جلسه هشتم از دوره اول کارگاههای آموزشی خصوصی همسفران کنگره۶۰ نمایندگی رفسنجان به استادی همسفر مریم، نگهبانی همسفر مریم و دبیری همسفر بتول با دستور جلسه «وادی یازدهم (چشمههای جوشان و رودهای خروشان همه به بحر و اقیانوس میرسند) و تأثیر آن روی من» روز دوشنبه ۱ دیماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۵:۰۰ آغاز به کار کرد.

خلاصه سخنان استاد:
در مورد دستور جلسه باید بگویم وادی یازدهم، خیلی زیباست. وقتی خانم مریم با من تماس گرفتند و از من دعوت کردند برای استاد جلسه، من اینقدر خوشحال بودم گفتم اگر استادم اجازه دهند چشم انجام میدهم؛ چون در شعبه خودمان قرار بود برای استاد جلسه بروم متأسفانه یا خوشبختانه روزی من نبود و اتفاق نیفتاد.
وقتی خانم مریم گفتند خیلی خوشحال شدم که این اتفاق برایم افتاد که توانستم در کنار شما عزیزان باشم و آمدم ذهنم را درگیر کردم چرا وادی یازدهم؟ وقتی که فکر کردم دیدم حتماً یک چیزهایی در زندگی من وجود دارد که در وادی یازدهم به آن هدف خواهی رسید؛ یعنی آن چیزی که واقعاً برای تو یک ذره میشود گفت پیچیده است مشکلات زندگی، آن چیزهایی که باید در مورد آنها آگاهی داشته باشم، ندارم.
واقعاً وادی یازدهم اینجا دارد هشدار میدهد که باید مرا بیشتر مرور کنی و باید بیایی ببینی مشکل در زندگیت مال چیست. وقتی برای استاد جلسه انتخاب شدم واقعأ سورپرایز شدم فکر نمیکردم این اتفاق بیافتد.
آقای مهندس میفرمایند: انسانها میآیند به خودشان آسیب میرسانند بدون آنکه هیچ آگاهی داشته باشند میآیند کارهایی میکنند که به مشکلاتی بر میخورند که این مشکلات عواقب خیلی بدی خواهد داشت.
من وقتی وادی یازدهم را مرور کردم و خوشبختانه از شبی که خانم مریم به من گفتند، چندین بار وادی را مرور کردم، سیدیها را مرور کردم، سخنان آقای مهندس را گوش دادم، دیدم واقعاً یک جای زندگیام به این وادی نیاز دارم.
من حقیقتش فکر میکردم زندگی فقط معجزه است باید بنشینی از آسمان برایت آن معجزه فراهم شود ولی میبینم اگر من خودم نخواهم حرکت کنم، نخواهم مسئله را خوب در بیارم مطمئناً به جایی نمیرسم. در یک جا نشستن هیچ اتفاقی نخواهد افتاد و حتماً باید حرکت، دانایی و آگاهی داشته باشی و آموزش بگیری. اگر آموزشها را من به راحتی درک نکنم به آن جایگاه و خواستههایم در زندگی هیچ وقت نمیرسم و زندگی این نیست من بخواهم در جایم بنشینم و فکر کنم همه چیز برایم میرسد.
اوایل که وارد کنگره شده بودم پیش خودم میگفتم الان سنی از من گذشته است چرا بنشینم؟ استادی که مثلاً سنش از من خیلی پایینتر است و جای فرزند من به حساب میآید هر چه به من میگوید من چشم بگویم؛ اما وقتی آمدم و تفکر کردم میگویم خدایا شکر، یک روزی من آرزو میکردم مسافرم واقعاً مواد را کنار بگذارد و من انگار همه چیز دارم و در زندگی خوشبختترین خواهم بود.
فکر کردم الان که مسافر من به درمان رسیده است الان مشکل من کجاست؟ من که خطایی انجام نمیدهم و در زندگی اشتباهی نمیکنم؟ پس دلیل این ناموفقیتهای زندگیام چیست؟ چرا همیشه به بنبست میخورم؟ دیدم الان مسافر من بدون عیب و نقص شده باید در خودم یک چیزی را مرور کنم ببینم مشکلاتی که در من وجود دارد اصلاً قابل حل است؟ نگاه کردم دیدم متأسفانه این نگرانی خودم است و اشتباهاتی که من دارم واقعاً نمیدانستم و آگاهی نداشتم که چگونه باید با مسافرم رفتار کنم؟ کجا باید سکوت کنم؟ کجا باید صبوری کنم؟ کجا باید چه چیزی را بگویم؟ به خودم گفتم بنشین صبوری کن. اول در کنگره٦٠ به تو یاد دادند که باید صبور باشی که میگویند: همسفر باید کفش آهنین داشته باشد، همین است. باید با خیلی چیزها مدارا کند. زندگی همیشه جلو رفتن نیست باید خودت بخواهی خودت آموزش بگیری و خودت بفهمی زندگی یعنی چه؟ خدا را شکر الان از زندگی راضی هستم.
وقتی روزهای اول کنگره٦٠ یادم میآید در جلسه سردار، وقتی استاد تعریف میکردند جلسه سردار خیلی چیزهای قشنگی دارد از جمله آنها بخشیدن است من میگفتم اینها چگونه زمانی که خودشان در زندگی مشکل دارند یک دفعه دنور، پهلوان یا نشانی در بینشان میشوند و میگفتم واقعاً این برای من هم اتفاق میافتد که بخشش داشته باشم؟
وقتی با مسافرم خدمت آقای مهندس برای اجازه پهلوانی مسافرم رفتیم خیلی حس خوبی بود و حالم خوب شد گفتم روزی که به کنگره٦٠ آمدم دست من خالی بود. الان بدون هیچ درخواستی که از من داشته باشند با کلی آموزشها پیشرفت کردهام خودم هم نمیدانم الان در کجا نشستهام؟ واقعاً هر کاری برای کنگره٦٠کنم هیچ کاری نکردهام. خیلی خوشحال شدم مسافرم اجازه پهلوانی را گرفتند و من بخشش را نه تنها برای کنگره٦٠، حتی برای خانوادهام یاد گرفتم.
بخشش فقط پول دادن نیست همین که به مسافرت عشق بورزی خودش بخشش است. وقتی به همنوع خودت خدمت کنی این خودش بخشش است وقتی سبد را جلوی من میآورند من موظف هستم سبد را حمایت کنم. زمانی که سبد در دست تو میآید، خودش بخشش است و اینها همه تأثير وادی یازدهم بر زندگی من بوده است.
خدا را شکر میکنم که کنگره٦٠ خیلی چیزها به من داده است خیلی چیزهایی که نداشتم و الان دارم خیلی داشتههایی که حسرتش را داشتم اما الان آنها را دارم سلامتیام را دارم. در لژیون جونز شرکت کردم ۱۳ کیلو اضافه وزن داشتم و آن را کم کردم الان حالم خیلی خوب است و خیلی انرژی دارم حس میکنم الان در آسمان هستم و پرواز میکنم و این خیلی خوب است. از راهنمای عزیزم خانم نجمه بسیار تا بسیار سپاسگزارم خیلی ایشان را دوست دارم ای کاش امروز در اینجا حضور داشتند.
یک روزی وقتی روی این صندلی مینشستم با کوچکترین حرف دیگران اشکهایم سرازیر میشد به خاطر سختیهایی که در زندگی داشتم الان اشکهایم از روی خوشحالی است و برای چیزهایی است که به دست آوردهام. خیلی حس خوبی است که یکی در زندگیات بیاید و بدون هیچ درخواستی و تقاضایی تو را به اوج خوشبختی برساند. بچهها و محبت مسافرت را به تو برگرداند. یاد بگیری چگونه خانوادهات را سر یک سفره جمع کنی. زمانی آرزویم بود با خانوادهام سر یک سفره غذا بخوریم الان با آنها سر یک سفره غذا میخورم و حال خوبی دارم. بچههایم از من تشکر میکنند به خاطر توجهی که به آنها دارم. ممنونم که اجازه دادید امروز از همگی شما آموزش بگیرم.

مرزبان کشیک: همسفر فریبا و مسافر محمد
تایپ: راهنمای تازه واردین همسفر نجمه
ویرایش: راهنما همسفر فاطمه(دبیر اول)
عکاس و ارسال:همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر سلیمه(لژیون اول)نگهبان سایت
- تعداد بازدید از این مطلب :
106