English Version
This Site Is Available In English

حال خوشم از هرچه سیاه‌مست فزون بود.

حال خوشم از هرچه سیاه‌مست فزون بود.

بنام حضرت دوست.
سالها مستی و  و سرمستیم از خمر درون بود.
حال خوشم از هرچه سیاه‌مست فزون بود.
از وقت فلق تا به شفق یکسره در حال دویدن
این تن به‌سلامت پی یک‌لقمه نون بود.
نی کامی و نی دودی و نی جرعه شرابی
جان‌ودلم از هرچه بلا بود برون بود.
دستم به قلم بود و دلم شاد زبانم به سرودی
صدها غزل و شعر مشاهیر وطن ورد زبون بود.
یک‌شب به‌غلط جای قلم نی، نی دیگر بگرفتم.
نی بر لب و کام از نی و دودی که عصارش افیون بود.
تا چند صباحی اثرش نیک و مرا قوت جان بود
بعدش نه مرا قوت جانی که همی آفت جون بود.
ناگه بگذشتش طرب و سرخوشی و شور جوانی
دیگر نه بهاری و تموزی که فقط فصل خزون بود.
رخساره چنان برگ خزان‌رنگ ببازید و بخشکید
هم شاخه و هم ساقه و هم رگ که بسی شارع خون بود.
تا قبل شتایی که به سرما بزند ریشه‌ام این بار
برگشتم از آن ره که سرانجام رهش شر و نگون بود.
باحال تضرع مددی خواستم از حضرت راهبر
فرجام رهی را که مرا داد نشان فرّ و شگون بود.
از مشرق آن ره به پگه انجمنی گشت پدیدار
خورشید وش و منزلگه امید همه‌شب زد گون بود.
دیدم که گروهی همه همدرد در آن کنگره جمع‌اند
چون کنگره درمانگر الام عیانی و نهون بود.
شکرا که در این رهگذر عمر شدم ساکن کوی‌اش
تا دور شوم جمله جهانی که سیاهی و فسون بود.
دیوانه چه داند ز جهان تا که دهد پند کسی را.
زیرا که خود عمری به خطا رفته و از عقل برون بود.

قصیده‌ای از مسافر ابراهیم لژیون دوازدهم
ارسال‌مطلب: همسفر محمد جواد لژیون یکم همسفران آقا

مرزبان‌خبری: مسافر میلاد

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .