
نویسنده:کمک راهنمایان محترم
ویراستیار:همسفرکبری/لژیون هشتم
تنظیم کننده:همسفر کبری/لژیون هشتم
نمایندگی عمان سامانی شهرکرد/همسفران
- تعداد بازدید از این مطلب :
1728