دوازدهمین جلسه از دوره شصت و نهم کارگاههای آموزشی و خصوصی کنگره ۶۰، نمایندگی ابنسینا با استادی راهنما مسافر میثم ، نگهبانی مسافر امیر حسین و دبیری مسافرابوالفضل با دستورجلسه « رابطه یادگیری و معرکه گیری » چهارشنبه 5 آذر ماه ۱۴۰۴ راس ساعت ۱۷ آغاز به کار کرد.

سخنان استاد:
سلام دوستان میثم هستم، مسافرامروز قصد داریم جلسهای پُرانرژی در کنار یکدیگر داشته باشیم و نیاز است که در کنار هم حس و همراه شویم. با بلند پاسخ دادن و در واقع با بلند دست زدن که این انرژی در واقع منتقل و جابهجا میشود و حس خوبی در درونمان ایجاد میگردد.بسیار خوشحالم که در کنار شما هستم و این را صمیمانه و از ته قلب به شما عرص میکنم. از آقای امیرحسین عزیز و دبیر محترمشان تشکر میکنم که اجازه دادند در این جایگاه خدمت کنم. و تشکر ویژهای دارم از مرزبانان محترم که به من اجازه دادند در این جایگاه خدمت کنم خدا قوت میگویم به تکتک خدمتگزاران کنگره ۶۰، بهویژه نمایندگی ابنسینا، راهنمایان عزیز و تکتک دوستانی که در کنگره خدمت میکنند. امروز روز زیبایی برای من است. فکر میکنم چهار پنج سالی میشود که قسمت نشده بود من به عنوان استاد در این شعبه زیبای ابن سینا بشینم وخدمت کنم ،من حدود ۹ سال در اینجا به عنوان راهنما خدمتگزار بودم. البته از امامزاده شروع شد، بعد به حسینیه رسید و خدارا شکر با کمک همه، حتی دوستانی که امروز آمدند، اینجا را ساختیم. آن ۹ سال به پایان رسید و برای بنده تودی گرفتن .و باز خدا توفیق داد و دیدبان محترم، آقای ترابخانی، تماس گرفتند. من رفتم و چند سالی است که در قسمت راهنمایی در کلینیک انصار خدمت میکنم و باعث افتخار من است که امروز در کنار شما هستم. این دستور جلسه دستور جلسه بسیار مهمی در کنگره ۶۰ است. همه دستور جلسات مهم هستند، اما این دستور جلسه در جایگاه خودش بسیار مهم و تاثیرگذار است. میگوید: "رابطه یادگیری با معرکهگیری چیست؟" چیزی که در ذهن من میآید، "مثلث جهالت" و "مثلث دانایی" است که در جهانبینی آقا امین بسیار خوب و واضح در مورد آن صحبت شده. من فقط میخواهم در مورد این موضوع چند کلمهای صحبت کنم. وقت شما را زیاد نگیرم و از مشارکت دوستان استفاده کنم. مثلث دانایی: تفکر، تجربه و آموزش. مثلث جهالت: منیت، ترس و ناامیدی. اما چیزی که من میدانم این است: کسی که وارد معرکهگیری میشود، باید داناییای پیدا کرده باشد. یعنی اگر گذشته جمعی خود را در نظر بگیریم، یک سری افراد در جمع ما صحبت نمیکردند یا حرفی نمیزدند یا اگر سوالی میکردی، بسیار خنثی بودند. حالا در مورد موضوعات مختلف، اگر علمی بود یا اگر دلیلی داشت، اطلاع نداشتند. اطلاعاتی نداشتند که ارائه دهند. اما آن کسانی که اطلاعات داشتند، با صحبت کردن و مشارکت کردن، چیزهای جدیدی یاد میگرفتند و سعی میکردند خود را بیشتر در این بازی قرار دهند و بیشتر صحبت کنند و در حد اطلاعاتشان، صحبتهایشان را ارائه میدادند. آیا اطلاعات خالی به درد من میخورد؟ یا آن اطلاعاتی که من داشتم و ارائه میکردم ،حالا چه به صورت عامیانه یا ادبی ،آیا به درد من خورد؟ من رفتم و در گذشتهام نگاه کردم، دیدم نه، به درد من نخورد. یک شاعر میگوید: "دو صد گفته، چون نیمه کردار نیست "من فقط اطلاعات داشتم. اگر میگفتند "اعتیاد "، من ته اعتیاد را میدانستم، میگفتم اعتیاد فلان است، اعتیاد اینگونه است. اگر در مورد کهکشانها صحبت میکردند، من اطلاعات در مورد کهکشانها میدادم. در مورد انسان میشد، در مورد نفس میشد، در مورد فلان میشد، اطلاعات میدادم. اما خودم اندر خم یک کوچه بودم. من خودم گرفتار خودم بودم، گرفتار اعتیادم بودم، داشتم در آن گرفتاری دست و پا میزدم و راهی برایش پیدا نمیکردم. راههای بسیار زیادی وجود داشت. مثلاً یو.آر.دی وجود داشت. اینها کاملاً علمی بودند دیگر علمی نبودند ؟ سم زدایی میکردند، بدن را... خب، دوستانی بودند که رفتند سم زدایی کردند و جواب نگرفتند. یعنی یک مسئله کاملاً علمی که جواب نمیداد. سقوط آزاد. به صورت سنتی، هر مسیری که میرفتی آقا، جواب نمیداد. چرا جواب نمیداد؟ برای اینکه راه، راه درستی نبود. یعنی صورت مسئله اعتیاد، پیدا نشده بود.اتفاق بزرگی که در کنگره افتاد، این بود که صورت مسئله اعتیاد شکافته شد. این اتفاق بسیار بزرگی بود؛ صورت مسئله اعتیاد شکافته شد. از ازدواج انسان و مواد مخدر، اعتیاد به وجود میآید. و بعد مهندس آمد و گفت: "آقا، اصلاً سمی وجود ندارد. میخواهی سم زدایی کنی؟ برو نیم کیلو تریاک بکش، یک کاسه ترشی بخور، چه میشود؟ سم زدایی میشود." یعنی بدن تو همان میشود که سروم انجام میدهد به خماری میافتادی، به فلاکت میافتادی. تمام سلولهای بدن ما که مانند شهروندان شهر وجودمان بودند، به فلاکت میافتادند. چه اتفاقی میافتاد؟ بعدش حالا من تحمل میکردم، یک ذره آب میآمد زیر پوستم، یک کم اوضاع و احوالم بهتر میشد، یک کم غذا بهتر میخوردم. اتفاق بعدی چه بود؟ دو سه ماهی میگذشت، اطرافیان نگاه میکردند و به من میگفتند: "خب میثم، حالت خوب شده، دیگر الان... برو سر کار، برو ارتباط برقرار کن." چه جوری بروم سر کار؟ این عوارض آشکار است. هنوز من... حالا عوارض پنهان چیست؟ منیت، ترس، ناامیدی، احساس حقارت، به گذشته برگشتن .زمان مصرف، دیر میرفتم خانه معرکهگیری و داستانهای خاص خودش. زمانی هم که قطع میکردم، چون نمیتوانستم کار کنم، چون نمیتوانستم ارتباط برقرار کنم، چون افسرده بودم و "چون"های دیگر که دیگران نمیدانستند در درون من چه میگذرد باز چه کار میکردم؟ معرکهگیری میکردم. حالا اینجا آقای امین چه میگوید؟ میگوید: تفکر، تجربه، آموزش. منیت، ترس، ناامیدی. میگوید اگر میخواهی از جهالت به سمت دانایی حرکت کنی، باید اینها را متوجه شوی. منیت جلوی چه چیزی را میگیرد؟ آموزش را میگیرد ،ترس جلوی چه چیزی را میگیرد؟ تفکر را میگیرد ،ناامیدی جلوی چه چیزی را میگیرد؟ تجربه کردن را میگیرد. میگوید تو اگر میخواهی از نادانی به سمت دانایی حرکت کنی، باید این دو مثلث را متوجه شوی و سعی کنی در آن مسیر حرکت کنی. دراخرم سپاس گذارم از آقای مهندس و خانواده محترمشان بابت فراهم کردن این بستر،سپاس گذارم از اینکه ب صحبت های من گوش کردید.

تنظیم و تایپ: مسافرمهدی لژیون دوازدهم
عکس: مرزبان خبری
نگارنده: مسافراسد لژیون دوازدهم
- تعداد بازدید از این مطلب :
128