جلسه چهاردهم از دوره سیزدهم سری کارگاههای آموزشی خصوصی کنگره۶۰، در نمایندگی شهباز با استادی مسافر احمد، نگهبانی مسافر مصطفی و دبیری مسافر حسین با دستور جلسه« هفته گلریزان » در روز یکشنبه تاریخ1404/08/18 ساعت17 آغاز به کار نمود.
خلاصه سخنان استاد
سلام دوستان احمد هستم یک مسافر
با مشارکتهای شما، انشاءالله جلسه خوبی داشته باشیم. تشکر میکنم از آقای مهندس و خانواده بزرگوارشان که چنین بستری را برای من، احمد، فراهم کردند تا امروز این حال خوش را تجربه کنم.
تبریک میگویم به آقای مهندس و همچنین هفتهی گلریزان را به آقای دیدهبان محترم، آقای زرکش، تبریک عرض میکنم.
دیدهبان محترم، لژیون سردار. تبریک میگویم به راهنمای عزیز و زحمتکشم، آقا مسعود، که واقعاً اگر امروز این حال خوش و این آرامش و آسایش را دارم، نباید غافل باشم که مدیون زحمات ایشان هستم. شما تکتک دوستان نیز به من کمک کردید تا امروز در این جایگاه باشم.
همچنین تبریک میگویم به آقای محمد، راهنمای عزیز، بابت قهرمانی که در استان مرکزی کسب کردند و تبریک بابت «رهایی» روز چهارشنبه. خدا را شکر که امروز چنین جایگاههایی وجود دارد تا ما بتوانیم این قهرمانیها را به دست آوریم.
اما حالا باید از «تشکرهایم» کم کنم و به «مبلغ گلریزانم» اضافه نمایم.
من، احمد، در دوران مصرف حدود چهار تا پنج ماه دائماً در خماری بودم. از تاریخ ۸/۱۰ یا ۸/۱۵، کارم که تمام میشد و دیگر مصرف نمیکردم. اما همیشه به خودم وعده میدادم که شب عید دوباره با پدرخانمم – که به او میگفتم آقاجون – بنشینم و مصرف کنم.
هرچند که همان چهار پنج ماه را هم در خماری گذراندم، ولی امروز میخواهم بگویم: از وقتی که به کنگره۶۰ آمدهام، یک سال خماری واقعی کشیدهام، نه خماری جسم بلکه خماری نفس و تغییر.
روز گلریزان پارسال که تمام شد، با خودم حساب کردم و گفتم: «ای وای، چرا هنوز دنوری را اعلام نکردام؟»
بهای این همه مصرف را چه کسی باید بپردازد؟
پارسال تا روز چهارشنبه، هفتهها و ماهها با همسفرم نشستیم در اتاقی که به قول اروپاییها «اتاق فکر» بود. صحبت کردیم و گفتیم:
«آب اگر در یک گودال بماند، میگندد. اگر ما در یک پایه باقی بمانیم، احتمال برگشت دوباره هست. باید در خودمان زایشی داشته باشیم.»
و خدا را شکر، تا روز چهارشنبه خدمت آقای مهندس دژاکام و استاد عزیز، آقا مسعود، در آکادمی رسیدیم و آنجا سورپرایزش کردم.
روز سهشنبه، در جلسهی قبل، آقای جواد و ابوالفضل هدایتی شاهد بودند که کارت من را کشیدند و مبلغ آن به دههزار تومان نمیرسید. هیچ پولی در کارت نبود! ولی آقای مهندس همیشه فرمودهاند که ما نباید بنشینیم تا پول قلمبهای دستمان بیاید، بعد آن زمان برای دنوری یا پهلوانی اقدام کنیم.
وقتی در تنگدستی دست به کار میشوی، آن ارزشمندتر است.
شب چهارشنبه که به خانه برگشتم، با همسفرم صحبت کردم. گفت: «فردا چهارشنبه راهی تهران نیستی؟»
گفتم: «کارتم فقط دههزار تومان دارد.»
گفت: «حرکت کن، درست میشود. پا در راه بگذار، خود راه بگویدت که چه باید کرد.»
رفتم خدمت آقای مهندس، اجازه گرفتم و خدا را شکر امروز در این جایگاه پهلوانی قرار دارم.
یاد سفرمان به شمال میافتم؛ سفری که با دوستان بود و بار اولم بود. تنها چیزی که نگاهم به آن بود، پتویی بود که پشت شیشه پژو ۴۰۵ انداخته بودم!
همسفرم در مسیر دو کلمن آب یخ روی من ریخت تا من به خودم بیایم. دردی عجیب از خماری داشتم، در حالی که بچههایم در ماشین خواب بودند. وقتی رسیدیم، دوستم گفت: «احمد! این ملخها را در راه دیدی؟»
گفتم: «خدا پدرت را بیامرزد! من فقط پتو را میدیدم و دعا میکردم که چهار بچهام سالم برسند.»
امروز که به گذشته فکر میکنم، میدانم که دارم بهای چه چیزهایی را میپردازم — بهای بیخوابیها، بهای روزهایی که پنجاه کیلو وزن داشتم و حالا هشتاد کیلوام.
به نظر من، هر سال تخریب، یک پهلوانی میطلبد. باید در قبال آن سالها کاری بزرگ انجام دهم.
روزی عابدی در خواب دید که خداوند به او فرمود:
«پنجاه سال از عمرت باقی مانده، بیستوپنج سال آن فقیر و بیستوپنج سال آن غنی خواهی بود. خودت انتخاب کن از کدام شروع شود.»
با همسر عاقله و صالح خود مشورت کرد. همسرش گفت اول ثروت را انتخاب کن. عابد پذیرفت و از همان روز، نعمت و برکت وارد زندگیاش شد.
بیستوپنج سال گذشت اما فقیر نشد. خداوند به او فرمود: «ای عابد، تو انفاق کردی، ما هم داراییات را باقی گذاشتیم؛ وعدهی خدا هرگز دروغ نیست.»
ای کاش من، احمد، پانزده یا بیست سال پیش وارد کنگره میشدم. آن زمان بسیار میبخشیدم، اما توقعات زیادی هم داشتم و نمیدانستم کجا و چگونه باید ببخشم. امروز اما یاد گرفتهام بخشش واقعی
من احمد، پهلوان کنگره نیستم؛ باید پهلوان بیرون از در کنگره باشم.

اوایل سفر میگفتم تخریب ندارم، اما امروز میدانم که اشتباه میکردم. آن زمان نمیدانستم چه اندازه آسیب دیدهام. حالا فهمیدهام تخریب من حتی عمیقتر از کسانی بوده که انواع مواد را مصرف میکردند.
جشن گلریزان فقط یک گردهمایی نیست؛ تمرین ایمان است. کشاورزی را به خاطر بیاوریم که دانه میپاشد، بدون آنکه بداند در کجا میافتد، اما با ایمان این کار را انجام میدهد.
ما نیز باید امروز بذر نیکی و بخشش را بکاریم تا در آینده محصول خوبی برداشت کنیم.
با سپاس از استاد عزیزم آقا مسعود، لژیون محترم، آقا رضا، علی آقا و همه دوستانی که در این مدت مرا یاری کردند تا امروز به این حال خوش برسم.
تایپ: لژیون هفتم
تنظیم: مسافر احمد مرزبان خبری
- تعداد بازدید از این مطلب :
205