English Version
This Site Is Available In English

همیشه گمگشته‌ای داشتم

همیشه گمگشته‌ای داشتم

این روزها روزهای خوبیست. همه‌چیز بوی مهر و محبت می‌دهد، بوی ناب عشق، بوی زندگی و زنده‌شدن. باید آن را با قلبت حس کنی، باید اجازه بدهی عشق و بخشش در تمام ذهن و احساست جریان داشته باشد. عشق همسفر را خط پایانی نیست و عاشق را تغییر لازم است.

من یک همسفرم، یادم می‌آید روزهایی را که نه در زمین جا داشتم و نه در آسمان، آرام و قرار نداشتم، همیشه گمگشته‌ای داشتم. روزهایی که تحمل شرایط بسیار دشوار بود، نه تاب رفتنم بود و نه تاب ماندن. قرارگرفتن در وادی اعتیاد، شرایط را بسیار سخت می‌کند؛ حتی قدرت اندیشیدن و حرکت را از ما می‌گیرد.

امروز، در شروع روزهای سرد زمستانی با اینکه هوا سرد است، دلم گرم است و زندگی‌ام با گرمای آموزش‌های کنگره آرامش دارد. قلم و کاغذ به دست گرفتم تا حقایق گذشته را مرور کنم، اکنون به گرمایی که در این زمستان در زندگی‌ام برقرار است، نگاه می‌کنم و می‌بینم که این زمستان با زمستان‌های گذشته برای من تفاوت زیادی دارد. خوب یادم هست که سال‌های قبل علاوه‌بر سرمای هوا، زندگی‌ام نیز سرد و غمگین بود، قلبم یخ زده بود و هیچ روزنه‌ای برای ورود گرما نداشتیم. عشق و محبت، در حصار اعتیاد بود و از آن دور شده بودیم. زیر یک سقف می‌زیستیم؛ اما اثری از معنای واقعی زندگی نبود.

من، خسته و افسرده، نظاره‌گر زندگی از دست‌ رفته و آینده فرزندم بودم، دیگر دعاکردن اثری نداشت، هر چقدر خداوند را صدا می‌کردم؛ انگار که من را نمی‌دید و صدایم را نمی‌شنید. هر روز آرزوی مرگ برای خود یا مسافرم داشتم. به راستی من با خود چه کرده بودم؟ آنقدر به عمق تاریکی فرو رفته بودم که نور را نمی‌دیدم. با تمام ناامیدی به زندگی ادامه می‌دادم و فکر می‌کردم صبر پیشه کرده‌ام؛ ولی غافل از اینکه من باید یاد بگیرم، استاد تغییر باشم نه قربانی تقدیر.

با تنی خسته ولی پر از امید بلند شدم و گفتم؛ باید زندگی‌ام را نجات بدهم و وقتی وارد کنگره شدم؛ مثل این بود که کلید بهشت را یافته بودم. آری! من وارد بهشتی شده بودم که روزنه نور و گرما را در زندگی من گشود و با آموزش‌هایش، هر روز این روزنه، بزرگ و بزرگتر شد؛  آنچنان که در این زمستان سرد در زندگیم گرما و آرامش جاری‌ست. متوجه شدم، تاریک‌ترین لحظات شب، درست قبل از سپیده‌دم است. فهمیدم بدون رنج کاشتن، لذتی در برداشت نیست و یاد گرفتم که آرامش بعد از طوفان، پاداش استقامت صخره‌هاست و آینده از آن کسی است که به استقبال آن می‌رود. باانگیزه‌ بودن و امیدداشتن هیچ هزینه‌ای ندارد و می‌تواند مقدمه‌ای برای شروع خوب باشد.

من هم سفرم را در کنگره شروع کردم و همراه مسافرم شدم؛ بی‌شک هر سفری نیاز به همسفر دارد. اینکه با کسی هم مسیر شوی و تمام چالش‌هایی که با آن روبه‌رو می‌شود را تجربه کنی، حس زیبایی است. وقتی مسافر بداند کسی کنارش هست تا پستی و بلندی‌های مسیر را دست در دست او طی کند، با او به مشکلات لبخند بزند و از موفقیت‌ها لذت ببرد، حس زیبایی است؛ انگار چیزی ته دلش را قرص می‌کند که تو تنها نیستی. اصلاً مگر می‌شود از تنهایی لذت برد؟ باید کسی باشد که احساسات خود را با او به اشتراک بگذاری، تغییرات درونی را بیان کنی و مورد تحسین او قرار بگیری.

کنگره به من اجازه داد تا همسفر شوم، بال پرواز مسافرم باشم تا بتواند بال شکسته خود را ترمیم کند و هر دو از تاریکی به پرواز درآمده و به نور و روشنایی برسیم. بله! من هم همراه مسافرم به اعماق تاریکی رفته بودم و باید تلاش می‌کردیم تا خود را نجات دهیم. دستی پر از مهر به سوی ما دراز شده بود برای رهایی از باتلاق تاریکی‌ها و گویی فرمان صادر شده بود برای خارج شدن از خطی که در آن قرار داشتیم، از خطی که همواره ترس، اضطراب، حقارت و خودخواهی بود، خارج شویم و در خط عشق و محبت قرار گیریم.

به من آموزش داده شد که معمار زندگی خودم باشم و پایه‌های اصلی زندگی‌ام را محکم بسازم. یاد داده شد که نقاش زندگی خودم باشم و تصویر زیبا بکشم. آموزش داده شد که پزشک باشم و جسم خود را بشناسم، اندیشه‌ام را در مسیری معنوی قرار دادم تا روحم را با قدرت مطلق درآمیزم و لذت بودن با قدرت مطلق را لحظه‌لحظه در زندگی‌ام دریابم.

آری! من با کوله‌باری پر از اندوخته همسفر شدم تا غم، اندوه و فشارهای مسیر را کم کنم و شادی را چند برابر کنم. نیازی نبود که باری از دوش مسافر بردارم، همین‌که با کوله‌بار دانایی همراه باشم، قوت قلبی است که از کمک ارزشمندتر است.

همسفر به عشقی که در دل داری افتخار کن. ما همسفران بین بودن و نبودن؛ بودن را انتخاب کردیم. می‌توانستیم نباشیم، می‌توانستیم برویم؛ ولی ماندیم چون عشق داشتیم و اینجاست که استاد امین می‌فرمایند: «اندوهی که قلب‌ها را در خود محفوظ داشته تا مرگشان را آغاز حیات خویش نماید، اینک خود مغلوب قلب‌های بخشنده‌ای گشته است، قلب همسفرانی که برای بازپس‌گیری عزیزانشان به نشان محبت بی‌کران و عشق بلاعوض هدیه نموده‌اند.»

همسفر عزیز! جایگاهت آنچنان باارزش است که هم می‌توانی نقطه وصل باشی و هم نقطه فصل؛ پس در جای خود بنشین و به آنچه علاقه داری، مشغول باش. مسافر عزیز! نور شو برای خودت، صوت شو برای همدردت و حس شو برای همسرت، دخترت، مادرت و... از نوع محبت و عشق.

نویسنده: راهنما همسفر معصومه (لژیون پنجم)
رابط خبری: همسفر رکسانا رهجوی راهنما همسفر معصومه (لژیون پنجم)
عکاس: همسفر رها رهجوی راهنما همسفر زینب (لژیون دهم)
ارسال: همسفر پرنیا رهجوی راهنما همسفر راحله (لژیون سوم) دبیر سایت
همسفران نمایندگی لویی پاستور

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .