هفتمین جلسه از دوره پنجاه و نهم از کارگاههای آموزشی خصوصی کنگره۶٠، نمايندگي پروين اعتصامي اراک با استادی مسافر اکبر، نگهباني مسافر امیر و دبیری مسافر محمد با دستورجلسه:«رابطهی یادگیری و معرکهگیری» روز سهشنبه ۴ آذر ماه ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۰۰ آغاز به کار نمود.
خلاصه سخنان استاد؛
سلام دوستان، اکبر هستم، یک مسافر.
شاکر خداوند و آقای مهندس و راهنمای خودم هستم.
خدمت شما عرض کنم؛ قبل از ورود به کنگره، من را بهعنوان سخنران جلسات دعوت میکردند. میرفتم، یک ساعت صحبت میکردم، سیصد تومان دریافت میکردم و بعضی اوقات هم کادو میدادند. من یک کار تخصصی انجام میدادم، اما بیشتر مدنظر من همان سیصد تومان بود و آن کادویی که به من میدادند، برایم خیلی شیرین بود.
مدنظر من همان کادو و مبلغ بود.
برای من مهم نبود که آنها چیزی متوجه میشوند یا نمیشوند؛ منظورم این است که در کنگره برای همه خدمتگزاران مهم است که دیگران یاد بگیرند و به حال خوب برسند. چیزی که مشارکت میکنم، درواقع این است که من دارم درس پس میدهم. هرچه یاد گرفتم، اینجا یاد گرفتم. پنجاهودو سال زندگی کردم؛ بیست سالش اصلاً در عالم جوانی و جهالت بود و این سی سال هم که گذشت، هیچچیز از زندگی، به معنای واقعی، درک نکردم. اما اینجا خیلی چیزها یاد گرفتم؛ به طور عمیق فهمیدم چطور زندگی کنم، چطور حرف بزنم، به چه چیزی فکر کنم و چگونه به محیط اطراف نگاه کنم.
در حال حاضر آموزش میگیرم و دانایی کسب میکنم و از زندگی خود لذت بهتری میبرم. خدا میداند من حرف دلم را میزنم؛ از اینکه دیر کنگره را شناختم افسوس میخورم. کاش ده سال قبل از این، شناخت پیدا میکردم.
اینجا از آب زلال دانایی مجانی استفاده میکنم. اگر لیاقت داشته باشم، بهره میبرم و اگر لیاقت نداشته باشم، باید یک دوره باطل دیگر را تجربه کنم.
بحث جلسه این هفته «معرکهگیری» است. من معرکه را تا روز یکشنبه نمیشناختم. سیدی را نوشته بودم، اما شناخت پیدا نکرده بودم، تا اینکه روز یکشنبه راهنمای عزیزم به ما گفت: «آقا، معرکهگیری این است.» بعد من هم خودم گرفتار آن شدم. این موضوع یک رکبی به من زد و یک لگدی هم زده بود!
معرکهگیری یکی از موضوعات سیدیهای سفر اول است؛ همان وظایف رهجو که آقای مهندس میگویند: وقتی وارد کنگره شدید و قبول کردید، با حس خودتان راهنما انتخاب کنید. وقتی انتخابش کردید، حالا که راهنماست، باید به حرفش گوش کنید. فرمانش را گوش نکنید، آن موقع است که ضربه میخورید.

آقای حمید خصوصی به من گفت، و در لژیون هم گفته بودند: اینکه صبح میروید پیادهروی و آسیب میبینید، بیایید در جمع باشید اینجا. ما میپیچاندیم! وقتی سرگرم شطرنج میشدند، به بهانه آب خوردن یا چای خوردن، میپیچاندیم و میرفتیم و شروع به صحبت کردن یا معرکهگیری میکردیم.
بودن در آن جمع گفته میشد که اگر در چهار ماه لغزشی هم باشد، اشکالی ندارد. من بهخاطر این حرف و بهخاطر نداشتن جهانبینی، حدود دو هفته جسم و جانم درگیر این موضوع شد. خدا را شکر میکنم که با سیدیها و آموزشهای آقای مهندس و راهنماییهای راهنمای محترم توانستم جان سالم به در ببرم. این موضوع در خانواده هم ایجاد مشکل میکرد.
هرجا که من از هدف خودم دور شدم، شروع به قضاوت کردن و حکم دادن کردم. از آموزش فاصله گرفتم و از زندگی لذت نبردم.
و در آخر امیدوارم بتوانم آنچه را یاد گرفتم، اجرایی کنم و بتوانم خدمتگزار باشم.
تایپ و عکس: مسافر جواد (لژیون هفتم)
تنظیم و ارسال: مسافر معین (لژیون یازدهم)
«مسافران نمایندگی پروین اعتصامی اراک»
- تعداد بازدید از این مطلب :
167