
اعلام سفر مسافر
سلام دوستان مصطفی هستم یک مسافر، با بیش از 10سال تخریب وارد کنگره شدم، با مصرف انواع آنتی ایکسها، آخرین آنتیایکس مصرفی تریاک، شیره، قرص، حشیش،12ماه و6 روز سفر کردم به روش دی اس تی، داروی درمان شربت اوتی، با راهنمایی مسافر مهدی، ورزش در کنگره شنا و فوتسال، رهایی پنج سال.



خلاصه سخنان راهنمای مسافر:
سلام دوستان مهدی هستم مسافر. اول از همه تشکر میکنم از همه شما و مخصوصاً از آقا مصطفی و دوستانی که امروز حضور دارند. وقتی بچهها توی مشارکتها گفتن «وقتی به پنج سالگی میرسید خلاص میشید» منظورشون این نیست که از اون به بعد دیگه مشکلی ندارید؛ بلکه یعنی از دنده درمیآیید، بازی رو بلد میشید. کسی که به پنج سالگی میرسه و توی سیستم کنگره باشه و حالش خوب باشه، یعنی مراحل سخت رو پشت سر گذاشته و یاد گرفت از مسیر زندگی لذت ببره. رد دادن یعنی یاد گرفتهای بازی رو؛ دیگه گیر نمیکنی، غر نمیزنی و بلد شدی چطوری از چالشها بیرون بیای.
وقتی درس اتفاقات رو میگیری، دیگه اون اتفاق تکرار نمیشه. یه مثال همیشه تو ذهنمه: ورق بازی. وقتی دستت خراب باشه و قشنگ بازی کنی، حالا هم خودت لذت می بری و هم اطرافیان میگن «دمت گرم». یعنی هنر واقعی وقتییه که در سختی بتونی درست رفتار کنی. هر اتفاقی هم برای هر کسی میافته، چه عشق، چه مشکلات مالی، چه درگیری یا طلاق — ما حق نداریم قضاوت کنیم.
هر کدوم داستان خودشو داره. وظیفهمون اینه ببینیم چطور میتونیم کمک کنیم که اون درد تبدیل به نقطه قوت بشه. کنگره به ما یاد داده از مسیر لذت ببریم. ممکنه خیلی چیزها جبر باشه، اما حالِ خوب الان دست خودمونه. وقتی سطح انرژیات بالا باشه، خیلی از مسائل حل میشن؛ اما اگر انرژی پایین بیاد، مشکلات روی هم تلنبار میشن. بعضی چیزها امتحانند، بعضیها تاوان — آدم خودش باید بفهمه و انتخاب کنه چطور از کلاسها رد بشه.
کسانی که به دانایی و آگاهی میرسن، شکرگزار و مثبتنگر میشن؛ خدمت میکنن و سعی میکنن همیشه حالشون رو حفظ کنن. اگر صبح تا شب غر بزنی، مسیر اشتباه رفتی. یادتون باشه وقتی وارد کنگره میشیم، اگر ما حال خوب داشته باشیم، میتونیم به دیگران هم همین حس رو منتقل کنیم؛ مثل روز اولی که کسی دستت رو گرفت و دنیا رو جلوت گذاشت. پس عامل امید و انرژی باشیم — نه نفرت و خرابکردنِ حالِ دیگران.
هر کسی توی جامعه جایگاهی داره؛ همه دارن کار میکنن. شاید بعضی شغلها سخت باشه، ولی ما حداقل سعی کنیم آدمی باشیم که به دیگران خدمت میکنه. توی شعبهمون جایهای خیلی قشنگی وجود داره؛ آدمهایی که خدمت میکنن، راهنما میشن، مرزبان میشن و از تجربههاشون استفاده میکنن. اینها کسانیان که بهترینها رو تجربه کردن و اومدن اینجا که یاد بگیرن و خدمت کنن.
راستش خودم قبلاً خیلی سیدی گوش میدادم و دوست داشتم اون آموزهها رو بلد باشم؛ شاید الآن هنوز کامل بهش نرسیدم، اما دوست دارم تکرار کنم چون با تکرار و نظم، این حرفها توی ذهن حک میشه. امیدوارم خودم و شما به اون حال خوب برسیم. اگر الان حالت خوب باشه، حتی اطرافیانت هم تحریک میشن و ممکنه خودشون هم سمت کنگره بیان. یک خاطره بگم کوتاه: من نمیدونستم داداشم دبیر شده؛ وقتی فهمیدم خیلی تعجب کردم.
یادم میاد مادرم گفته بود با هادی صحبت کن، او وضعش خیلی خراب بود.
ولی موقعش که رسید، خودش با پای خودش اومد. این نشان میده که گاهی هیچکس نمیتونه کسی رو به زور بیاره؛ خود اون شخص وقتی آماده باشه، میاد. امروز دیدن هادی که حالش خوب شده، منو تکون داد. امیدوارم هیچکس وارد این مسیر اعتیاد نشه؛ اما اگر شد، بهش بگیم کنگره هست و میشه درمان شد. خواستم بگم که چند ماهی هست که کمتر در شعبه بودم، دلم پر بود از حرف؛ گفتم امروز یکم با شما حرف بزنم تا احساسم رو تقسیم کنم. در پایان، از آقا مصطفی تشکر میکنم و از همه شما میخوام یک دست محبتآمیز براش بزنید.

خلاصه سخنان مسافر
سلام دوستان مصطفی هستم مسافر. خدا رو شکر بابت نعمت حضور و اینکه امروز کنار هم هستیم. قبل از هر چیز تشکر میکنم از گروه مرزبانی، ایجنت محترم، راهنماهای عزیز و همه دوستانی که امروز زحمت کشیدند و برای جشن تولد کمی زودتر آمدند. همچنین ممنونم از کسانی که در مشارکتها از من تعریف کردند؛ هر خوبی که گفتید از خودتان بود و از چیزهایی که از راهنمای عزیزم یاد گرفتم.
من در یک خانواده ساده و معمولی بزرگ شدم. اولین بار هفت سالگی سیگار کشیدم. تو روستا سر سفره سیگار بود و من و برادرم میزدیم میرفتیم بیرون. حدود ۱۴-۱۵ سالگی اولین بار شیره کشیدم این شروع مصرف من بود. مدرسهام خوب بود، دانشگاه هم رفتم ومصرفم بیشتر شد. ازدواج کردم، بچهدار شدم، ولی تخریبها داشت زیاد میشد و زندگیم داشت از حالت آرامش میرفت سمت آشوب. سال ۹۸ یکی از دوستان کنگره رو معرفی کرد. اول خودم شربت رو از بیرون گرفتم و مصرف میکردم اما درست نبود.
وقتی وارد کنگره شدم و با آموزشها آشنا شدم، فهمیدم داستان فرق دارد. راهنمایی که با حس انتخاب کردم مهدی آقا بافنده بود و خدا رو شکر هنوز هم بهخاطر انتخابم خوشحالم. در سفر اول، یک اتفاق خیلی سخت برای من افتاد… پسرم رو از دست دادم. اون شب اولین کسی که تماس گرفتم، راهنمایم بود. امروز که خودم راهنما هستم میفهمم چه فشار بزرگی روی ایشون بود. فقط همین رو میگم که اگر آن روز آموزشهای کنگره نبود، نمیدانم امروز کجا بودم.
چیزی که از کنگره یاد گرفتم این بود: لازم نیست برای کسی توضیح بدی یا شعار بدی. فقط رفتار. همین رفتار باعث شد خیلیها از اطرافم خودشون بیان کنگره. از همون خونه مجردی، ۳-۴ نفر الان سفر کردند و رها شدند. این یعنی انتقال حس، نه نصیحت. در این پنج سال چند چیز رو خوب فهمیدم: 1. شکرگزاری → شکر نعمت، نعمتت افزون کند.
انرژی آدم رو بالا نگه میداره. 2. نظم و دیسیپلین → همین که مرتب میای جلسه یعنی داری خودت رو بالا میبری. 3. استمرار → کار بزرگ با یک روز و دو روز ساخته نمیشه. با ادامه دادن ساخته میشه. و یک نکته خیلی مهم: هر جایگاهی که هستی بهترین نسخه خودت باش. اگر سفر اولی هستی، بهترین سفر اولی باش. اگر سفر دومی هستی، بهترین سفر دومی باش. اگه راهنما شدی، بهترین راهنما باش. ما قرار نیست منتظر جایگاه بعدی باشیم؛ کار امروز ما مهمه. از اینکه به صحبتهام گوش دادید از تکتکتون ممنونم. براتون از خدا آرامش، حال خوش و استمرار در مسیر آرزو میکنم.
مرزبان خبری: مسافر علی اصغر
تنظیم و ارسال: خدمتگزاران سایت
- تعداد بازدید از این مطلب :
210