English Version
This Site Is Available In English

مشارکت‌های مکتوب مسافران در مورد دستور جلسه گلریزان

مشارکت‌های مکتوب مسافران در مورد دستور جلسه گلریزان

"به نام قدرت مطلق اله"

*چند خط تفکر . . . ✍️*

سلام دوستان رضا هستم مسافر لژیون چهاردهم :

🕺در ۵۳ سالگی، ثروتمندترین مرد روی زمین حکم خود را شنید: او فقط یک سال دیگر برای زندگی داشت، آن مرد جان دیویسون راکفلر بود. در ۲۵ سالگی صاحب یکی از بزرگ‌ترین پالایشگاه‌های نفت در آمریکا شد. در ۳۱ سالگی قدرتمندترین شرکت جهان را اداره می‌کرد. در ۳۸ سالگی، ۹۰٪ از کل نفت آمریکا را در کنترل خود داشت، هر تصمیمش حساب‌شده بود. هر ارتباطی، ابزاری برای نفوذ، هر دلار، سرمایه‌گذاری برای چیزی بزرگ‌تر، در ۵۰ سالگی، راکفلر بر قلهٔ جهان ایستاده بود.
نخستین میلیاردر تاریخ؛ ثروتش معادل ۳۴۰ میلیارد دلار امروز بود. او بازیِ پول را به کمال آموخته بود— اما بازیِ زندگی را باخته بود.

⚖️ نقطهٔ شکست

در ۵۳ سالگی بدنش از کار افتاد، درد هرگز متوقف نمی‌شد، موهایش ریخت، فقط می‌توانست سوپ و فرنی بخورد، خواب از او گریخت، شادی نیز، پزشکان به‌روشنی گفتند: «کم‌تر از یک سال برای زندگی داری» یکی از همکارانش بعدها نوشت: «او نه می‌خوابید، نه لبخند می‌زد، و دیگر هیچ چیز برایش معنا نداشت» و آن‌گاه اتفاقی شگفت‌انگیز رخ داد. مردی که همه چیز داشت، سرانجام فهمید— هیچ‌یک از آن‌ها را با خود نخواهد برد.

✨ لحظهٔ بیداری
روزی راکفلر وکلای خود و حسابدارانش را فراخواند و گفت: *«ثروتم را صرف بیمارستان‌ها، پژوهش، و خیریه کنید»* در سال ۱۹۱۳، بنیاد راکفلر را بنیان نهاد و جهان آغاز به تغییر کرد، این بنیاد پژوهش‌هایی را تأمین مالی کرد که به کشف پنی‌سیلین انجامید و میلیون‌ها جان را نجات داد. آموزش، پزشکی، و بهداشت عمومی را در سراسر جهان پیش برد و چیز دیگری نیز تغییر کرد خودِ راکفلر، هرچه بیش‌تر می‌بخشید، سالم‌تر می‌شد، درد فروکش کرد، نیرو بازگشت، سالی که قرار بود بمیرد گذشت، سالی دیگر… و سالی دیگر، او ۴۴ سالِ دیگر زیست تا ۹۷ سالگی.

💡 بزرگ‌ترین درس او 

در پایان عمر گفت: *«خدا به من آموخت که همه چیز از آنِ اوست، و من تنها مجرایی برای خواست اویم»* نیمهٔ نخست زندگی‌اش در گردآوری گذشت، نیمهٔ دومش در خدمت، او نه فقط سال‌هایی بیش‌تر به دست آورد، بلکه زندگی‌ای نو سرشار از معنا، آرامش، و سپاسگزاری. 

🕊 *یادآوری‌ای برای همهٔ ما*

می‌توانی در زندگی برنده شوی… اما مشغولِ بازیِ اشتباهی باشی، زیرا موفقیتِ بی‌هدف، تنها هیچِ گران‌قیمتی‌ست ، اما هیچ‌گاه برای تغییر بازی دیر نیست، راکفلر ۵۳ سال نخست زندگی‌اش را صرف ساختن یک امپراتوری کرد، و ۴۴ سال پس از آن را صرف ساختن میراثی که هنوز هم جان‌ها را نجات می‌دهد.

*هفته گلریزان بر همه عاشقان راهش مبارک باد*

 

سلام دوستان اکبر هستم، یک مسافر لژیون چهاردهم:

در سفر اول بودم که یکی از صحبت‌های جناب مهندس توجه مرا جلب کرد. با لحنی قاطع می‌گفت: «کنگره به هیچ‌کس نیازی ندارد؛ هیچ‌کس هم به کنگره بدهکار نیست. هر کس، هر مقدار که دلش خواست، کمک می‌کند.» بعدها در جایی دیگر شنیدم که می‌گفتند: «هر فردی که برای درمان به اینجا می‌آید، هزینه‌ای حدود پنجاه میلیون تومان برایش صرف می‌شود.
با خودم گفتم: باید به این جمله با دقت توجه کرد، حداقلش این است که من باید خرج خودم را بدهم، نمی‌شود بی‌هزینه بیایم و بی‌هزینه بروم. چیزی که مفت به دست بیاید، مفت هم از دست می‌رود، پس باید سهم خودم را بپردازم؛ به اصطلاح، بازپرداخت خودم را انجام دهم.

راستش، برایم سخت بود. اما در طول سفر، اتفاقاتی افتاد که ایمانم را عمیق‌تر کرد و تصمیم گرفتم دنور شوم. کمک‌هایم هم تدریجی بود، با پنج میلیون شروع کردم، یک ماه قبل از اعلام دنوری، پنج میلیون دادم و بعد یک میلیون دیگر. مجموعاً شش میلیون شد، وقتی دنوری‌ام را اعلام کردم، یکی از دوستان گفت: «پیش من پانزده میلیون پول داری.» آن مبلغ را هم دادم.

انگار سبک شدم ، حس می‌کردم که سهم خودم را پرداخته‌ام، دیگر بدهکار نبودم، نیامده بودم سر سفره‌ای که فقط بخورم و بروم. آمده بودم تا حق خودم را ادا کنم، اما بعد از آن، اتفاقی افتاد که وصف‌ناپذیر بود. حسی درونی، شادی‌ای عمیق، که نمی‌توان آن را با واژه‌ها بیان کرد، آن بخشش را آدم کم‌کم یاد می‌گیرد، بخششی که گاه نسبت به خود است، بابت اشتباهاتی که کرده‌ای؛ و گاه در قالب خدمتی است که با دل و جان انجام می‌دهی و به دیگری می‌بخشی.

مهندس در صحبت‌هایش می‌گوید: «آن بیداری باید اتفاق بیفتد.» همیشه از خودم می‌پرسیدم: چرا کنگره پولی نیست؟ چرا هزینه‌ای دریافت نمی‌شود؟ اما حالا می‌فهمم، اگر پولی بود، این همه آدم به بیداری نمی‌رسیدند، حالا می‌بینی کسانی هستند که ششصد میلیون، یک میلیارد، حتی ده میلیارد کمک می‌کنند. آن‌ها به آن بیداری رسیده‌اند. یکی شاید باید سه میلیارد بدهد تا بیدار شود، یکی مثل من شاید با پنجاه میلیون. مهم آن بیداری‌ست؛ اینکه آدم بفهمد چه خبر است. همه چیز در همین بخشش نهفته است.

سلام دوستان علیرضا هستم یک مسافر لژیون سوم:

یکی از مسائل مهم در زندگی انسان حقیقت است، حقیقت چیزیست که بوده، هست و خواهد بود، و ادامه دارد، بخشش یک  حقیقتی‌ست که در تکامل و تغییر ساختار انسان نقش بسیار مهمی دارد و شامل تمام مسائل زندگی می‌شود.
مهمترین مسئله‌ای که انسان در دوران‌ زندگی‌اش با آن مواجه می‌گردد، پول و گذشتن از پول است، معمولاً سخت است اما انسانهایی  که می‌توانند از پول بگذرند، گذشتن از مسائل دیگر براشون خیلی راحت‌تر میشود. وقتی انسان از چیزی می‌گذرد و می‌بخشد دیگر اون مسئله برایش تکرار نمی‌شود و ارتقا پیدا می‌کند.

حال هرچقدر این درجه بخشش بیشتر باشد تغییر جایگاه بهتری اتفاق می‌افتد، یعنی کسی که می‌تواند از یک مبلغی که تو زندگی‌اش نقشی را ایفا می‌کند، بگذرد، دارای جایگاه رفیع‌تری خواهد شد، من هم چند باری در لژیون سردار شرکت کرده‌ام و اتفاقات خوبی برایم رقم خورده است، ولی یک شرط دارد، وقتی شما از چیزی می‌گذرید انتظار برگشت نباید داشته باشید، یعنی با تمام وجود این کار را انجام بدهید.

لژیون سردار جایی‌ست که هم آموزش می‌گیرید و هم جایگاهت تغییر می‌کند و هم اتفاقات خوبی برایت رقم می‌خورد، هر کس در توان خودش باید در لژیون سردار شرکت کند و از داشته‌هایش بگذرد، چون وعده خدا اصلاً دروغ نیست.
  بخشندگان مرد و زن، و آنان که به خدا قرض نیکو دهند، پاداششان چند برابر خواهد شد.

سلام دوستان، احمد هستم  یک مسافر لژیون یکم: 
خدا را شکر که به سمت کنگره راهنمایی شدم، هفته‌ی گلریزان را به همه‌ی رهجوها تبریک می‌گویم، خدا را شکر، در ۲۰ ماه گذشته توانستم ، به کمک خانواده‌ام مقدار زیادی از بدهی‌ام را، که مثل طناب دار داشت من را خفه می‌کرد، پرداخت کنم. و باقی‌مانده‌ی بدهی‌ام را نیز به یاری خدا پرداخت خواهم کرد.

ان‌شاءالله در گلریزان می‌خواهم سرداری واریز کنم و به یاری خدا بدهی‌ام تمام شود و دنور شوم. باز هم به همه تبریک می‌گویم و برای جناب مهندس آرزوی سلامتی دارم.

گاهی باید گذشت از تمام نرسیدن‌ها و رسیدن‌هایی که انتهای آن از آغاز غمگین‌تر بود…

در یک روز پاییزی، زیر باران، با پاپوش‌های خیس و پاره، کودکی خسته از زندگی و خسته از تمام خستگی‌هایش، امید به زندگی را در دود اسفندهایی که مثل مه پشت چراغ قرمز گرفته، جست‌وجو می‌کند.

شاید خواسته‌ی او از این زندگی این باشد که: «خدایا، دیرتر چراغ قرمز شود…» شاید هم اندکی در یکی از ماشین‌های پشت چراغ بنشیند و گرم شود…

شاید ما با یک لبخند، یا با پول کاغذی پاره‌ای که حتی گوشه هم ندارد، بتوانیم بذر امیدی را در دل کودک کاری پشت چراغ قرمز بکاریم!

کسی چه می‌داند؟ شاید فردا نوبت فرزند ما باشد که بی‌کسی و اعتیادِ پدر، او را به آنجا بکشاند…

کنگره ضلع دیگری هم شاید دارد که در آن «گذشت» معنا پیدا می‌کند، و آن شاید گذشتن از مال برای ساختن پدرانی است که به واسطه‌ی مصرف مواد مخدر، زندگی‌شان به تباهی و پوچی کشیده شده است.

برای ساختن فرزندانی که روزی جگرگوشه‌ی خانواده‌هایشان بودند…

من خودم در کنگره احساس می‌کنم هیچ کمکی بالاتر از کمک مالی برای ساختن جامعه‌ای عاری از معتاد نیست؛ جامعه‌ای که در آن هیچ فرزندی و هیچ مادری، داغ جدایی و نابودیِ فرزند را به واسطه‌ی مصرف مواد مخدر نداشته باشد.

و این مسئله در کنگره به واقعیت نزدیک‌تر است…

چه کسی می‌داند سردار کیست؟

شاید سپاهِ سردار، همین پچه های لژیون، سردار باشند

 

تنظیم گروه خدمتگزاران سایت

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .