هنگامی که همراه مسافرم شدم و قدم در این مکان امن، یعنی کنگره۶۰ گذاشتم، تنها به این دلیل آمدم که مسافرم از تاریکیهای اعتیاد رها شود. اما نمیدانستم هدف کنگره۶۰ فراتر از رهایی یک فرد بیمار از اعتیاد است؛ دلیل و علتهای عمیقتری وجود دارد که این مکان را چنین استوار و پابرجا ساخته است.
آن هنگام که ذهنم پر از بایدها و نبایدها بود، خود را در میان انسانهایی یافتم که نه فقط برای ترک اعتیاد، بلکه برای بهتر زیستن، زیبا زندگی کردن و آموختن هرآنچه سالها به خاطر ناآگاهی نیاموخته بودیم، در کنار هم حضور دارند.
در کنار آموزشهای استادی قرار گرفتم که چه زیبا به مقام والای انسانیت رسیده است و در تلاش است تا همنوعان خود را با خود به اوج برساند و سالم زیستن را به ما بیاموزد. خیلی وقت بود به دنبال چنین مکانی میگشتم، تا اینکه در این فصل از زندگیام در این مسیر قرار گرفتم؛ مسیری پر از نور و هدایت. مکانی که نه فقط برای مسافران، بلکه برای همسفران نیز برنامهریزی شده است تا این سفرِ پر از پالایش، با کمک همسفر در کنار مسافر، به نهایت خود برسد.
هر کس که با تفکر و آگاهی پیشروی کند و قدر و منزلت این مکان مقدس را بداند، به درستی به تزکیه و پالایش خواهد رسید. من، به عنوان یک همسفر، در چهارده وادی آموختم که هر آنچه میخواهم بسازم باید همراه با تفکر باشد؛ آموختم که بیهدف قدم به این جهان نگذاشتهام و باید هدفمند و مفید زندگی کنم.
هیچکس به اندازهی خودِ من به فکر من نخواهد بود، پس باید مسئولیت زندگی و آنچه برایم پیش میآید را خودم بر عهده بگیرم. مشکلات و بالا و پایین شدن زندگی با نشستن و فکر کردن درست نمیشود، بلکه باید حرکت کرد و افکار را به عمل رساند. و این ممکن نیست مگر با درک این حقیقت که «عقل فرمانده کل جسم من است» و در سرنوشتسازترین مسائل زندگیام باید به فرمان عقل برسم.
راهم را یافتم و دانستم که باید برداشتم از این مسیر همراه با راستی و درستی باشد. یاد گرفتم که با حرکت، راه نمایان میشود و هر قدمی که برمیدارم، به سمت نور، روشنایی و آموختن است.
به این باور رسیدم که با وجود نیروی کم و ضعفهای بسیار، آرامآرام خودم را پیدا کردم، نقطهتحملم بالا رفت و در زمینههای مختلف توانمندتر شدم. صفات بد گذشته را تغییر دادم و سعی کردم هر روز بهتر از دیروز باشم و صفات خوبم را پرورش دهم.
دانستم که ما همسفران و مسافران مانند رودهای خروشانی هستیم که به بحر و اقیانوس میرسیم؛ هر روز وسعتمان بیشتر میشود و آموختم که پایانی وجود ندارد، زیرا پایان هر نقطه، سرآغاز خط دیگری است. ما باید همیشه در حال حرکت باشیم. و در آخر، عشق و محبت همان است که باور است؛ و آنچه نیست، ظروفی تهی است. عشق و محبت سرچشمهی تمام خوبیهاست.
«خاک دل آن روز که میبیختند، قطرهای از عشق در آن ریختند.»
من چه آسوده در این فضای امن، در کنار خدمتگزارانی که عشق، محبت و خوبی را آموختهاند، بر روی صندلی مینشینم و بدون هیچ ترس و دلهره و بدون هیچ قضاوتی، از خوشیها، ناخوشیها و ناملایمات زندگی میگویم و در کنارشان آموزش میگیرم. و چه زیبا هستند این بالهای پرواز با قلبهای مهربانشان که خالی از هرگونه تظاهر و تزویرند و مرا آموزش میدهند.
من همسفر شدم نه فقط برای مسافرم، بلکه برای رهایی خودم از تمام تاریکیها و ناآگاهیها. نهایت احترام و تشکر از جناب آقای مهندس و خانوادهی محترمشان، برای بنیان این مکان امن و پُر از آموزش دارم.
نویسنده: همسفر معصومه رهجوی راهنما همسفر ترانه (لژیون سوم)
رابط خبری: همسفر معصومه رهجوی راهنما همسفر ترانه (لژیون سوم)
ویرایش و ارسال: همسفر طاهره رهجوی راهنما همسفر ترانه (لژیون سوم) نگهبانسایت
همسفران نمایندگی اِرم کرج
- تعداد بازدید از این مطلب :
74