جلسه یازدهم از دوره هشتادوششم کارگاههای آموزشی خصوصی همسفران کنگره۶۰ نمایندگی آکادمی به استادی همسفر اکرم، نگهبانی همسفر فریماه و دبیری همسفر فاطمه با دستور جلسه «رابطه یادگیری و معرکهگیری» روز سهشنبه ۴ آذرماه ۱۴۰۴ ساعت 17:00 آغاز به کار کرد.

خلاصه سخنان استاد:
از راهنمای خودم همسفر طلعت تشکر میکنم که به من اجازه دادند در این جایگاه آموزش بگیرم. از بنیان کنگره آقای مهندس و خانواده گرامیشان همچنین از مرزبانان، نگهبان و دبیر سپاسگزارم. ما همیشه در حال آموزش هستیم. انسان از بدو تولد تا دو سالگی بیشترین رشد و یادگیری را دارد و بهمرور، سرعت فراگیری کم میشود. آقای مهندس میفرمایند: «خلقت هستی و تمام موجودات بر پایه آموزش بنا شده است». اگر ما آموزش نگیریم وارد فضای معرکهگیری میشویم.
زمانی که مشکل یا خطایی از ما سر میزند و یک نفر ما را در خصوص آن موضوع مؤاخذه میکند در آن هنگام ما با حالت دفاعی از موضوع اصلی خارج شده و به حاشیه میپردازیم؛ بهاینترتیب طرف مقابل احساس میکند که او را درک نمیکنیم و تعامل، صمیمیت و محبت ما زیر سؤال میرود.
آقای مهندس در خصوص معرکهگیری مثال زدند که به بچه میگوییم: «چرا درس نخواندی»؟ او بهانه میآورد به دلیل اینکه برایم موبایل نخریدی نتوانستم در کلاس شرکت کنم. نمونه دیگر اینکه آقا از خانمش میپرسد: «چرا غذا شور است»؟ خانم میگوید: «مگر مادر خودت بهتر از من غذا میپزد»؟
راهنمایان من در طی مشکلی که داشتم به من توصیه کردند سیدی «شمشیر در سنگ» را گوش دهم. با شنیدن این سیدی بیاختیار اشکهایم سرازیر شد و تأثیر زیادی بر روی من گذاشت. در این سیدی بیان میشود که شمشیرها و نیزههایی که به قلب ما زخم وارد کردهاند باعث سخت شدن قلب شده و همچون هالهای دور آن را میگیرند؛ درنتیجه ما قادر به درک و پذیرش محبت واقعی نیستیم.
در گذشته همیشه حالت تدافعی و معرکهگیری داشتم و تصور میکردم هر کسی از جانب من محبتی دیده فایده نداشته و هیچکس مرا درک نمیکند. من آموختم زمانی میتوانم محبت را دریافت کنم که با گذشت و بخشش دریچه قلب خود را بگشایم. بعدازآن معرکهگیری و تردیدهای من تمام شد. اکنون نیاز ندارم سراغ کسی بروم تا با او صحبت کنم و او نیز سخن مرا درک کند. با نرم شدن قلبم کسانی که قادر به درک محبت و سخن من هستند به سراغم میآیند.
زمانی که من آموزش را کنار بگذارم و سراغ معرکهگیری بروم، آنگاه یادگیری و معرکهگیری در تقابل یکدیگر قرار گرفته و گویی مقاومتی در من شکل میگیرد که مانع آموزشم میشود. باوجود اینکه من همیشه با عشق در حال یادگیری بودهام و خودم مربی مهارتهای زندگی هستم؛ اما علم زندگی را در کنگره آموختم و متوجه شدم که نیاز به آموزشهای بالاتری دارم. هنگامیکه توجیه کردن و معرکهگیری درونی خود را کنار گذاشتم، مقاومت من کم شد و یادگیری اصلی شکل گرفت.
با معرکهگیری محبت کنار میرود و ما قادر به یادگیری نیستیم. آقای مهندس فرمودند: «برای یادگیری سه شرط اصلی لازم است. یکی اینکه من بدانم که نمیدانم». چه چیزی را نمیدانیم؟ من باید ندانستن در مورد آن موضوع را بدانم. هر جا ما بگوییم میدانیم انگار درب دانستن ما بسته میشود و نمیتوانیم آموزش بگیریم. «شرط دوم این است که بدانم یک نفر بهتر از من آن موضوع را میداند و به سراغ او بروم». در کنگره این شخص آگاه، راهنمای ما است. «با پذیرش دو موضوع قبل، شرط سوم که یادگیری است، انجام میشود».
مراسم تجلیل از راهنما همسفر زری
خلاصه سخنان همسفر زری:
وقتی دخترم درسا ۶ ساله بود به کنگره آمدیم و در ۱۴ سالگی او رهایی را تجربه کردیم. او اکنون ۲۳ ساله است. میخواهم بگویم که ناامید نباشید. در مسیر رهایی اتفاقات زیادی میافتد. «سپاس خداوندی را که برای ما تله میگذارد و آنچه در باور ما نمیگنجد، ما را در مسیری میگذارد که خود از آن تله بیرون بیاییم».
خدا را شکر میکنم که تله اعتیاد را به زیبایی در مسیر زندگی ما قرار داد تا من با کنگره آشنا شوم و مسیر زندگیام جهت دیگری پیدا کند. من و خدایم میدانیم که چه چیزی بودم. از پروردگارم خواستم یک زری جدید متولد شود. قبل از ورود به کنگره من معرکهگیری را از حد گذرانده بودم و همه را زیر سؤال میبردم. بدون اینکه به مسیرم توجه کنم خودم را دانا و عقل کل میدانستم.
سرانجام اذن خداوند برای ورود ما به کنگره صادر شد. همیشه راهنمایم همسفر عزت میگفتند: «ببینید چهکار کردهاید که در کنگره به روی شما باز شده است». من با خودم میگفتم: «او برای خودش میگوید و دلش خوش است». اکنون متوجه سخنان ایشان شدهام و خدا را شکر میکنم که مسافرم مصرفکننده شد.
ما با فراز و نشیبهای فراوان طی سالهای 1386 تا 1388 راههای ترک زیادی را امتحان کردیم تا درنهایت به کنگره آمدیم. خداوند یکبار دیگر رحمت، نور و عشقش را به ما نشان داد و به من گفت «زری، تو تنها نیستی». بعد از آن کنگره خانه اول من و درسا شد. زمانی که در تاریکی اعتیاد دستوپنجه نرم میکردیم، خانوادههایمان که از یک گوشت، پوست و استخوان بودیم از ما دور شدند. من و دخترم شبها به یک اتاق میرفتیم و از ترس در را میبستیم و من تا صبح نمیخوابیدم تا دخترم راحت بخوابد.
وقتی به کنگره آمدیم بدون اینکه کسی ما را بشناسد راهنمایم، مرزبانهای آن زمان همسفر زهرا و همسفر جهانگیری، بدون منت و با عشق من را بغل میکردند و میگفتند: «نگران نباش، صبر کنید، همهچیز درست میشود». خانم آنی بزرگوار همیشه میگفتند: «در این مسیر کفشهای آهنین بپوشید». اگر همسفر کفش آهنی نپوشد به مقصد نخواهد رسید. شاید درمان ظاهری اتفاق بیافتد؛ ولی درمان درون خودمان رخ نمیدهد.
امیدوارم همه ما به مرحلهای برسیم که عشق و دوست داشتن را تجربه کنیم و آن را به کسانی که خارج از کنگره به ما نیاز دارند نثار کنیم. دعا کنیم در رحمت خداوند به روی بندگانی که با اینجا آشنایی ندارند باز شود. همیشه زمانی که خدمتگزار بودم این شعر را با خود زمزمه میکردم:
باران که شدی مپرس این خانه کیست سقف حرم و مسجد و میخانه کیست
باران که شدی پیالهها را مشمار جام و قدح و کاسه و پیمانه کیست
بهاینترتیب بهجایی رسیدیم که دستبهدست هم بدهیم. خانم شانی همیشه روی جمله «ید واحد بودن یک مجموعه» تأکید میکند که باید آن را رقم بزنیم. امروز روز تجلیل من در نمایندگی آکادمی است؛ ولی روز رفتنم برای ابد نیست. به خاطر وجود شما عزیزان خدا را بسیار سپاسگزارم. از همه همسفرانی که از سال 1388 تاکنون در جایگاه مرزبانی و ایجنتی خدمت کردند تشکر میکنم. زمانی که من اسیستانت رابط شعب بودم و دیر میآمدم، از همه شما که بسیار خوب مرا همراهی و حمایت کردید سپاسگزارم. از خانم آنی کماندار عزیز تشکر میکنم که من را لایق دانستند و اجازه دادند جایگاههای مختلف خدمت را تجربه کنم. من در این جایگاهها خیلی بزرگ شدم و جهش خوبی داشتم.
از خداوند به خاطر وجود فرزندم و تمام نعمتهایی که به من عطا کرده سپاسگزارم. درسا همسفر روزهای تاریک من است. ما دستبهدست هم دادیم و این مسیر را رفتیم. از مسافرم تشکر میکنم. چالشهای زیادی داشتیم؛ ولی او بعد از رهایی تمام تلاشش را کرد که مرد خوبی برای زندگی و پدر خوبی برای فرزندش باشد. حدود ۴ سال اسیستانت بودم و به شهرهای مختلف میرفتم، ایشان در خانه بهطور کامل با من همکاری میکردند تا مشکلی نداشته باشم. زمانی که درس میخواندم و در دوره راهنمایی نیز کنار من بود و مردانه ایستاد.
از آقای مهندس به خاطر اینکه فقط به رهایی خودشان فکر نکردند و کنگره را تشکیل دادند تشکر میکنم. من افتخار میکنم که یک قطره در این دریای بیکران هستم. از سرکار خانم آنی بزرگوار که اولین همسفر بودند تشکر میکنم. اگر تلاش و پشتکار ایشان نبود ما الآن اینجا حضور نداشتیم. از خانم شانی و استاد امین نیز تشکر میکنم.
امروز جای راهنمایم راهنما همسفر عزت و خانم شانی بسیار خالی است. من هرچه دارم و ندارم، هرچه هستم و نیستم از راهنمایم آموختم. انشاءالله سلامت و موفق باشند. از همسفر ندا بسیار سپاسگزارم که مثل یک خواهر همهجا کنارم بودند. از اعضاء لژیون راهنمایم همسفر عزت و اعضاء لژیون دهم تشکر میکنم. بسیاری از رهجوهایم خدمتگزار و فرمانبردار هستند. من از همه آنها بسیار آموزش گرفتم. امیدوارم همگی در کنگره حضور داشته باشند و خدمت کنند؛ زیرا کنگره به انسانهای راستینی که در مسیر صراط مستقیم قدم برمیدارند و خدمتگزار هستند نیاز دارد. انشاءالله این پیوند تا ابد جاودانه برقرار باشد.
.jpg)

.jpg)
اعلام نفرات برتر آزمون هشتم ماهیانه نمایندگی آکادمی

مرحله 3۰ سیدی همسفر هلیا و همسفر رقیه رهجویان راهنما همسفر زری (لژیون دهم)

دریافت نشان وادی هشتم همسفر هلیا رهجوی راهنما همسفر زری (لژیون دهم)


مرزبانان کشیک: همسفر آیدا و مسافر حامد
عکاس: همسفر ریحانه رهجوی راهنما همسفر شادی
تایپیست: همسفر الهام رهجوی راهنما همسفر پروین (لژیون هفتم)
ارسال: همسفر سعیده رهجوی راهنما همسفر نرگس (لژیون پانزدهم) دبیر دوم سایت
همسفران نمایندگی آکادمی
- تعداد بازدید از این مطلب :
284