English Version
This Site Is Available In English

یادگیری؛ مسیری به سوی رهایی، دور از هیاهوی معرکه‌گیری

یادگیری؛ مسیری به سوی رهایی، دور از هیاهوی معرکه‌گیری

یازدهمین جلسه از دوره چهل و پنجم کارگاه‌های آموزش عمومی کنگره۶۰، با استادی راهنما مسافر سعید، نگهبانی مسافر سیامک و دبیری مسافر علی اکبر با دستور جلسه «رابطه یادگیری و معرکه گیری» روز شنبه 1 آذر ماه ۱۴۰۴ راس ساعت ۱6:30 برگزار شد.

خلاصه سخنان استاد

سلام دوستان، سعید هستم؛ یک مسافر.

شاکر خداوند هستم بابت وقت، سعادت، فرصت و حضور در کنگره و بودن در جمع شما خوبان. همچنین از تمامی خدمتگزاران راستین کنگره، به‌ویژه خدمتگزاران نمایندگی لویی پاستور، تشکر می‌کنم. و یک تشکر ویژه نیز به رسم ادب از راهنمای خودم، آقای سعید میرزایی، دارم.

امروز جلسه دو بخش دارد: بخش اول دستور جلسه‌ی هفتگی است؛ «رابطه یادگیری و معرکه‌گیری». بخش دوم هم جشن یک‌سال رهایی مسافر سامان است که در ادامه به آن می‌پردازیم.

کنگره ۶۰ به عنوان یک تشکیلات تحقیقاتی و علمی، بستری فراهم کرده برای درمان و رهایی مصرف‌کنندگان مواد مخدر و خانواده‌های آنها از بند اعتیاد. اما برای کسانی که خواهان رهایی نیستند، اگر زمین و زمان هم دست به دست هم بدهند، اتفاقی رخ نخواهد داد.

منشأ اولیه ورود ما به کنگره و شاید مبدأ حرکت ما همین «خواستِ واقعی» است. وقتی در ادامه، این خواسته واقعی بر مرکبی به نام «یادگیری» سوار می‌شود، یعنی وقتی می‌آییم و از مجموعه آموزش‌های کنگره استفاده می‌کنیم، نشستن در جلسات، حضور در کارگاه و لژیون، استفاده از سی‌دی‌ها، کتاب‌ها، نوشتارها و جزوات جهان‌بینی، در این صورت، این خواسته با آن آموزش و یادگیری، حرکت را برای ما تسهیل و هموار می‌کند.

اگر منِ سعید، منِ رهجو، بخواهم حرکت پُردوام و پایدار داشته باشم، این اتفاق فقط از مسیر «خدمت» ممکن می‌شود. حال اگر هر جای این چرخه، خواسته‌ای که آموزش بر آن سوار می‌شود و به خدمت می‌رسد و دوباره این چرخه می‌چرخد و شعاع خود را بیشتر می‌کند،  دچار نقص، ضعف یا قطع شود، فازی آغاز می‌شود که مهم‌ترین آن «معرکه‌گیری» است.

یعنی آنجایی که منِ سعید نمی‌توانم واقعیت یک موضوع را بپذیرم؛ اینکه به‌خاطر عملکرد و فرمان‌برداری یا نقض فرمان خودم، مشکلی یا شرایطی برایم به وجود آمده. وقتی کنترل وضعیت را بیرون از خودم می‌دانم و دانایی‌ام آن‌قدر نرسیده که به درون خودم برگردم و خودم را بررسی کنم، آن‌جاست که مقصر را بیرون از خودم جستجو می‌کنم.

این، آغاز معرکه‌گیری است؛ آغاز نق زدن، ایراد گرفتن، افراط و تفریط کردن، و بدتر از همه «تز دادن».

این فاصله‌ای که من بین واقعیت موجود و وضعیتی که خودم با دستان خودم ایجاد کرده‌ام به وجود می‌آورم، شاید در ابتدا یک حس کاذب یا انرژی موقتی ایجاد کند؛ یک نوع خلسه یا نشئگی ذهنی. چون نمی‌خواهم با حقیقت روبه‌رو شوم و مسئولیت رفع مشکل را بپذیرم، با نگاهی از بالا یا تحقیرآمیز سعی می‌کنم موضوع را سطحی کنم و به آن ایراد بگیرم. اما دیواری که با معرکه‌گیری می‌سازم، در نهایت فرو می‌ریزد و آوارش فقط بر سر خودِ معرکه‌گیر خراب می‌شود.

تنها چیزی که می‌تواند معرکه‌گیری را در طول سفرم کم کند یا از بین ببرد، این است که همیشه خودم را شاگرد بدانم؛ در هر جایگاهی که هستم. اگر راه ورود آموزش را نبندم و همواره شاگرد باقی بمانم، وارد فاز معرکه‌گیری نخواهم شد.

معرکه‌گیری، نقطه مقابل یادگیری است. هرچقدر از یادگیری دور می‌شوم، به همان اندازه معرکه‌گیری بیشتر می‌شود. و به قول آقای مهندس: «کسی که شمشیر بردارد، در نهایت با شمشیر کشته خواهد شد.»

اما درباره بخش دوم جلسه؛ جشن یک‌سال رهایی مسافر سامان.

من، به‌عنوان یک هم‌درد و کسی که کنگره این اجازه را داد تا به‌عنوان راهنما در خدمت سامان باشم، بسیار خوشحالم که این مسیر را کنار هم طی کردیم.

سامان حدود ۲۵ ماه پیش، اگر اشتباه نکنم، وارد لژیون ما شد؛ لژیون دهم. ظاهر آراسته‌ای داشت، اما درونش بسیار پریشان و آشفته بود. سال‌ها، حدود ۱۴–۱۵ سال، در NGO دیگری بود. به قطع مصرف رسیده بود، خدمت کرده بود و حتی راهنما شده بود. اما به دلایلی که خودش امروز توضیح خواهد داد، دوباره به مصرف برگشته بود و در آخرین سال، مصرف بسیار خطرناک کوکائین داشت.

وقتی وارد شد، بر اثر تصادف و آسیبی که به جمجمه و مغزش وارد شده بود، حتی صحبت‌های معمولی را هم یا نمی‌شنید یا سریع فراموش می‌کرد. اما مصداق کامل بخش اول دستور جلسه بود: یادگیری. هیچ‌وقت نقض فرمان نکرد. همیشه «چَشم» گفت. فقط یک جمله ابتدای سفر به او گفتم که به‌خوبی دریافت کرد: «هر گُلی که بزنی، به سر خودت می‌زنی.»

و او واقعاً همین کار را کرد. چند ماه بعد وارد لژیون سیگار شد و تحت آموزش‌های آقا عماد سفر خوبی داشت. پنج–شش ماه از سفرش گذشته بود که نوروز ۴۰۳ به شهرستان رفت و با ۱۷–۱۸ کیلو اضافه وزن برگشت. به او گفتم بهتر است به لژیون تغذیه سالم مراجعه کند، و وارد لژیون آقای رضا پارسا شد؛ پهلوان محترم کنگره. در آنجا هم به‌خوبی سفر کرد. در طول سفرش، هر آموزش و برنامه‌ای که بود انجام داد: سفر دارویی، سفر سیگار، تغذیه سالم، استخر، پارک لاله… و در نهایت، گلی که به سر زد شاید نامرئی باشد، اما خودش آن را زد؛ و چه زیبا زد.

من از صمیم قلب به سامانی که امروز «به سامان» شده، تبریک می‌گویم؛ به خودش، به کیان عزیز، به همسفر مهربانش و به تک‌تک شما اعضای نمایندگی لویی پاستور.

در ادامه جشن یکسال رهایی مسافر سامان


سلام دوستان، سامان هستم، یک مسافر.

واقعا سپاسگزارم از حضور گرم تمامی مسافران و همسفران محترم و خدا را شکر می‌کنم که امروز در این جایگاه قرار گرفته‌ام. از صمیم قلب مهم‌ترین دعای من این است که تازه‌واردی که امروز وارد کنگره ۶۰ شده، روزی به شرایط و حال خوب امروز من برسد.«همچنین از آقا رضا پارسانژاد، راهنمای تغذیه‌ ام که نقش بسیار مهمی در این مسیر داشتند، صمیمانه تشکر می‌کنم.»

موضوعاتی که می‌گویم بیشتر درباره اعتیاد است و شاید برای شما هم مفید باشد. اعتیاد من از سنین بسیار پایین آغاز شد؛ در حالی‌ که خانواده‌ام مذهبی و شاغل در وزارت بهداشت بودند و من نیز در دوران جنگ بزرگ شدم؛ زمانی که شرایط استان ما بسیار سخت بود. من انرژی و توان زیادی داشتم؛ چیزی که بعدها در کنگره آن را شناختم. متأسفانه تمام این نیرو و انرژی را در مسیر تاریکی و ضد ارزش‌ها صرف کرده بودم.

شروع اعتیاد من با اخراج از مدرسه و حضور در کانون اصلاح و تربیت آغاز شد و مصرف حشیش را شروع کردم؛ موضوعی که فشار مضاعفی به خانواده‌ام وارد می‌کرد. مصرف تریاک من از ۱۸ سالگی آغاز شد و در کنار آن، مشروبات الکلی نیز مصرف می‌کردم. سپس به سربازی رفتم؛ سربازی من ۴ سال و ۱۷ ماه طول کشید و در استان‌های مختلف خدمت کردم. در دوران خدمت هم با مافوق خودم درگیر شدم و همین موضوع باعث طولانی شدن خدمتم شد.

بعد از خدمت، اعتیادم شدت گرفت. چند بار U.R.D کردم و این کار بیشتر به‌خاطر لذت مصرف مواد بود. پس از مدتی فراری بودن، وارد فروش حرفه‌ای مواد مخدر شدم و تمام انرژی‌ام را در مسیرهای منفی صرف کردم. جزو اولین کسانی بودم که شیشه را از طریق فرودگاه مهرآباد وارد کشور کردم و همیشه به‌اصطلاح به «زرنگی» خودم می‌بالیدم که مأموران نمی‌توانند مرا دستگیر کنند. در ذهن خودم آدم زرنگی بودم و همین باعث شده بود هیچ‌وقت به زندان نروم.

به واسطه یکی از دوستانم با انجمن معتادان گمنام آشنا شدم و او برایم الگو شد. به همین دلیل به کمپ رفتم و دوران سختی را در آنجا گذراندم، اما پس از دو هفته از کمپ خارج شدم و ۱۴ سال از اعتیاد فاصله گرفتم. انجمن تأثیر بزرگی در زندگی من داشت؛ باعث شد ادامه تحصیل بدهم، ازدواج کنم و صاحب فرزند شوم. سپس اقدام به تأسیس کمپ کردم که این کار، عملی ضد ارزشی و برخلاف فرمان بود. همه مرا به اراده و انرژی بالا می‌شناختند اما من نمی‌توانستم این انرژی را در مسیر درست به‌کار بگیرم. حتی وقتی اضافه‌وزن می‌گرفتم، با ورزش آن را جبران می‌کردم.

من همیشه قدردان انجمن معتادان گمنام هستم؛ اما پس از ۱۳ سال و ۱۰ ماه، دوباره مصرف الکل را شروع کردم. یک تصادف سنگین باعث آسیب‌دیدگی مغز و مشکل گفتاری‌ام شد و بعد از آن به مصرف روزانه ۵ گرم کوکائین رسیدم؛ به‌طوری که بدون کوکائین نمی‌توانستم بخوابم.

پس از آن با کنگره ۶۰ آشنا شدم و وارد کنگره شدم. تنها چیزی که باید یاد می‌گرفتم این بود که نقض فرمان نکنم. زحمات آقا سعید، راهنمای عزیزم، همراهی همسرم و نوشتن سی‌دی‌ها باعث شد سفر خوبی داشته باشم. در کنار آن وارد لژیون نیکوتینِ آقا عماد شدم و از ایشان نیز بسیار آموختم. به دلیل چاقی و اضافه‌وزن وارد لژیون تغذیه شدم که بسیار به من کمک شد و وزنم کاهش یافت.

به سبب تصادفی که داشتم، باید چند نوع قرص مصرف می‌کردم اما با روش تغذیه، تمام آن قرص‌ها قطع شد و این موضوع باعث تعجب پزشکم شد. اکنون یک سال است که هیچ دارویی مصرف نمی‌کنم؛ حتی قرص معده که ۲۵ سال استفاده می‌کردم، دیگر لازم ندارم. یکی دیگر از چیزهایی که آموختم «صبر» بود.

در پایان باید بگویم که در کنگره، علاوه بر درمان اعتیاد، یادگیری تغذیه نیز بسیار مهم است. در آخر از بنیان کنگره، خانواده محترم ایشان، راهنمای عزیزم و همسفر مهربانم صمیمانه تشکر و قدردانی می‌کنم.

ضبط و تایپ: مسافر نوید و علیرضا
عکس: مسافر علیرضا
ویرایش و ارسال: مسافر حمید(گروه سایت نمایندگی لوئی پاستور)
 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .