ساعت 2 ظهر است و من تازه از خواب بیدار شده ام؛ سکوت سردی در اطاقم حاکم است. مادرم را می بینم که هنوز سجاده نمازش را جمع نکرده و دستانش رو به سوی پروردگار است، می گِرید و زمزمه ی خدایا خودت نجاتش بده سر داده. آری، حاصلِ چند لحظه لذتِ گذرا و سر خم کردن در مقابل وسوسه های شیطانی به گونه ای من را در مسیر ضد ارزشها هدایت کرده که بی توجه از کنار مادرم می گذرم. حیاط خانه ما ساکت است، مدتهاست صدای صبحگاهی آواز پرندگان به گوشم نمی رسد. درختان دیگر شاد و سرمست شاخ و برگهایشان را به دست باد نمی سپارند و باد دیگر آن بادِ ملایم و مهربان گذشته نیست. سالهاست که از کنار این همه زیبایی ها می گذرم و دنیای من محدود به زیر پله ای گوشه حیاط شده است. روح و جسم من در اختیار نیرویی است که حق زندگی را از من سلب کرده و دست و پاهایم در زنجیر اسارت شیطان است.
آری حیاط خانه ما ساکت است؛ انگار همه اجزای خانه می دانند که من، از موقعی که در این دام افتاده ام دلم دیگر صفایی ندارد. حیاط خانه ما ساکت است؛ گلهای باغچه، شمعدانی های کنار حوض، ابر و آسمان و همه و همه می دانند که من مصرف کننده مواد مخدرم و انگار با من دیگر حرف نمی زنند.
ذهنم پر است از قضاوتهای شیطانی. چرا من؟ خدا کجاست؟ آیا عدالتی وجود ندارد؟! آیا...
به راستی درد سنگینی است این اسارت نفس و چه سخت است این بردگی و در خدمت وسوسه بودن اما این نمیتواند پایانِ دنیا و پایان کار من باشد. هستی و خالق آن نمی تواند به کوچکی اسارت نفس من باشد.
دستان خود را به سوی حق دراز می کنم و اشکهای مادرم را ضامن روشن شدن نقطه امید در دل خویش می نمایم. قطعا خداوند بنده ای را که برای سعادتمند شدن تلاش می کند دوست می دارد و برای کمک رسانی به او از هیچ چیزی دریغ نمی کند؛ گویی خدا آغوش گرمش باز است تا بنده های خطاکار هم به سوی نور الاهی سفر کنند.
.jpg)
. فکر کردن به آزادی و رهایی از شر شیطان، می تواند اولین جرقه های امید را در روح و روان اسیران اعتیاد روشن کند و با نگاه کوچکی به اطراف می توان لطف حق را دید و حس کرد که چه راه هایی را از طریق هم نوعان خودم برای من گشوده است
از درد سخن گفتن و از درد شنیدن
با مردم بی درد ندانی که چه دردیست
غمخوار به جز درد و وفا دار به جز درد
جز درد که داند که این مرد چه مردیست
اینجاست که من لطف پروردگارم را درک میکنم و ایمان پیدا میکنم که خداوند همیشه هست و بندگانش را هرگز فراموش نمی کند.
یاریِ قدرت مطلق به واسطه عالمانی صورت گرفته که صفات ایزدی را در خود یافته و با عشق و محبتی بی بدیل، علم و اگاهی خود را به همدردان هدیه می کنند.
دست تقدیر، من را به مکانی مقدس هدایت کرد تا من هم بتوانم در رکاب مسافران کشتی کنگره 60 قرار بگیرم و به همراه و اتفاق منتخبین الاهی، عبور از منطقه 60 درجه زیر صفر را آغاز کنم. اگر بگویم حال یک مصرف کننده در حال درمان همانند حال مجاهدی است که دلاورانه در راه آزادی می جنگد اشتباه نگفته ام. راستش را بخواهید هنگامی که یک مصرف کننده در مسیر بهبودی قرار می گیرد و عزم خویش را برای رهایی از وسوسه های مخرب جزم می کند گویا همه چیز تغییر می کند، گویی پرندگان زیباتر آواز می خوانند و لطافت دست نوازشگر باد را به وضوح می توان حس کرد.
به راستی چه زیباست سفر کردن با کشتی جهان بینی و کجا می توان مَرکبی را یافت که همه یکسان و همدل و همدرد باشند. که هدایت گر این کشتی قدرت مطلق، و سکان کشتی در دست عالمی بزرگ است که با تمام صفات مقدسی که در وجود خود دارد خود را فقط با نام حسین معرفی کرده است.
در این سفر راهنما و هدایت گر من آزاد مردی است که با آغوش گرمش من را با تمام پریشان احوالم پذیرفت و نقطه امید را در دل من روشن تر کرد. اینگونه می توان یافت که هنگام آغازِ سفر، همه ی مسافرانِ کوچک و بزرگ، صاحب منصب یا خالی از مال دنیا، همه و همه فقط با اسم کوچک یکدیگر را می شناسند و همه با هم برابر و یکسان اند.
با آغازِ این سفرِ سبز، گویی تمام کائنات دست در دست هم داده اند تا مرا یاری کنند. حال من می شود حال آن زندانی که زنجیر از دست و پاهایش باز می کنند، یا مانند عقابی که پس از مدتها درب قفس را به رویش می گشایند؛ چه زیبا و با شکوه است هنگامی که عقاب بال هایش را مقتدرانه از هم باز می کند و کران تا کرانِ آسمان را در می نوردد. چه مقدس است مبارزه با نفس و چه زیبا و دلنشین است گام نهادن در مسیری که سعادت مطلق را در انتهای آن میتوان به آغوش کشید. به راستی به غیر از یک مصرف کننده ی رها شده از اسارت نفس، چه کسی می تواند طعم شیرین آزادی را درک کند و بچشد؟!؟
کلبه ما دیگر ساکت نیست و پرندگان بارِ دیگر آواز شادی سر می دهند و درختان و باد گویی با تمام وجود ایستادگی و شجاعت من را جشن گرفته اند.
بی نهایت پروردگارم را شاکرم که اجازه تولّدی دوباره را به من عطا فرمود است؛ و امروز من به مدت 4 ماه است که سفر اولم را در کنگره 60، گروه پرستار و لژیون 12 اغاز کرده ام.
به امید رهایی تمام اسیران جهل و نادانی.
نویسنده: مسافر ابراهیم (لژیون 12)
تهیه و تنظیم وبلاگ نمایندگی پرستار
- تعداد بازدید از این مطلب :
2778