به نام قدرت مطلق اللّه
سلام حمیدرضا هستم مسافر
از لژیون هفتم شعبه شهر ری
یک روزایی بود که خودم نبودم...
زمانی بود که صبحم با دود شروع میشد، شبم با خماری تموم میشد
نه حالی داشتم، نه هدفی، فقط در طی روز یک مشت دروغ به خودم و خانواده و اطرافیانم هر روز میگفتم "فردا ترک میکنم" ولی نمیدانم چرا آن فردا هیچوقت نمیآمد.
فقط یک سیکل باطل تکرار میشد .
مصرف، پشیمونی، دروغ، دوباره مصرف...😏
خودم را گم کرده بودم اما نه از روی بیغیرتی، نه از روی بیعقلی فقط از روی جهل و نادانی، از روی خستگی از روی یک دردِ بیصدا که هیچکس نمیدید و متوجهش نمیشد.
تا اینکه یک روز، دقیق نمیدانم چجوری شد شاید از سر ناچاری، اما مطمئنا نه از روی اراده، شاید به واسطه لطف خدا، پایم به کنگره ۶۰ باز شد.
قبلش ی اطلاعات کمی فقط در حد شنیده ها داشتم .
بعد از ورود و صحبت با مرزبان و راهنمای تازه واردین خب اولش فکر میکردم یک جلسهاست ، پر از نصیحت و سرزنش و .. ولی سخت در اشتباه بودم
اونجا نه کسی قضاوتم کرد، نه کسی تحقیرم کرد. فقط یک چیزهایی را دیدم که سالها گم کرده بودم: آدمهایی را دیدم مثل خودم، ولی با یک برق قوی تو چشمانشون. یک نوری که از دل تاریکی میآمد.
جلسات ، حضور پر رنگ ، نظم ، مشارکتها، حرفهاو گفتگوهای صمیمی که از دل میآمد تجربه های قشنگ و مشترک باهم که به دل مینشست
میگن" آنچه از دل برآید بردل مینشیند"
کمکم فهمیدم که من فقط یک مصرفکننده نبودم، من یک آدم بودم که زخمی شده بود، ولی هنوز زنده بود.
کنگره بهم یاد داد که اعتیاد و مصرف کننده مواد بودن، جرم نیست بلکه یک یماری است درد بی درمان که نیست و به راحتی درمان میشه.
میتواند نه شروع یک مسیر و راه باشد که برای درمان فقط باید استارت حرکتش رو بزنی.. همین
شروع کردم به سفر کردن... اما نه با ساک و چمدان، فقط با دل
. هر جلسه یک قدم از این راه بود، فهمیدم که ترک فقط قطع مصرف نیست، یک جور بازسازیه اونم با روش درمان درست و ثابت شده آقای مهندس
شروع به ساختن خودی که سالها تخریب شده و زیر خاکستر مانده بود .
حالا بعد از چند ماه ، دارم خودم را دوباره میسازم. نه اینکه همه چيز گل و بلبل باشه، نه
هنوزم سختی هست، هنوزم وسوسه هست، ناامیدی هم شاید بعضی وقتا باشه ولی حداقل الان دیگه تنها نیستم راحت میتوانم با کمک راهنما و همه به سفرم ادامه بدم.
دیگه دروغ نمیگم به خودم. دیگه از خودم فرار نمیکنم.
صبحهام با دعا و ورزش شروع میشه، شبهام با آرامش.
دیگه آن آدمِ بیهدف نیستم. حالا یک دلیل دارم برای نفس کشیدن، برای زندگی کردن، برای ساختن و لذت بردن
کنگره برایم فقط یک مکان نبود، یک معجزه بود. یک تولد دوباره. یک جایی که فهمیدم میتوانم تغییر کنم، میتوانم ببخشم و میتوانم ببخشیده بشم.
از راهنمای عزیزم یاد گرفتم در مسیر درمان صبوری کنم و به قول ایشان که همیشه میگوید
*در صبر کردن بی صبری نکنید*
این دلنوشته را مینویسم برای آن کسانیکه شاید هنوز تو تاریکی ها و جهالتشان باشن
بدونن که نه تنها نور هست، بلکه در کنگره نور الهی هم هست فقط باید جرأت کنی چشمانت را باز کنی. همین
در حال حاضر هفته های آخر سفر هستم و حال خوب امروزم رو مدیون لطف خدا ، کنگره و راهنمای عزیز آقا حسام هستم
جملهی آخر:
من از دل تاریکی عبور کردم، نه برای فرار از گذشته، بلکه برای ساختن نوری که آینده ام را روشن کنه و سلامتم رو تضمین کنه
اگر هنوز در رنجی ، به آنجا که باید نرسیده ای.
درخت شکوفه میدهد و خشنود است.
تنها تخم در رنج و سختی است.
درخت شو و جشن بگیر
پایدار و سلامت باشید در پناه حق
تنظیم: خدمتگزاران سایت نمایندگی شهرری
- تعداد بازدید از این مطلب :
88