جلسه دوم از دوره هفدهم کارگاههای آموزشی خصوصی همسفران کنگره۶۰ نمایندگی هاتف به استادی همسفر افسانه، نگهبانی همسفر مریم و دبیری همسفر اعظم، با دستور جلسه «هفته همسفر: نقش همسفران خانم و آقا، در درمان اعتیاد مسافران» روز یکشنبه ۷ دی ماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۷:۰۰ آغاز به کار کرد.

خلاصه سخنان استاد:
همسفر؛ یعنی تکیهگاهی برای ایستادن. همسفر؛ یعنی دلی پر از غم، اندوه و درد؛ اما عاشق و با محبت. همسفر؛ یعنی شمعی که میسوزد تا در عمق تاریکیها روشنی راه شود. همسفر؛ یعنی همراه و همنوای خوش زندگی. همسفر؛ یعنی امیدی در انتهای ناامیدیها. همسفر؛ یعنی بال پرواز مسافر. همسفر؛ یعنی کوهی از درد؛ اما استوار و صبور. ای همسفران همه چیز مهیا است، بیایید تا برای خود سفر کنیم، نباشد روزی که بگوییم: ایکاش درست سفر کرده بودم. تقدیم به همه همسفرهای عزیز.
خداوند بزرگ را هزاران هزار بار شکر میگویم که اجازه داد یک روز دیگر زنده بمانم، در کنگره و بین دوستان محبت قرار بگیرم و آموزش بگیرم. این هفته سراسر عشق و محبت را در ابتدا به اولین همسفر کنگره۶۰، همسفر آنی بزرگ و بعد به تمام همسفران کنگره۶۰، مخصوصاً همسفران نمایندگی هاتف تبریک و تهنیت عرض میکنم. همسفر شدم تا مرهمی بر قلب مجروح بیپناهی شوم؛ اما میخواهیم بگوییم چرا جشن همسفر داریم؟ مگر همسفر کیست که برایش جشن گرفته میشود؟ ما باید این را بدانیم که فداکاری کردهایم و کار بزرگ و مهمی انجام دادهایم که آقایمهندس یک هفته در طول سال را برای ما جشن همسفر اعلام کردند.
همسفر یعنی چه؟ یعنی کسی که مسافری را همراهی میکند. من قبل از اینکه وارد کنگره شوم، فکر میکردم مسافر؛ یعنی کسی که از یک جایی، از یک شهر یا کشوری به یک شهر یا کشور دیگر سفر میکند؛ اما با ورود به کنگره متوجه شدم که من در تمامی مراحل زندگی در حال سفر هستم، مثلاً از تولد تا مرگ یا از ازل تا ابد در سفر هستیم. جهان هستی که به آن پا نهادهایم بر اساس سه مولفه (صوت، نور و حس) کار میکند. حس چیزی است که بر مبنای آن حسهای درونی و بیرونی با هم جمع میشوند که ما نام آن را قلب گذاشتهایم؛ اما نه آن قلبی که تکه گوشتی تصور میکنیم، قلب همان مرکز احساسات ما است که با آن همسفران خود را انتخاب کردیم. حواسمان باشد که خوب یا بد بودن آنها هم دست خود ما است؛ چون ما با حسمان آنها را انتخاب کردیم و در کنار مسافر قرار گرفتیم و همسفر یک مسافر شدیم.
مسافر هم یک همسفر است؛ چون خود ما انتخاب کردهایم که باشد؛ اما نباید کاری کنیم که پیوند محبت و دوستی بین ما و مسافرمان از بین برود. از قدیم گفتند: اگر زخمی بر پیکر بنشیند آن زخم ترمیم میشود؛ اما اگر زخمی در قلب بنشیند، زخم قلب ترمیم شدنی نیست، پس قرار گرفتن در کنار مسافران خیلی ارزش بزرگی دارد، اگر این ارزش را در زندگی بدانیم خیلی خوب سفر میکنیم. من همسفر باید بدانم که خودم در چه مرحلهای از نفس قرار دارم، اگر رابطه من با مسافرم و همسفران دیگر در زندگی کم یا کمرنگ است، هنوز در مرحله نفس لوامه هستم؛ اما اگر آموزش گرفتم، با آگاهی و آموزش سطح دانایی خود را بالا بردم و به جایی رسیدم که وارد مرحله نفس مطمئنه شدم، دیگر رابطهای که بین من و مسافرم یا من و همسفران دیگر است، خیلی قویتر میشود؛ یعنی مستحکمتر میشود و نسبت به فرزندم، همسرم و همه اطرافیانم احساس تعهد و مسئولیت میکنم و سعی میکنم آن را به خوبی انجام دهم.
باید بدانم این آموزش و آگاهی که قرار است بگیرم تا به این مرحله از نفس برسم، نیاز به زمان دارد، پس باید زمان را در نظر بگیرم و ببینم چگونه میتوانم توسط این زمان و آموزشهایی که کسب میکنم به مسافرم کمک کنم؛ چون زندگی که انجام میدهیم یک علم و هنر است، پس کسی هنرمند است که بتواند همه نقشهای خود را در زندگی به خوبی ایفا کند؛ چون فقط یک نقش در زندگی نداریم. من افسانه نقشهای زیادی در زندگی دارم، نقش مادری، همسری، فرزندی و خواهری که باید بتوانم همه نقشها را با همدیگر به خوبی ایفا کنم و اگر بتوانم این نقشها را به خوبی ایفا کنم، میتوانم بفهمم که بازیگر خوبی هستم و بازی کردن این نقشها به خصوص در کنگره۶۰ شهامت میخواهد.
این شهامت چیست؟ اولین مرحله این است که من بپذیرم مسافر دارم و شرایط مسافرم را قبول کنم. بدانم که مسافر من یک مرد بیاراده نیست؛ بلکه یک مرد قدرتمند و با استعداد بوده؛ اما چیزی داشته که آن را در قمار اعتیاد از دست داده است و حالا باید به کمک من همسفر، آن را به خودش برگرداند. در این راه یاریدهنده او هستم. من میتوانم با آموزش و آگاهی، مسافرم را از قعر تاریکیها و درهها بالا بیاورم و هم میتوانم مسافری را که لب پرتگاه است، به عمق تاریکیها پرت کنم، این بستگی به میزان آموزشی دارد که من در کنگره۶۰ دریافت میکنم. من نقش یک مکمل را در کنگره بازی میکنم؛ یعنی تکمیلکننده مسافرم هستم و به کنگره میآیم که این کار را انجام بدهم. چگونه آن را انجام میدهم؟ اول باید قبول کنم و مسافرم را دوست داشته باشم و خودم را قبول کنم که در این دنیا قرار گرفتم.
دوست داشتن سه ضلع دارد: یک ضلع اجرای خواستههای معقول مسافرم، دیگری ایستادن در مقابل خواستههای نامعقول مسافرم است؛ چون همه خواستههای مسافرم و یا انسانهای دیگر همه معقول نیست و ضلع دیگر این است که روی ویژگیهای منفی مسافرم تکیه نکنم، سختی کار این است که بتوانیم این کارها را انجام دهم. اگر ما بتوانیم این سه ضلع را به یک اندازه رشد بدهیم، آن وقت محبت واقعی را انجام دادهایم سختترین کار همین است که من همسفر از خواستههای خودم بگذرم تا مسافرم به خواستههای معقول خود برسد و در این قسمت برای من همسفر تزکیه و پالایش به وجود میآید.
تزکیه، پالایش و آن دردی که میگویند وجود دارد، همین جا است؛ اما این درد، تزکیه، پالایش و بخششی که من در مقابل مسافرم انجام میدهم در مقابل گذشتهاش، اگر با لذت باشد آن لذت به من قدرت میدهد که من هم بتوانم خواستههای معقول خود را اجرایی کنم و به آنها جامه عمل بپوشانم؛ دراینصورت محبت من، محبت واقعی میشود؛ یعنی محبتی که گوهره وجودی هر همسفری است که با آن میتواند همه چیز را به دست بیاورد.
در مورد خودم بگویم: من از جمله همسفرانی بودم که واقعاً این بار برای خودم به کنگره آمدم و به خاطر مسافرم به کنگره نیامدم. از اینکه مسافرم به کنگره نمیآید و یک خط در میان میآید، اصلاً ناراحت نیستم و حالم بد نمیشود؛ چون به خاطر خودم سفر میکنم؛ اما بعضی وقتها از این ناراحت میشوم که چرا دیر به کنگره آمدم. در آخر فدای محبت و عشق بنیان کنگره۶۰ که بدون هیچ چشم داشتی است.
رهایی سی سیدی همسفر مریم و همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر مهشید

رهایی سی سیدی همسفر مرضیه رهجوی راهنما همسفر اشرف

رهایی مسافران تغذیه سالم همسفر الهام، همسفر معصومه و همسفر هاجر رهجوی راهنما همسفر آمنه

رهایی مسافر تغذیه سالم همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر اعظم


مرزبان کشیک: همسفر مهین و مسافر احمد
تایپیست: همسفر زینب رهجوی راهنما همسفر مریم (لژیون دوازدهم)
عکاسخبری: همسفر محبوبه رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون هشتم)
ویراستاری و ارسال: همسفر ملیحه دبیر سایت
همسفران نمایندگی هاتف
- تعداد بازدید از این مطلب :
141