سیزدهمین جلسه از دوره شصت و نهم کارگاههای آموزشی و خصوصی کنگره ۶۰، نمایندگی ابنسینا با استادی مسافر علی ، به نگهبانی مسافر موسی و دبیری مسافر علی و با دستورجلسه ( وقتی نیرویی از کم شروع بشود و به درجه بالا و بالاتری برسد ،نقطه تحمل پیدا میشود ) دوشنبه 12آبان ماه ۱۴۰۴ راس ساعت ۱۷ آغاز به کار کرد.

سلام دوستان، علی هستم، یک مسافر. سلام علیکم، خدا را شکر میکنم که یک بار دیگر توفیق یافتم در این جایگاه قرار بگیرم، آموزش ببینم و خدمت کنم. از مرزبان و ایجنت محترم تشکر میکنم که اجازه خدمت دادن را به من دادند. از آقای رسول عزیز نیز سپاسگزارم که در یازدهمین سفر اجازه دادند در این جایگاه قرار بگیرم و خدمت کنم و از شما آموزش بگیرم.
دستور جلسه دو بخش دارد: یکی وادی نهم و دیگری موضوع لژیون و سرداری. وقتی نیرویی از پایین شروع کند و به درجات بالا برسد، به نقطه تحمل میرسد. اگر بخواهم از نقطه تحمل خودم بگویم، باید بگویم که در بیرون نقطه تحملم بسیار پایین بود، اما به اینجا آمدم و نقطه تحملم بالا رفت و به این درجه رسیدم و خدمت کردم. اولین نمونهای که از نقطه تحمل دیدم، همان داروهایی بود که راهنماها به من میدادند. من از یک سیسی شروع کردم و نمیتوانستم آن را مصرف کنم، اما کمکم و پلهپله بالا رفتم و سپس پایین آمدم تا به نقطه تحمل برسم. این موضوع مثالهای خاص زیادی دارد. آقای مهندس نیز فرمودند: اگر میخواهی درختی بکاری، همان روز میوه نمیدهد. کمکم و آرامآرام رشد میکند، بزرگ میشود، تبدیل به درخت میشود، شکوفه میدهد و سپس به تو میوه میدهد؛ یک گلابی بزرگ به تو میدهد. آن درخت به نقطه تحمل میرسد که به تو میوه بدهد. این یک مثال است. مثال دیگری هم میزنم: یک کودک نمیتواند از یکسالگی بپرد و در دهسالگی بگوید من بزرگ شدهام. نه، کمکم و آرامآرام، روزبه روز و دقیقه به دقیقه بزرگ میشود تا به نقطه تحمل برسد و به آن مرحله برسد. میخواهم نقطه تحمل را به بخشندگی مرتبط کنم. بخشندگی نیز کمکم و آرامآرام به دست میآید. قرار نیست من ناگهان بلند شوم و در سفر اولم پهلوان شوم. اصلاً آقای مهندس اجازه چنین کاری را نمیدهد، اما کمکم میآیم و میبینم اینجا چه خبر است، دارم درمان میشوم، کمکم یادم نمیرود. آقای کامران، راهنمای قبلیام، میگفت: حتی اگر پول در جیبتان نیست، سبد را رد نکنید، آن را بگیرید و به فرد کناریتان بدهید. سبد میچرخد، خودمان میچرخیم. من نمیتوانستم هزار تومان بدهم، اما کمکم از همانجا شروع شد. امروز شاید یک هزارتومان انداختم، فردا پنج هزارتومان میاندازم، دههزارتومان میاندازم، تراول میاندازم، میآیم سردار میشوم، میآیم دینور میشوم، پهلوان میشوم، نشان بینشانی میشوم. اینها همه هستند. کمکم نقطه تحمل مرا بالا میبرد. در کنگره برای خودت میبخشی، نه برای دیگران. هر کاری میکنی برای خودت میکنی. این هم کمکم به نقطه تحمل میرسد. در بیرون نیز همین طور است و در کار ما نیز همین است، هیچ فرقی نمیکند. شاگردی که میآید کار میکند، کمکم یاد میگیرد، به نقطه تحمل میرسد و سپس حرفهای میشود. قرار نیست که من ناگهان بیایم و مثلاً شرکت کنم و منیت بگیرم و بگویم یک پهلوان شوم و ۵۰۰ میلیون بدهم. روزی که وارد کنگره شدم، هرگز فراموش نمیکنم که همیشه تکرار میکردم و در ذهنم تکرار میکنم: خدایا، این ده ماه کی تمام میشود تا من از این کنگره بروم؟ نمیدانستم کجاست، نمیدانستم چیست، آمدم. بعد از ده روز، ماه رمضان شد. در همان زمان با ترس و لرز ۲۰۰ هزار تومان کشیدم برای ولی. اما کم کم ۲۰۰ تومان کشیدم، از سبد حمایت کردم. آمدم، در سفر اولم سردار شدم.. سردار شدن بلافاصله پس از رها شدن اتفاق نیفتاد، اما پس از دو دوره یا سه دوره، بزرگ شدم چرا؟ زیرا به آن نقطه تحمل رسیدم و فهمیدم که اینجا چیست. دیگر آن علی نبودم که بگویم آقا برسم اینجا و سریع گازش را بگیرم و بروم. این موضوع برای ما بسیار مهم است که به این نقطه تحمل برسیم. هزار مرتبه شکر خدا را که پهلوان شدم، یعنی به خودم بخشیدم. دیگر من هیچ تضمینی ندارم که پسرم فردا یا پسفردا مصرفکننده نباشد. آیا کسی میتواند تضمین کند؟ هیچکس نمیتواند تضمین کند، اما من برای پسر خودم، برای داماد خودم، برای برادر خودم پول کشیدم و گفتم: آقا، دیگران کاشتند ما، خوردیم حالا نوبت ماست. هفته بعد، به قول آقای مهندس، فصل گلریزان است. آقای جمشید خبر بسیار خوبی داد، من بسیار خوشحال شدم. گفتند که اجازه دادهاند زمینی بگیرید یا طبقه بالا را بسازید. به این دلیل اجازه دادند که سال گذشته کنگره ما خوب بود و سرداری و پهلوانی داشت، امسال نیز باید داشته باشد. یعنی باید سرداری بالای ۳۰۰ نفر، دینوری بالای ۱۰۰ نفر وپهلوانی بالای ۱۰ نفر داشته باشیم.
من خودم در سفر اول بودم، میآمدم و میگفتم: چه جای قشنگی! چه چیزی درست کردهاند! چه کسی درست کرده است؟ افرادی مانند آقای امیر ایمانی، آقای جمشید، آقایانی مانند آقای ایوب که در قدیم بودند، اینجا را درست کردند. اینها از جان خود گذشتند، با عشق کمک کردند، آمدند و سنگها را گذاشتند. الان خوش به حالشان که اینجا را سیمان گرفتهاند، کاشی کردهاند، سعی کردهاند. ما نیز همین طوریم، ما نیز باید بکشیم، ما نیز باید کارهایش را انجام دهیم. هفته بعد، هفته گلریزان، امیدوارم یک گلریزان بسیار خوب داشته باشیم که اجازه دادهاند یا زمین بخریم یا طبقه بالا را بسازیم. الکی اجازه ندادهاند، باید امسال کمک ها را بالا ببریم، فیش را بالا ببریم، انشاالله بتوانیم اینجا را دو طبقه کنیم یا زمین بگیریم. مرزبانان محترم و ایجنت محترم، یادگاری از خودشان بگذارند که بماند. ما نیز یادگاری خودمان را بزنیم، نمونه باشد. یک روز، ده سال دیگر، بیست سال دیگر، میرویم و از اینجا رد میشویم و میگوییم: کنگره ۶۰، چه قدر ماشاالله بزرگ شده! ما این را میخواهیم، چیز دیگری نمیخواهیم. هیچکس نمیتواند بگوید – بار دیگر تکرار میکنم – هیچکس نمیتواند بگوید که فرزند من مصرفکننده نمیشود. پس بیاییم یک گلریزان بسیار خوبی داشته باشیم. ممنونم، متشکرم که حرفهایم را گوش کردید.

تنظیم و تایپ: مسافر احسان لژیون بیست و یکم
عکس: مرزبان خبری
نگارنده: مسافر حمید رضا لژیون دوازدهم
- تعداد بازدید از این مطلب :
165