English Version
This Site Is Available In English

دانایی عمیق، چشمه جوشان ما را به رودی خروشان تبدیل می‌کند

دانایی عمیق، چشمه جوشان ما را به رودی خروشان تبدیل می‌کند

هفتمین جلسه از دوره نودم کارگاه‌های آموزشی عمومی کنگره ۶۰ نمایندگی شادآباد، با استادی راهنمای محترم مسافر روح الله، نگهبانی مسافر رسول و دبیری مسافر شهریار با دستور جلسه «وادی یازدهم: چشمه‌های جوشان و رودهای خروشان، همه به بحر و اقیانوس می‌رسند» در روز شنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۴ رأس ساعت ۱۶:۳۰ آغاز به کار کرد.


خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان روح‌الله هستم، یک مسافر. بسیار خوشحالم که در این جایگاه قرار گرفتم و برایم لذتبخش است که در اینجا آموزش می‌بینم. از ایجنت محترم و مرزبانان عزیز سپاسگزارم که این فرصت را در اختیار من قرار دادند.
در مورد دستور جلسه، صحبتم را با این پرسش آغاز می‌کنم: امروز پس از گذر از ۱۰ وادی و رسیدن به وادی یازدهم، بعد از درمان در کجا قرار دارم؟ و آیا حال من خوب است؟
با توجه به آموزش‌هایی که گرفته‌ایم، هر جایگاهی یک تاریخ مصرف دارد. پتانسیلی که پس از رهایی ایجاد می‌شود، حتماً یک بازه زمانی مشخص دارد و خودبه‌خود تثبیت نمی‌شود. در یکی از جزوات خواندم: تثبیت حال خوش پس از رهایی، با کاربردی کردن دانایی و به‌کارگیری آموزش‌های جهان‌بینی حاصل می‌شود. شاید بسیاری از ما فراموش کرده‌ایم که درمان، پایان راه نیست؛ آغازی است برای جریانی که قرار است ما را به «بحر» و «اقیانوس» برساند. البته لازمه تبدیل شدن به بحر و اقیانوس، این است که پیش از آن، یک «چشمه جوشان» و سپس «رود خروشان» باشیم. این مسئله به اختیار ماست و هیچ‌کس ما را مجبور نمی‌کند در جهت ارزش‌ها یا ضدارزش‌ها حرکت کنیم؛ انتخاب از طریق القائات و الهامات صورت می‌گیرد.
کسانی که پس از درمان، این وادی را تجربه نمی‌کنند، دچار غفلت شده و درگیر مادیات می‌شوند. دوباره «خُماری» پدید می‌آید؛ این‌بار نه با مواد، بلکه با پول، ثروت، قدرت، مقام یا خانواده. واقعاً بیرون از کنگره خبری نیست. من همیشه به رهجویانم توصیه می‌کنم بعد از درمان باید حرکت کنید و به دانایی برسید، چون بسیاری که پس از درمان در نقطه امن خود می‌مانند و فکر می‌کنند حال خوبشان همیشگی است، به دلیل آن است که به «دانایی مؤثر» نرسیده‌اند. ممکن است دانایی یک نفر مساحتی ۵ کیلومتری داشته باشد، اما عمقش حتی ۵ سانتیمتر نباشد. این عمق ناچیز با یک حرارت یا تنش، بخار می‌شود و به باتلاق و سپس کویر تبدیل می‌گردد. در واقع، چشمه جوشان از دانایی عمیق به وجود می‌آید و قطعاً به رود خروشان تبدیل می‌شود.
صحبتم را با این جمله به پایان می‌برم: «رودهای خروشان موانع را می‌پذیرند، متوقف نمی‌شوند، آموزش می‌گیرند و همیشه اثرگذار می‌مانند.»
در بخش دوم، آزادمردی و تولد ۵ سال رهایی آقا محمد و همسفرانشان را جشن می‌گیریم. برای من مایه افتخار است که این خانواده محترم را ببینم که شال‌هایشان را با هم گره زده‌اند و از خدمتگزاران راستین کنگره هستند.
آقا محمد در سال ۱۳۹۸ و در اوج کرونا سفر خود را آغاز کردند و در همان شرایط سخت به رهایی رسیدند. در سفر اول، تحت راهنمایی آقای ابراهیم رعیت‌پناه بودند که این تولد را به ایشان نیز تبریک می‌گویم. من پس از کرونا، در یک دوره مسابقات فوتبال کنگره، هم‌بازی آقا محمد بودم. ایشان مدتی از کنگره فاصله گرفتند و دچار تلاطم شدند، اما به‌واسطه دانایی و آگاهی که در چشمه درونیشان ذخیره کرده بودند، توانستند بازگردند. با حضور در لژیون آقای اسدی، حرکت بسیار خوبی را آغاز کردند و به رودی خروشان تبدیل شدند. خدمت در کنگره را با مبصری شروع کردند، سپس در واحد صدور کارت ادامه دادند و در نهایت به بهترین شکل به جایگاه راهنمایی تازه‌واردین دست یافتند.
آقا محمد فردی متین، پر از مهر و‌ محبت، با چهره‌ای بشاش و همیشه لبخند بر لب هستند. این لبخند، بهترین نشانه برای جذب کسانی است که می‌خواهند از تاریکی خارج شوند.
این خانواده محترم را تشویق کنید.

خلاصه سخنان مسافر محمد

آنچه باور است، محبت است و آنچه نیست، ظروف تهی است .سلام دوستان محمد هستم، یک مسافر. خداوند را شکر می‌کنم که راه کنگره را به من نشان دادند. از آقای مهندس و خانواده محترمشان سپاسگزارم که این بستر را فراهم کردند تا به درمان برسم و راه درست زندگی کردن را بیاموزم. از آقا روح‌الله تشکر می‌کنم که اجازه دادند این جایگاه را تجربه کنم. از آقای ابراهیم رعیت‌پناه تشکر ویژه دارم که در بدترین شرایط، در اوج کرونا، با آموزش‌هایشان مرا یاری کردند تا وصل شوم.
من در آن زمان هیچ باوری به ترک یا درمان نداشتم. روز اولی که وارد شعبه شدم، جشن تولد بود و من اصلاً باور نمی‌کردم حاضرین مصرف‌کننده باشند؛ فکر می‌کردم بی‌جهت در حال جشن هستند. از آن روز، شش سال می‌گذرد.
از آقای دادگر راهنمای درمان سیگارم، تشکر می‌کنم. آنقدر که ایشان به من باور داشتند، من خودم نداشتم. با آرامش‌شان کاری کردند که بتوانم سیگارم را درمان کنم. از آقای اسدی، راهنمای سفر دومم، بسیار سپاسگزارم. در دورانی که حال روحی بسیار بدی داشتم، با دانایی والای خود، مرا به ورزش کنگره و والیبال وصل کردند و این تأثیر ویژه‌ای بر حال من گذاشت. دوباره به کنگره و زندگی بازگشتم و با کمک ایشان موفق به دریافت شال راهنمایی شدم.
از راهنمای عزیزم آقا روح الله، بی‌نهایت تشکر می‌کنم؛ هرچه از محبت ایشان بگویم کم است. از راهنمای همسفرم، خانم شمسیان، تشکر ویژه دارم که همیشه کنار خانواده‌ام بودند و با راهنمایی‌های ایشان، همسفر من جذب کنگره شد و در بسیاری از جایگاه‌ها خدمت کرده است. از آقا محمدرضا، راهنمای پدرم، سپاسگزارم که باعث جذب و ماندگاری ایشان در کنگره شدند. ماندگاری پدرم در کنگره برایم حکم معجزه دارد.
آرزوی من برای همه اعضا این است که هم همسفر آقا و هم همسفر خانم داشته باشند، زیرا می‌دانم چه نعمت بزرگی است. به نظرم بهشت جایی است که انسان‌ها یکدیگر را بفهمند و هم‌سو و هم‌جهت باشند.
ما در خانه سه فرزند بودیم که عاشقانه پدرمان را دوست داشتیم، اما مصرف مواد، فاصله‌ای عمیق همچون دره بین ما ایجاد کرده بود. فکر می‌کردم این فاصله هرگز پر نخواهد شد، اما کنگره آن خلأ را پر کرد؛ به گونه‌ای که اکنون در کنار هم، هم‌سو و هم‌جهت هستیم و حرف یکدیگر را به خوبی می‌فهمیم. از ایشان بسیار سپاسگزارم که در مسیر کنگره کمک‌های بسیاری به من کردند.
در پایان، تشکر ویژه و اصلی را از همسفر و همسر عزیزم دارم. در ابتدا به اصطلاح عاشقانه ازدواج کردیم، اما بعد فهمیدم من عاشق او نبودم و فقط او عاشق من بود. با عشق و محبت فراوان، پای من و زندگی‌مان ایستاد. اکنون که فکر می‌کنم، می‌بینم اگر جای او بودم، نمی‌توانستم بایستم. اما در این لحظه واقعاً عاشق او هستم.
من در سال ۱۳۹۸ وارد کنگره شدم. دو ماه بعد، به خاطر کرونا، کنگره به مدت دو ماه تعطیل شد و من در آن ایام مدام در کش‌و‌قوس مصرف بودم و می‌گفتم: «خدایا، به نظر تو هم نمی‌خواهی من درمان شوم؟» اما به یاری راهنمای عزیزم و با استمرار و تلاش، توانستم رها شوم. در آن روزهای سخت که جلسات یک‌روز در میان برگزار می‌شد، خدمت در جایگاه دبیری بهترین کمک به من بود. به این درک رسیدم که با خدمت به دیگران، حالم خوب می‌شود و همین باعث ماندگاری من در کنگره شد.
از آن روز، شش سال می‌گذرد و من عاشق خدمت در شعبه هستم. بهترین هدیه‌ای که در کنگره گرفتم، اولین رهجویی بود که مرا به عنوان راهنمای تازه‌واردین انتخاب کرد.
ممنونم که به صحبت‌هایم توجه کردید.

 

خلاصه سخنان راهنمای همسفر خانم فاطمه

سلام دوستان فاطمه هستم، یک همسفر. خداوند را برای این توفیق شاکرم و این تولد را به آقای مهندس و خانواده محترمشان، آقایان رعیت‌پناه، آقا روح‌الله و آقای دادگر تبریک می‌گویم. مطمئناً این عزیزان برای آقا محمد زحمات بسیاری کشیده‌اند. بهترین‌های الهی را برایشان آرزو دارم. همچنین به راهنمای محترم آقا محمدرضا و  به خود آقا محمد تبریک می‌گویم. بسیار خوشحالم که این تولد را با شال راهنمایی تازه‌واردین جشن می‌گیرند و امیدوارم تولد بعدی با شال نارنجی
همراه باشد.
به بیتای عزیز صمیمانه تبریک می‌گویم و از ایشان سپاسگزارم که در آن روزهای سخت و پرتلاطم، در کنگره ماندند، آموزش گرفتند و خدمت را اولویت زندگی خود قرار دادند. همه برای خدمت در جایگاه مرزبانی، کفش آهنین می‌پوشند اما بیتا برای آموزش گرفتن و خدمت کردن کفش آهنین پوشید.
بیتا در سال ۱۳۹۸ به همراه پدر همسرشان وارد کنگره شدند. آن زمان من مرزبان بودم و حال ایشان بسیار خراب و عصبی بود؛ حرف‌های من و دیگران روی ایشان تأثیری نداشت. از او خواستم صبور باشد و در همان روز قول رهایی مسافرشان را دادم. ایشان توسط راهنمای تازه‌واردین مشاوره شدند و در لژیون یازدهم قرار گرفتند. از همان ابتدا، پیوند محبتی عمیق بین ایشان و لژیون یازدهم شکل گرفت و رهایی‌شان نیز در همین لژیون محقق شد.
پس از مدتی، مسئولیت لژیون یازدهم به من سپرده شد و بیتا تحت راهنمایی من، با جدیت چشمگیری آموزش‌های خود را پی گرفتند. در سفر دوم، با وجود رنج‌ها و مشکلات بسیار در زندگی، ایستادگی کردند و هم شنا کردن و هم موج‌سواری را آموختند. خود من در بسیاری مواقع از ایشان درس می‌گرفتم و به این فکر می‌کردم که اگر این مشکلات در زندگی من بود، آیا مانند ایشان دوام می‌آوردم؟ در بسیاری از صحبت‌هایش درباره مشکلات، واقعاً حرفی برای گفتن نداشتم و سکوت می‌کردم؛ اما بیتا از تمامی این موانع گذشت.
در میان آن همه گرفتاری و سختی، بیتا هرگز خدمت را کنار نگذاشت و در بخش‌های مختلف کنگره از مرزبانی و واحد OT تا خدمت در پارک فعال بود. سعی کرد اضلاع مثلث دانایی خود را به هم نزدیک کند و دانایی‌اش را به «دانایی مؤثر» تبدیل نماید.
اکنون ایشان در جایگاه راهنمای تازه‌واردین خدمت می‌کنند. برایش آرزوی موفقیت دارم و مطمئم در این جایگاه نیز دستاوردهای بزرگی خواهد داشت. حضور دو‌باره ایشان در لژیون یازدهم و مصادف شدن تولد آزادمردی‌شان با وادی یازدهم، قطعاً پیامی الهی در خود دارد که امیدوارم آن را دریافت کنند.
جام‌های نیمه‌پر، عاقبت پر خواهند شد و چشمه‌های جوشان و رودهای خروشان به بحر و اقیانوس خواهند پیوست مشروط بر آنکه حرکت ما در صراط مستقیم تداوم داشته باشد.
ممنونم که به صحبت‌هایم گوش دادید.

 

خلاصه سخنان همسفر خانم بیتا

پس از مسیرهای طولانی، پیچ‌ها، توقف‌ها و انتظارهای بی‌صدا، لحظه‌ای فرا می‌رسد که مقصد در برابر چشم‌ها قرار می‌گیرد. دل از هیجان می‌لرزد، چشم‌ها روشن می‌شود و خستگی آرام‌آرام جای خود را به آرامش می‌دهد. این لحظه، پایان شیرین صبر و تلاش است؛ جایی که امید رنگ واقعیت به خود می‌گیرد و دل آرام می‌شود. سپاس به خاطر هر مطلبی که ما را به خودمان نزدیک‌تر می‌کند. لحظه رسیدن، تجربه‌ای از آرامش است که با لبخندی ساده می‌گوید: «خدایا، شکرت که رسیدم.»

سلام دوستان، بیتا هستم یک همسفر همسفر. از خانم فاطمه عزیز سپاسگزارم بابت همه زحماتی که برای من کشیدند و اینکه قبول کردند رهجویشان باشم. آموزش‌هایی که به من دادند چنان ارزشمند است که نمی‌دانم با چه زبانی از ایشان تشکر و قدردانی کنم.
از آقای مهندس و خانواده محترمشان تشکر می‌کنم که در چرخه هستی اجازه دادند در کنارشان و در مجموعه ایشان حضور داشته باشم.
خانم فاطمه در این پنج سال آموزش‌های بسیاری به من دادند، اما بهترین آموزش که توانستم آن را کاربردی کنم این بود که دیگران را بی‌منت دوست داشته باشم. به من پذیرش و مسئولیت‌پذیری را آموختند. در این هستی، آدم‌های اطرافم را با آگاهی انتخاب کردم و باید مسئولیت انتخاب‌هایم را بپذیرم. به من وفاداری را آموختند. به آموختند که «رها کردن» با «ول کردن» تفاوت دارد. رها کردن از روی آگاهی، دانایی، عشق و امید اتفاق می‌افتد؛ اما ول کردن یعنی هیچ عشق و دوست‌داشتنی در کار نیست. خوشبختانه همسفرانی که اینجا حضور دارند، همه از جنس رهاکنندگان هستند؛ هیچ‌کدام ول نکرده‌اند و ناامید نبوده‌اند. بسیاری نزدیک به شش سال است اینجا هستند، اما ول نکرده‌اند و همچنان منتظر مسافرانشان هستند.
از مسافرم بسیار سپاسگزارم که هوای من و ایلیا را مخصوصاً در دو سال اخیر به خوبی داشتند. در سفر اول، به هیچ وجه همسفر خوبی برای ایشان نبودم. امیدوارم مرا ببخشند و بدانند که از روی ناآگاهی و جهل من بود و حال من هم مانند خودشان خراب بود.
از پدر و مادر شوهرم تشکر می‌کنم که چه از نظر مادی و چه معنوی، تکیه‌گاه ما بودند. از آقای رعیت‌پناه که حلقه وصل محمد به کنگره بودند؛ از آقای اسدی که نظم را به محمد آموختند و از آقای انوری بسیار سپاسگزارم. از زمانی که محمد وارد لژیون آقا روح الله شدند، اتفاقات خوبی برای ما رقم خورد.
از آقا محمدرضا بسیار ممنونم که کنار پدرم بودند. امیدوارم خیر و برکتش به زندگی‌شان بازگردد. از هم لژیونی‌های خودم در لژیون یازدهم صمیمانه تشکر می‌کنم؛ پنج سال کنار هم بودیم و شما را بسیار دوست دارم. برایتان بهترین‌ها را آرزو می‌کنم. از عزیزانم در گروه راهنمای تازه‌واردین که به تازگی در خدمتشان هستم سپاسگزارم. از همه راهنمایان محترمی که در این شش سال در کنارشان بودم، همچنین از گروه مرزبانی، بی‌نهایت تشکر می‌کنم.
در پایان از همه مرزبان‌ها و ایجنت‌های شعبه شادآباد سپاسگزارم، چه مرزبان‌های گروه همسفران و چه مرزبان‌های گروه مسافران و همچنین ایجنت گروه همسفران و ایجنت گروه مسافران کمال تشکر را دارم. ممنونم از اینکه به صحبت‌های من گوش کردید.

خلاصه سخنان راهنمای همسفر آقا محمدرضا

سلام دوستان محمدرضا هستم همسفر. خداوند را شاکرم که یک بار دیگر توفیق حاصل شد که این جایگاه را تجربه کنم، این رهایی را در راس به آقای مهندس و خانواده محترمشان و همچنین آقای ابراهیم رعیت پناه، آقای محسن اسدی، آقا روح الله و آقای دادگر راهنمای درمان سیگارشان تبریک می‌گویم. آقا روح الله صدای خیلی خوبی هم دارند و عضو گروه موسیقی هستند و همه دوستان از صدای ایشان لذت می‌برند. به آقا محمد، همسفرشان و همچنین راهنمای همسفرشان تبریک می‌گویم، همچنین به همسفرشان خانم بیتا تبریک می‌گویم سختی‌های زیادی را تحمل کردند تا به این تولد و رهایی برسند. به همسفر دیگرشان آقا خسرو تبریک می‌گویم ایشان پدر محمد آقا هستند و کمک‌های زیادی را به ایشان کردند، قطعاً اگر یاری همسفران نبود این رهایی محقق نمی‌شد. آقا خسرو اوایل خیلی کار برایشان سخت بود ولی خیلی خوب جلو آمدند. من فکر می‌کنم وجه اشتراکی که بین این سه نفر هست این است که هر کاری که به آنها واگذار می‌شود به نحو احسن انجام می‌دهند. پیام این تولد این است که همسفرهایتان را وارد کنگره کنید تا خانواده به آرامش و آسایش برسد. ممنونم که به صحبت‌های من توجه کردید.

خلاصه سخنان همسفر خسرو

سلام دوستان، خسرو هستم یک همسفر. خداوند را شکر می‌کنم که در این جایگاه بزرگ و ارزشمند، با چنین مکانی و چنین انسان‌های والایی آشنا شدم. در رأس همه، از آقای مهندس عزیز سپاسگزارم که برای من یک مرجع اجتماعی هستند و بسیار دوستشان دارم؛ زیرا نعمتی به من دادند که جای دیگر به دنبالش بودم.
از تمامی راهنماها و دوستانی که ما را یاری کردند تا در این مسیر قرار بگیریم، تشکر و قدردانی می‌کنم. از آقا محمدرضا نیز سپاسگزارم که برادرانه در این مدت به من کمک کردند.

ممنون از فرصتی که در اختیارم قرار دادید. امیدوارم بتوانم آنچه در ژرفای قلبم است، به شما منتقل کنم. این جشن‌ها و تولدها بی‌حکمت نیست و هر حرکت آقای مهندس حساب‌شده است. این مراسم‌ها نوعی یادآوری به ما هستند و در عین حال پیامی برای کسانی دارند که تازه می‌خواهند بیایند تا در مسیر قرار گیرند و دلگرم شوند.
بالاترین هدیه‌ای که محمد به من داد رهایی‌اش نبود، بلکه آشنایی من با کنگره بود و اینکه پایم به این مکان باز شد. من آدمی بسیار عصبی بودم و درونم پر از نفرت بود؛ از هر مصرف‌کننده‌ای نفرت داشتم. اما نمی‌دانستم که از همین مسیر به خوشبختی می‌رسم و دوباره متولد می‌شوم.
یک نوع تولد داریم که از ابدیت است، انسان از مادر زاده می‌شود. اما تولدی که پس از رهایی می‌آید، بسیار ارزشمندتر از آن تولد نخستین است. در این تولد دوم، انسان پلیدی‌ها و زشتی‌ها را کنار می‌زند، مسیر تازه‌ای می‌یابد و در آن مسیر می‌تواند به انسانی که خداوند سفارش کرده است، برسد.
به همین دلیل می‌گویم به همسفرانتان اصرار کنید که به کنگره بیایند. این، بالاترین هدیه است. سعی کنید با التماس و خواهش، آنان را به کنگره بیاورید؛ زیرا اگر نیایند، آن نفرت و ترس از بین نمی‌رود و همیشه با استرس زندگی خواهند کرد.
از همه شما که به صحبت‌هایم گوش دادید، متشکرم.

تایپ و ارسال: خدمتگزاران سایت شادآباد

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .