English Version
This Site Is Available In English

همسفر بودن یعنی صبر و پایبندی

همسفر بودن یعنی صبر و پایبندی

جلسه پنجم از دور هشتم کارگاه آموزشی خصوصی همسفران کنگره ۶۰ نمایندگی دامغان به استادی راهنما همسفر وحیده، نگهبانی همسفر طاهره و دبیری همسفر اکرم با دستور جلسه «هفتهٔ همسفر،نقش همسفران خانم و آقا در درمان مسافر» روز دوشنبه ۸ دی ماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۶:۰۰ آغاز به کار نمود.

خلاصه سخنان استاد:

بسیار خوشحالم که امروز اینجا، در کنار شما هستم و می‌خواهم قصه‌ی همسفر بودن خودم را با شما در میان بگذارم؛
قصه‌ای سرشار از خاطره، عشق، صبر، غم و دلتنگی.

وقتی کودک بودیم، من و مسافر قصه‌ام هر روز در مسیر مدرسه یکدیگر را می‌دیدیم.
یک چشمک ساده، یک آدامس خرسی، یک گل کوچک، یک نامه…
همین نشانه‌های ساده، دنیای کودکانه‌ی ما را لبریز از شادی می‌کرد.
در همان روزها بود که پیوندی عمیق از محبت میان ما شکل گرفت. این داستان دو سال ادامه داشت؛ اما در سال سوم، مسافر کوچک قصه‌ی ما برای ادامه‌ی تحصیل راهی شهری دیگر شد و من ماندم و خاطراتی که هر روز در دلم تازه می‌شدند.
دلتنگی همراهم بود و نگاهم در پی ردپاهایش، اما تنها چیزی که باقی مانده بود، یاد او بود که در نهانخانه‌ی قلبم می‌درخشید.

شانزده سال بعد، این یاد دوباره زنده شد. ما دیگر کودک نبودیم؛ هر کدام دنیایی از تجربه‌های تلخ و شیرین را پشت سر گذاشته بودیم.
مسافر قصه‌ی ما در تاریکی اعتیاد غرق شده بود و گویی آخرین دستاویزش من بودم. راستش را بخواهید، در آغاز نیتش این نبود که من کمکش کنم؛ فقط می‌خواست در کنارم مصرفش راحت‌تر باشد.
اما من، از همان روز نخست که دوباره دیدمش، تصمیم گرفتم او را از این سیاهی بیرون بکشم. عاشقش بودم؛ عاشقانه و عمیق. درد و رنجی را که جانش را فرسوده بود، با تمام وجود حس می‌کردم.

سال‌ها از این کمپ به آن کمپ رفتیم، بی‌آنکه نتیجه‌ای حاصل شود؛ تنها دست‌وپا زدن بود و رنجی که هر روز بیشتر می‌شد.

پیش از آشنایی با کنگره، ما عاشق هم بودیم، اما عشقی بدون آگاهی. نتیجه چه بود؟ چرخیدن در یک دور باطل.
سال‌ها مسافرم در حالِ خراب خود اسیر بود و من حیران و درمانده. نمی‌دانستم چه باید بکنم و چگونه می‌توانم کمکش کنم.
ناتوانیِ من، به‌تدریج به توقع تبدیل شد؛ توقع‌هایی پر از «اگر»:
اگر دوستم داشته باشد، اگر زندگی‌مان را بخواهد، اگر مرا انتخاب کند…
و من آرام‌آرام وارد دنیای تاریک توقعات، جهل و ناآگاهی شدم.

تا اینکه روزی مسافرم گفت:
«کنگره ۶۰ هست، می‌تونیم با هم بریم و سفر کنیم.»
و همین جمله، مسیر زندگی ما را تغییر داد.

وقتی وارد کنگره شدیم، تازه فهمیدیم معنای واقعی «مسافر» و «همسفر» چیست.
ما مسافر و همسفر شدیم و سفرمان به‌سوی آگاهی و روشنایی آغاز شد. آن‌جا بود که دریافتم همسفر بودن یعنی صبر، عشقِ آگاهانه، همراهی در سختی‌ها و رشدِ خودم؛ نه فقط دل‌سوزی و وابستگی.

همسفر بودن یعنی قدم‌به‌قدم کنار مسافر حرکت کردن، اما هم‌زمان خودت هم رشد کنی.
یعنی آموزش ببینی، صبور باشی و عشق و حمایتت را با آگاهی همراه کنی.
همسفر واقعی کسی است که با وجود ترس‌ها و نگرانی‌ها، امیدش را از دست نمی‌دهد و از مسیر درست کنار نمی‌کشد.

تجربه‌ی من به من آموخت که:
•همسفر بودن فقط عشق نیست، فقط احساس نیست؛
•همسفر بودن یعنی صبر و پایبندی، حتی در سخت‌ترین شرایط؛
•همسفر یعنی عشق آگاهانه و مراقبتی که ریشه در آموزش دارد؛
•همسفر یعنی کمک به مسافر در مسیر درست، بدون از دست دادن خودمان.

باور کنید وقتی عشق، صبر و آگاهی در کنار هم قرار می‌گیرند، نه‌تنها زندگی مسافر روشن می‌شود، بلکه زندگی خودمان نیز معنا و نور تازه‌ای می‌یابد.

پس امروز، در جشن همسفر، به خودمان تبریک بگوییم؛
به صبرمان، به عشقی که آگاه شد، به پایبندی‌مان و به تمام لحظاتی که با تلاش و تعهد، معنای واقعی همسفر بودن را ساختیم.

یادمان باشد:
همسفر واقعی کسی است که قدم‌به‌قدم کنار مسافر حرکت می‌کند، اما هم‌زمان مسیر رشد و روشنایی خودش را نیز می‌سازد.
این است راز همسفر بودن.

تایپیست: همسفر سکینه رهجوی راهنما همسفر مریم ( لژیون اول )
عکاس: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر مریم ( لژیون اول )
ویرایش و ارسال: همسفر شقایق رهجوی راهنما همسفر وحیده ( لژیون پنجم ) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی دامغان

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .