English Version
This Site Is Available In English

لذت خدمت وبخشش در کنگره

لذت خدمت وبخشش در کنگره

سومین جلسه از دوره ششم جلسات لژیون سردار، ویژه مسافران کنگره ۶۰، نمایندگی لوئی‌پاستور با استادی پهلوان مسافر علی، نگهبانی پهلوان مسافر محمدرضا و دبیری مسافر رضا با دستور جلسه «وادی نهم: وقتی نیرویی از کم شروع بشود و به درجه بالا و بالاتری برسد، نقطه تحمل پیدا می شود» در روز دوشنبه 12 آبان ماه ۱۴۰۴ راس ساعت ۱5:۳۰ آغاز به کار کرد.

خلاصه سخنان استاد

سلام، علی هستم، مسافر. واقعاً خدا را شکر می‌کنم که امروز توفیق پیدا کردم در خدمت شما دوستان باشم.

ریشه‌ی ابدی من از همان روز اول ورودم به کنگره، اینجا بود. خدا را شکر که کنگره، شما دوستان، مهندس و خانواده‌ی ایشان را داریم. نشستن روی این صندلی، شامل حال هر کسی نمی‌شود.

اگر کمی تفکر کنیم، می‌بینیم ما انسان‌های خاصی هستیم. هیچ‌کدام از ما، آدمِ قبل از کنگره نیستیم؛ انگار شخصیتمان عوض شده است. در گفتار، کردار و رفتارمان، کاملاً تغییر کرده‌ایم. پشتوانه‌ای قوی و آموزشی داریم. من اگر بین هزار نفر باشم، یک نفرِ کنگره‌ای را راحت می‌شناسم؛ از ادبیاتش کاملاً پیداست. این لطف خداست که شامل حال تک‌تک ما شده است. باید قدرش را بدانیم.

متأسفانه بعضی‌ها به‌محض قطع مصرف، می‌روند. بعضی از بچه‌های قدیمی که رفتند، وقتی با من صحبت می‌کنند می‌گویند: «حالمان خوب نیست.» خب معلوم است که حالشان خوب نیست!
چه کردی؟ چه کاشتی؟ بذرِ تو چه بوده که حالا می‌خواهی برداشت کنی؟
وقتی قطع مصرف کردی و آموزش ندیدی، چطور می‌خواهی حال خوبی داشته باشی؟

خدا را شکر که کنگره ما را در تمام مسیرها هدایت می‌کند تا به آرامش برسیم. حالا وظیفه‌ی من چیست؟ روزی با حالی خراب وارد کنگره شدم. طوری که اصلاً می‌گفتم: «زن و بچه یعنی چه؟»

کنگره آمد و یک نورافکن دستم داد و گفت: «این مسیرت است. همین وادی‌ها. تفکر کن.»

تا آن روز هیچ‌وقت درست فکر نکرده بودم. کارها را انجام می‌دادم اما می‌پرسیدم: «خدایا چرا من؟ چرا من در ایران به دنیا آمدم، نه در لس‌آنجلس؟» در حالی‌که آن‌که در لس‌آنجلس است، شاید از من گرفتارتر باشد.

می‌گفتم: «مقصر خداست. اصلاً چرا خدا مرا خلق کرد؟» اما اینجا در کنگره یاد گرفتم که نتیجه‌ی اعمال و رفتار خودت هستی. همه‌چیز از خودت شروع می‌شود.
رفتی در عمق تاریکی، حالا باید برگردی. اگر در عمق دویست یا سیصد متری تاریکی فرو رفته‌ای، نمی‌توانی یک‌دفعه بیرون بپری؛ باید آرام‌آرام برگردی.

در وادی نهم یاد گرفتم که باید نقطه‌ی تحمّلم را بالا ببرم. روزی که خیلی گرفتار بودم، خانم آنی (مادر) به شعبه سعادت‌آباد آمدند. 

رفتم پیش‌شان و گفتم: «خیلی گرفتارم، چه‌کار کنم؟» گفتند: «برو خدا را شکر کن که کنگره‌ای هستی.» با خودم گفتم: «ای بابا، این چه جوابی بود!» اما بعد از سه سال فهمیدم چه پاسخ عمیقی بود.

وقتی در کنگره ایستادم و مقاومت کردم، به جوابم رسیدم. خیلی از مشکلات کنار رفتند و بعضی از آن‌ها با زبان و گفت‌وگو حل شدند. این نتیجه‌ی گوش‌دادن به حرف بود. سی‌دی‌ها را گوش کردیم و نوشتیم.

من دوستی دارم که وضع مالی‌اش خیلی خوب است. می‌خواستم او را به کنگره بیاورم.
به من گفت: «اصلاً حالم خوب نیست.» من خندیدم. گفت: «چرا می‌خندی؟»
گفتم: «خنده هم دارد! همه‌ی اطرافیانت و خودت دروغ‌گو هستید! پسرت مصرف‌کننده است، خودت هم مصرف‌کننده‌ای. هر وقت این‌ها را کنار گذاشتی، حالت خوب می‌شود. تو ربا می‌گیری و می‌دهی و طبق فرمایش خدا، رباگیر در جنگ با خداست. کارهای ضد ارزشی اطرافت زیاد است؛ با دعا این مشکلاتت حل نمی‌شود!»

قبلاً من هم همین‌طور فکر می‌کردم که خدا مرا آفریده و باید همه‌چیز را برایم فراهم کند. اما در کنگره یاد گرفتم که خودم تا تهِ تاریکی رفتم و حالا باید ذره‌ذره، با بالا بردن نقطه‌ی تحمّل، وارد روشنایی شوم.

خوب، نزدیک جشن گلریزان هستیم و در این قسمت هم باید نقطه تحمل‌مان را بالا ببریم.

یادم هست روزی که برای لژیون مالی اعلام آمادگی کردم. آن زمان مبلغ لژیون مالی پنج میلیون تومان بود. خانمم گفت که شرکت کنیم. من هم تمام دار و ندارم را جمع کردم؛ فقط دو میلیون و پانصد هزار تومان نقد داشتم، همان را پرداخت کردم. آن زمان پنج، شش میلیون تومان پول یک پژو بود!

امروز وقتی تصفیه‌حساب پهلوانی می‌کنم، واقعاً لذت می‌برم. پسرم هم شال پهلوانی گرفته و به او گفتم: «اولین کار، تصفیه کنگره است.» وقتی فهمیدم تصفیه کرده، آرامش عجیبی گرفتم و خانمم هم کلی تبریک گفت. اما واقعاً چه اتفاقی افتاده که این‌قدر لذت می‌بریم؟ الان اگر بیرون کسی صد هزار تومان بخواهد، شاید ندهیم، ولی در کنگره با جان و دل پرداخت می‌کنیم. چون یادمان می‌آید روزی خودمان گرفتار بودیم و با حال خراب آمدیم، و دیگران به ما کمک کردند تا به رهایی برسیم. حال امروز ما چقدر می‌ارزد؟!

و حالا کسی قرار است با کمک من و شما به حال خوش برسد. تازه‌واردی که با هزار امید می‌آید، ما برایش چای می‌ریزیم و قند می‌گذاریم، بعد او رها می‌شود، بعدها راهنما و پهلوان می‌شود. این چقدر می‌ارزد؟ واقعاً هیچ قیمتی ندارد. امیدوارم بیشتر روی این موضوع فکر کنیم. از کمک کردن به کنگره نترسیم. اصلاً قرار نیست من و شما پرداخت کنیم؛ همیشه خداوند خودش جور می‌کند.

من هیچ‌وقت دغدغه‌ی پول کنگره را نداشتم و هیچ‌وقت به مشکلی برنخورده‌ام. اگر هر کدام از دوستان در پرداخت هزینه‌ی پهلوانی مشکلی دارند، بیایند پیش من؛ با افتخار یک هزینه‌ی پهلوانی به او هدیه می‌دهم. نمی‌دانم چرا، ولی اینجا جایی است که حال همه خوب می‌شود. اینجا جایی است که اگر خانواده‌ای در آستانه‌ی فروپاشی باشد، از هم نمی‌پاشد.

یادم هست رهجویی داشتم که آمد و گفت وکیل طلاقش شوم، اما قبول نکردم. بعد از چند جلسه، خانمش هم به کنگره آمد و همان‌جا آشتی کردند و حالا با خوشی سر زندگی‌شان هستند. این چقدر می‌ارزد؟

همه‌ی این‌ها نتیجه‌ی کار دوستان، راهنمایان بزرگوار و خدمت‌گزارانی است که پیش از ما بودند و همچنین شماهایی که با دل و ایمان‌تان کمک می‌کنید. مگر می‌شود چنین کاری کرد و خداوند پاسخ ندهد؟ مگر می‌شود نظام کائنات جواب ندهد؟ جواب می‌دهد؛ آن‌هم به بهترین شکل.

امیدوارم دوشنبه آینده در جشن گلریزان، همه‌تان بدرخشید و همگی شال پهلوانی بر گردن بیندازید.

در لژیون سردار که سه‌شنبه‌ها برگزار می‌شود، یکی از دوستان که از شهرستان آمده بود خاطره‌ای تعریف کرد: می‌گفت خواب دیدم که در دریا در حال غرق شدن بودم که ناگهان دیدم مهندس روی آب آمد و دستم را گرفت! با تعجب گفتم: «مهندس! شما اینجا؟!» مهندس پاسخ داد: «مگر من نگهبان کنگره و بچه‌های کنگره‌ نیستم!!»

خدا را شکر که مهندس، استاد ماست و ما را راهنمایی کرد. به خدا بیرون از کنگره مثل اینجا نیست؛ مردم گرفتارند، نمی‌توانند زندگیشان را اداره کنند و مدام درگیر مشکل‌اند. اما کنگره به ما درس انسانیت می‌دهد، به ما آموزش درست زندگی کردن می‌دهد.

امیدوارم سال آینده بتوانیم شعبه‌ای برای خودمان بخریم. از نگهبان محترم تشکر می‌کنم که من را دعوت کردند.

و در پایان، به افتخار خودتان دست بزنید!

ضبط و تایپ: مسافر مهدی محرابی
ویرایش و ارسال: مسافر حمید (گروه سایت نمایندگی لوئی پاستور)

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .