جلسه دهم از دوره پنجم لژیون سردار همسفران نمایندگی ستارخان به استادی راهنما همسفر سمیه، نگهبانی راهنما دنور همسفر مرضیه و دبیری دنور همسفر معصومه با دستور جلسه «OT , DST» روز سهشنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ ساعت ۱۴:۴۵ آغاز بهکار کرد.
خلاصه سخنان استاد:
خداوند را بسیار سپاسگزارم که توفیق خدمت به شما همسفران را به من داد و خودم را امروز پیدا کردم که بتوانم در جمع عشقترینها حضور داشته باشم.
در ابتدا میخواهم پیامی را از عقاب سفید بخوانم:
《بر فراز قلههای بلند آشیانه ساختن سخت است و پرواز بر بالاترین نقطهها از سطح زمین دشوار، اما بدانید که این شما هستید که با توان خود پرواز را از میان این دشواریها قبول نموده و ادامه میدهید و این برای ما نیز بالهایی به ارمغان میآورد که در خود نمیدیدیم، و ما برای آن از هر دو سو به تلاش خود یاری میجوییم. کنگره آغازی نموده که پایانش در اختیار ما نیست. ادامهای است بیوقفه، ماندنش جاوید و نامش برای اندیشههای پاک، اسطوره》
وارد مسیری شدهایم، همراه با هم، پر از نور، پر از عشق و پر از ایمان است؛ مسیری که بذرش و خواسته اش در درون دل تمام کسانی است که از این پلهها پایین و بالا رفتهاند، چه مسافر و چه همسفر. این خواست چیزی جز رهایی نبوده و نیست؛ رهایی از تمام بندهایی که مرا به زمین متصل و نگه میدارد. قرار است به پرواز درآیم، با دو بال و این دو بال را قرار است در کنگره دوباره بهدست بیاورم.
یادتان میآید جشن همسفر؟ مرزبانها دو تا بال درست کرده بودند، همگی ایستاده بودیم و عکس میگرفتیم، چهقدر قشنگ بود. چند وقت پیش داشتم آن عکسها را نگاه میکردم، دیدم من سمیه آنجا ایستادهام و دو تا بال دارم و چه تصویر قشنگی در ذهنم روشن شد. با خودم گفتم یعنی من هم میتوانم پرواز کنم؟ دیدم بله، خواستش در وجودم بوده. حالا آمدهام جایی که قرار است آنجا پرواز کنم.
جالب اینجاست که وقتی به این چیزها فکر میکنی، اتفاقات مدام جذب میشوند. میدیدم یکی از عزیزان استوری گذاشته بود از عقابی که پایش را فیزیوتراپی کرده بودند و دوباره پرواز کرد. من امروز بالم را از دست دادهام، آمدهام تا بالم را دوباره بهدست بیاورم، دوباره دربیاید و دوباره پرواز کنم.
آقای مهندس اینجا به من آدرس میدهند، با چهارده وادی، با چهارده پله و راهی که برای من باز میکنند که باید از هر کدام از این پلهها باید بالا بروم و وقتی به آن بالا رسیدم مثل همان عقابی میشوم که بالش درآمده و حالا دارند هلش میدهند تا از آن ارتفاع شروع کند به پرواز کردن.
دستور جلسه «DST ,OT» است؛ راهی که انفجار نور را برای کسانی که در مسیر تاریک و سرد اعتیاد افتاده بودند، به ارمغان آورد. درمان اعتیاد در جهان دید که اعتیاد با اوتی و دیاستی درمان پیدا میکند. OT داروی شفابخش و انرژیدهنده این مسیر است و DST راهی است که باید همراه با اوتی OT شود.
استاد امین روز جمعه در جلسه لژیون سردار موسیقی تشریف داشتند و صحبتهای بسیار زیبایی انجام دادند و من خالی از لطف نمیدانم که مجدداً آن را تکرار کنم.
ایشان فرمودند:
OT برای یک مصرفکننده ارزشمندترین چیز است؛ تا جایی که برای رسیدن به آن حاضر است از هر چیزی عبور کند. برای رسیدن به سر قرار OT حاضر است از بهترین قرارهایش چشمپوشی کند و خودش را به OT برساند و بعد از آن استفاده کند مثل جان برایش شیرین است؛ ولی بعد از طی کردن پلههای بیستویک روزه، باید از این OT ببخشد، بیست درصد را، نه یک قطره از سی قطره. یعنی وقتی شما روی یک سیسی هستید که حدود سی قطره است، باید یکپنجم آن را ببخشید. چه میشود که از این جان شیرین میگذرد؟ به بدنش فرمان داده میشود که بسازد، چون او بخشیده است. پیمانه را خالی کرده تا جا خالی شود برای پر شدن، چون فرمانش از جای دیگر صادر میشود.
شیرینترین چیزی که من همیشه با آن امتحان میشوم، از دنیای ماده است و خواندهایم در کتابهای آقای مهندس که وسیله آزمایش من همان است که اهریمن همیشه از آن راه سعی میکند به من وارد شود. آقای مهندس میخواهند بال پرواز به من بدهند. میخواهند بگویند خالی کن تا پر شوی. قرار است از شیرینترین چیزی که در دنیای ماده برایم وجود دارد پول است باید بگذرم تا برایم پر شود. نه یک قطره، بلکه مقداری که به من فشار وارد شود؛ لااقل یکپنجم
کسی که یک میلیارد تومان در حسابش دارد، اگر شش میلیون تومان بدهد چه تأثیری روی او دارد؟ مثل یک لیوان آب از یک استخر است؛ باید به اندازهای ببخشم که نمود پیدا کند و جا خالی کند برای پر شدن. وقتی از ماده گذشتم، فرمانروای ماده میشوم. من هستم که به مادهای که در اختیار دارم فرمان میدهم، نه او به من. او دیگر به من نمیگوید کجا برو، من به او میگویم تو باید کجا بروی و مسیرت چیست. آن موقع است که راه برایم باز میشود، آن موقع است که بالهای پروازم شروع به رشد میکنند.
خیلی خوشحالم که دوباره دارد کمکم فصل گلریزان میرسد. دوباره داریم به روز فینال نزدیک میشویم. یک سال با درونم مسابقه دادم، با خودم دویدم و حالا دارم به خط پایان نزدیک میشوم تا ببینم قرار است چه کار کنم. من بهعنوان همسفر کسی هستم که گاهی میگفتم: این اداها چیست که مسافر من درمیآورد؟ حالا که کمی OT او کم شده، حالا میگویم بیا جلو سمیه تا ببینم تو قرار است چهقدر از جیبت کم کنی. ببینم قرار است تو چه کار کنی. آمدی و نشستی، مسافرت را قضاوت کردی که در حال سفر بود. حالا بیا بنشین و جیب خودت را قضاوت کن؛ به اندازهای که قرار است به تو فشار بیاورد و تو را بسازد.
استاد امین همچنین فرمودند: «قرار نیست اگر ده میلیون تومان در حساب ثابت داری، هشت میلیونش را بدهی برود. به اندازهای بده که توان جبرانش را داشته باشی، با فشار اما بدون تخریب در جسم و روان خودت».
خیلی خیلی خوشحال هستم که در جمع شما بودم. واقعاً ممنونم از راهنما همسفر مرضیه و همسفر معصومه، ایجنت و مرزبانها که اجازه خدمت را به من دادند. امیدوارم این خدمت برای من سرشار از آموزش باشد.
.jpeg)


عکاس: همسفر مهسا (مرزبان خبری)
تایپ: همسفر سمیه رهجوی راهنما همسفر لیلا (لژیون دوم)
ارسال: همسفر گندم رهجوی راهنما همسفر شهناز (لژیون سوم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی ستارخان
- تعداد بازدید از این مطلب :
152