جلسه سیزدهم از دوره شانزدهم کارگاههای آموزشی خصوصی همسفران کنگره۶۰ نمایندگی اردستان به استادی همسفر آسیه، نگهبانی همسفر لیلی و دبیری همسفر سمیه با دستور جلسه «در کنگره۶۰ چگونه قدردانی میکنیم؟» روز دوشنبه ۲۴ آذرماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۵:۰۰ آغاز به کارکرد.

خلاصه سخنان استاد:
ما همیشه در همهی دستور جلسات قدردانیها، سپاسگزاری و شکرگزاری راداریم؛ ولی وقتیکه دستور جلسه را آقای مهندس برای ما مختص قرار میدهد که «چگونه من قدردانی کنم»؛ یعنی اینکه یکقدم به عقب برگردم و ببینم قبل از کنگره در زندگی چه داشتم. من قبل از کنگره در زندگی شاید ازنظر مالی تأمین بودم؛ شاید خانه داشتم، ماشین داشتم، بچههای سالم داشتم؛ ازنظر مالی تأمین بودم و هیچ کمبودی نداشتم؛ ولی مهمترین چیزی که در زندگیام باید باشد، نبود. مهر، محبت و عاطفهای که بین پدر و فرزند باید باشد؛ آن عاطفهای که بین همسر باید باشد، هیچوقت نبود. همهی زندگیِ من با اضطراب، دلهره و دلشوره همراه بود. من در شهری بودم که واقعاً کسی را نداشتم، تنها بودم و هرکس که میرسید، در زندگیِ من دخالت میکرد؛ به خاطر همینکه هیچ پشتوانهای نداشتم، همه به خودشان اجازهی دخالت میدادند و من به هم میریختم؛ چون نمیدانستم چطور باید برخورد کنم.
خدا را شکر ابتدا در کنگره فهمیدم که به معتاد نمیگویند؛ «معتاد» بلکه «مصرفکننده» میگویند و در ادامه اسم «مسافر» را روی مصرفکنندههای ما گذاشتند. این برایم خیلی لذتبخش بود که به خودم میگفتم: «یک سفر را شروع میکنم و از مسافرم سپاسگزارم که اگرچه قبل از کنگره مصرف موادش خیلی باعث سرشکستگی بود؛ ولی الآن به او افتخار میکنم؛ چون فهمیدم که واقعاً او هم یک بیمار باحال خراب بوده است.» موردِ دیگری که میخواهم بگویم: آقای مهندس وقتیکه به رهایی و حالِ خوش رسیدند، میتوانستند به زندگی خودشان در کمال آرامش ادامه بدهند؛ ولی اینقدر سخاوتمند بودند که آمدند برای ما یکجایی را تأسیس کردند که همسفر و مسافر در کنار هم آموزش بگیرند و با همدیگر بهروز بشوند و این خیلی جای شکرگزاری دارد؛ نکتهی مهم دیگر این است که ما وقتی وارد این مکان میشویم، همه با لبخند و با آغوش باز پذیرای ما هستند؛ شاید این بهترین موردی بود که من را در این مکان نگه داشت؛ واقعاً آن لبخند و آن آغوشِ باز خیلی کارِ درستی است و خیلی تأثیرِ خوبی دارد.
به سفرِ اولیها میگویم که اصلاً نگرانِ سفرِ مسافرِتان نباشید، یک نکته که خیلی آقای مهندس در صحبتهایشان برای ما گفتند این است که وقتی برای رهایی به تهران میروید؛ حتماً «دلنوشته» در پاکت داشته باشید. این «دلنوشته» که از دلِ یک همسفر یا یک مسافر برای آقای مهندس میرود و این تغییراتی که آقای مهندس میبینند، خیلی لذتبخش است. امیدوارم بتوانم در این دایرهی خدمت، عضوِ کوچکی باشم و زحماتی را که همهی عزیزان برای من میکشند، قدردان و سپاسگزار باشم. میدانم که قدردانی و سپاسگزاری حتی اگر بهاندازهی یک لبخندِ کوچک باشد، نشاندهندهی این است که داناییام را بالابردهام و بهطرفِ قله نزدیک میشوم. «سبد قانون یازده» را حتماً حمایت کنم که این هم خود یک نوع سپاسگزاری و قدردانی است؛ راحت نگذارم از کنارِ من رد بشود.
و در آخر هم از راهنمای خودم سپاسگزارم بهقولمعروف: «اگر میخواهی به کسی لطف کنی، به او ماهی نده؛ ماهیگیری بیاموز»، راهنمایم اندیشیدن را به من آموخت؛ اندیشه را به من یاد داد که چگونه زندگی کنم؛ چگونه با بچههایم و با مسافرم زندگی کنم؛ چگونه باید در میدانِ زندگی، زندگی کنم؛ و از خدا میخواهم که بهترینها برایشان رقم بخورد. میدانم که کاری که راهنماها برای ما انجام میدهند، برای رضای خدا و آرامشِ درونیِ خودشان است؛ ولی این سپاسگزاریِ کوچکِ من باعث میشود که قلبِ راهنما شاد بشود و این من را خیلی خوشحال میکند. صحبتم را با این بیت از سعدی به پایان میبرم که میگوید:
دوامِ دولتم در حقشناسی است، زوالِ نعمتم در ناسپاسی است
اگر فضلِ خدا بر خود بدانی، بماند بر تو نعمتِ جاودانی
چه ماند از لطف و احسان و نکویی؟ حرامت باد اگر شکرش نگویی

مرزبانان کشیک: همسفر زهرا و مسافر جواد
تایپ: همسفر سمیه رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون چهارم)
ویراستار: همسفر زهره رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون چهارم)
عکاس: همسفر ستاره رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون چهارم)
ارسال: راهنمای تازهواردین همسفر اکرم نگهبان سایت
همسفران نمایندگی اردستان
- تعداد بازدید از این مطلب :
216