جلسه چهارم از دوره یکم جلسات لژیون سردار همسفران کنگره۶۰ نمایندگی اِرم با استادی پهلوان همسفر شادی، نگهبانی همسفر مریم و دبیری همسفر فاطمه با دستور جلسه: «جهانبینی در ورزش» روز پنجشنبه ۱ آبان ماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۵:۳۰ آغاز به کارکرد.
(4).jpeg)
خلاصه سخنان استاد:
ای مطربان، ای مطربان، بر دف زنید احوال من! من بیدلم، من بیدلم، من از کجا، عشق از کجا؟
شکر الله؛ سپاس از خالق هستی، سپاس از آقای مهندس دژاکام و خانواده محترم ایشان، سپاس از ایجنت محترم برای دعوت و سپاس از تکتک شما عزیزان که در این جمع حضور پیدا کردید. در یک فضای کاملاً متفاوت و از نظر من فوقالعاده رمانتیک است. لژیون سردار، لژیون عشق و محبت را با هم برگزار میکنیم. امیدوارم که در پایان، همهی ما توانسته باشیم در این یک ساعت، آموزش کامل و مفیدی را از دانش و دانستههای یکدیگر دریافت کنیم.
دستور جلسه امروز «جهانبینی در ورزش» است و در اصل فصل گلریزان است. فصل گلریزان کنگره۶۰ عید قربان، عید قربانی کردن عید ما در کنگره است. معمولاً در هفته دوم آبان ماه برگزار میشود. چه سعادتی نصیب من شد که به واسطه خدمتی که خودم و مسافرم داشتیم، توانستم امروز در این جایگاه در خدمت شما باشم. وقتی از جهانبینی ورزش صحبت میکنیم و به کارهای بینظیری که آقای مهندس و خانواده محترم ایشان انجام دادند اشاره میکنیم، میبینیم که ورزش را به عنوان مکملی برای سلامتی انسانها قرار دادند. به نظر من یکی از زیباترین جلوهها این است که به تمام جهانیان نشان دادند، خانواده مصرف کنندگان سابق چگونه از ناباوری به باور رسیدهاند. وقتی عزیزی به پارک طالقانی یا پارکهای مختلف کنگره میآید، میبینند شخصی که قبلاً حتی وقتی سیگارش از دستش میافتاد نمیتوانست آن را بردارد، حالا در پارک اسپک میزند، سریع توپ را پرتاب میکند و در فوتبال شرکت میکند. چقدر جذاب است. اصلاً باور کردنی نیست.
گاهی رهجوهایم میگویند: همسفر شادی، ما هنوز نتوانستم مسافرم را دعوت کنم که به کنگره بیاید و کنگره را معرفی کنم. چه کار کنم؟
من به او پیشنهاد میدهم ابتدا مسافر خود را به پارک دعوت کند. یک جمعه ایشان را به پارک بیاورد تا ببیند چه خبر است، چه اتفاقهایی میافتد. برایم جالب است که چندین نفر با همین روش به کنگره آمدند و سفر کردند، رها شدند و سپس خدمتگزار شدند.
ورزش شکوه جسم انسان را به نمایش میگذارد و نشاندهنده تعادل است. ما میگوییم کار ما در کنگره درمان نیست؛ درمان، فوق ترک است. ولی همیشه مهندس به دنبال تعادل است. تعادل، فوق درمان میشود. تمام دلایل حضور و وجود ما در کنگره به معرفت، عمل سالم و عدالت منتهی میشود و هر کس سر جای خودش قرار میگیرد.
در جامعه گاهی ورزش باعث دعوا و ناسزاگویی میشود، اما چرا در کنگره نامتعادلترین انسانهای جامعه در کنار هم هستند و هرگز بههم نمیریزند؟ چون همیشه در کمال صلح و آرامش میگویند: «یا میبریم یا میآموزیم.» آقای مهندس توانستهاند از اعتیاد دستاوردی بینظیر در جهانبینی ورزش پدید آورند. جهانبینی ورزش دستاوردی متفاوت برای آن ایجاد کرده است.
آدمها دیگر آنگونه که قبلاً به ورزش نگاه میکردند نگاه نمیکنند. چیزی در مالکیت من نیست؛ قلبم گشاده است. نمیگویم «لژیون من، رهجوی من، شعبه من» انگار همه با هم در یک خانوادهایم، همخویش شدهایم، دست به دست دادهایم. ساکنین آباد، خرابهها را آباد میکنند. دست به دست هم دهیم به مهر؛ میهن خویش را کنیم آباد. این میهن میتواند جسم من باشد، قلب من باشد، حسهای من باشد یا همین کنار هم قرار گرفتن ما باشد.
صور آشکار جهانبینی ورزش این است که من مکمل درمان هستم و قرار است جسم من به سلامت برسد. من آنقدر از دست مسافرم حرص خوردم، آنقدر شما عزیزان غصه خوردید و دلتان لرزید، اکنون با ورزش کمکم بازسازی در جسم اتفاق میافتد و حال ما هم تدریجاً بهتر میشود.
حال، «ورزشِ درون» چیست؟ چه چیزهایی را هر روز باید تکرار و تمرین کنم؟ چه چیزی را مدام باید تکیهگاه قرار دهم و چگونه حرکت و چگونه تفکر کنم؟ من میبینم بهترین ورزش، ورزش درست نگاه کردن است. شاید هیچ چیزی به اندازه یک نگاه عمیق و بصیرت، آن آگاهی لازم را به من ندهد.
همه از یک روزنه نگاه میکنند؛ فرض کنید داستان فیل در کتاب را میخوانید: هر کسی از یک روزنه کوچک، بخشی از فیل را میبیند. یکی بادبزن بزرگی میبیند که همان گوشهای فیل است؛ دیگری خرطوم فیل را میبیند. هر کس تعبیری برای خود دارد. اما در کنگره آنقدر تکرار و تمرین میکنیم که واقعاً چشم دل باز شود و با جهانبینی آنچه نادیدنی است را ببینم.
لازم نیست چشمهای من زیاد ببینند؛ کافی است چشم دلم ببیند. ما در روز بارها پلک میزنیم هزار بار تاریکی و روشنایی را تجربه میکنیم. بسیاری از آنها غیر ارادی است. این در اختیار من است که خود را در تاریکی ببینم یا در روشنایی ببینم، واقعاً این انتخاب با من است.
جهانبینی، نقشه راه را به من میدهد؛ به من یاد میدهد چگونه ببینم، چگونه نور را ببینم. مثلث ارتباط هستی و نیستی نور، صوت و حس میشود. اکنون با درست نگاه کردن و تمرین ورزش و درست دیدن به جایگاهی میرسم که نور در هستی و نیستی فرمان میدهد و آنچه در هستی برای من روشن میشود، راهکار من را نشان میدهد.
ما در کنگره حلقههای مختلفی مانند: حلقه ویلیام، حلقه DST، حلقه جونز برای ساختن خود و دیگران داریم. دیدن این همه شال رنگارنگ در حلقه راهنما، ایجنت و... بسیار دلنشین است. نگهبان جلسه نشسته است، نگهبان به معنی ساختن خود و دیگران است.
آقای مهندس خود را نگهبان کنگره میدانند. من نگهبان لژیون سردار هستم. مدام باید تفکر کنم چون خودم نگهبان هستم. الآن مدام فکر میکنم چگونه تازه وارد جذب کنم و چگونه کسی که وارد میشود را به رهایی برسانم. رساندن او به رهایی مستلزم چه کارهایی است؟ چگونه مشارکت کنم؟ یک ماه به من فرصت داده میشود. چرا یک ماه؟ چون واقعاً به زمان نیاز دارم، باید خیلی فکر کنم و با تمام وجودم بیندیشم. زبان من، مشارکت من، کلام من آیا دل انسانی را میلرزاند یا نه؟
هفته بعد دستور جلسه «DST» است. DST نشاندهنده بخشندگی این مرد بزرگ است. او میتوانست بگوید این متد انحصار من است و هر کس توانست پول بدهد بیاید پیش من، اما نکرد. او فرمان نوشتن صادر کرد. نوشت و آن را در دسترس مردم قرار داد و گفت هر کس خواست کتاب «عبور از منطقهٔ ۶۰ درجه» را تهیه کند و بخواند، خودش و عزیزانش را بیاورد و از این راه کمک شود تا به رهایی برسند. بنابراین خود متد DST و خود کنگره، سنگ بنایش بخشش هستند.
میگویند محبت، صورت مسئله است. اگر آن صورت مسئله حل شود، به عشق لایتناهی تبدیل میشود. استاد رعد، استاد عشق کنگره، همین را بیان میکنند. من چند روز پیش خطابهها را نگاه میکردم برایم جالب بود. ما سه خطابه داریم: وادی چهاردهم وادی عشق و محبت که از تفکر شروع میشود و جهت بردار ما را دقیق تنظیم میکند. قرار است به خودشناسی برسیم و پس از آن به خداشناسی برسیم.
من از این وادیها عبور کردهام و اکنون به وادی چهاردهم رسیدهام: «آنچه باور است محبت است و آنچه نیست ظروف تهیست.» ابتدای این وادی، اعضای کنگره فضیلت سردار، سیلور و رعد سه خطابه ایراد میکنند.
خطابه اول، خطابه اضداد است، آمده تا دل من را تکان دهد. استاد سردار میگوید: دو راه داری یا بنشینی و غم و غصه بخوری و دائماً بگویی: چرا شد؟ چرا نشد؟ یا راه دوم را انتخاب کنی و شروع کنی. بسیاری در تاریکی نشخوار فکری غرق میشوند و میگویند: «بیچاره شدم، بدبخت شدم، عجب خانوادهای دارم، عجب طالع نحسی!» و مرتب به دنبال مقصر میگردند.
راه درست این است که حرکت کنیم. انسانهایی که در مسیر مستقیم قرار گرفتهاند و من هم مثل دیگران روزی پنج بار میگویم «اهدنا الصراط المستقیم» به سمت صراط کسانی میرویم که نعمتدیدهاند و نه کسانی که مورد غضب قرار گرفتهاند. بعضی آدمها مورد غضب الهی هستند و راه کنگره را به آنها نشان داده نمیشود؛ آنها مورد «مغضوب علیهم» هستند.
گاهی من گم میشوم در زندگی روزمره: سریع میپرسم «چی بپوشم؟ چی کار کنم؟ این آمد، آن آمد…» آنقدر در مادیات غرق میشوم که رسالت انسانیام را فراموش میکنم. فراموش میکنم برای چه وارد جهان هستی شدهام. خطابه سردار دل من را میلرزاند. آنجا که صحبت از بیداری و هوشیاری میکند. از بیداری تا هوشیاری فاصله کمی است. حافظ میگوید: «هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق، ثبت است بر جریده عالم دوام ما.»
استاد سردار میگوید: بر جریده عالم دواممان ثبت شده است. پایان خطابه اول است و همه با هم میرویم یک دور دیگر نگاه کنیم. اینها را توضیح میدهم تا دلم بلرزد و بدانم چه خبر است و بخواهم کارت بکشم. دلم میترسد واقعاً ترس در دل آدم رخ میدهد. دیگر آدم میخواهد از مال بگذرد و مرتب میگوید: مبادا دستم را جلوی دیگران دراز کنم. برای مشکلاتی که در زندگی دارم.
آنهایی که ایمان میآورند، امکان ندارد بترسند. کسی که ایمان دارد و عمل سالم انجام میدهد، نه میترسد و نه دچار غم و اندوه میشود. چون میداند چه کار میکند.
خطابه دوم، خطابه امواج است. وقتی میترسی دلت میلرزد و موج ایجاد میشود. دلت میلرزد که خدایا چه کار کنم؟ روز گلریزان ممکن است بگویی «ولش کن، بیمار هستم، نمیروم به کنگره و برای راهنمای خودت بهانه بیاوری.
من اصلاً لازم نیست کسی را قانع کنم. من و ضمیر خودم کافی است. روز گلریزان، روز من است. من در پیشگاه خداوند میخواهم ببینم چه کردهام و چه آموزشهایی دیدهام. خداوند در کلامالله بارها فرموده است «وای بر کمفروشان» مبادا من در حال کمفروشی باشم؛ مبادا آگاهی را یافته باشم و بدانم اما کم بگذارم. آنچه در توان من است، نباید نصفه رها کنم.
تمام توان، مثل آن داستان است که پدری نزدیک به مرگ است و به پسر میگویند: جام مقدس را از جای صعبالعبوری برای پدر بیاورد. پسر میرود و به پرتگاهی عظیم میرسد که باید از این طرف به آن طرف بپرد. بخشش همچین پریدنی است؛ من باید با تمام وجود و عاشقانه بپرم تا بدانم این روز یکی از بهترین روزهای من است.
اینها تجربه شخصی منِ شادی است: وقتی میخواهی بگذری، دل آدم میلرزد و همه مشکلات جلوی چشم میآیند. با خود میگویی: چراغی که به منزل رواست، به مسجد حرام است. شیطان همیشه به زیباترین و دقیقترین شکل تو را قانع کند که این کار را انجام ندهي و بسیار با دقت عمل میکند.
پس وقتی امواج در دل من رخ میدهد، به گفته استاد سیلور، بعداً به زنجیرههای عشق میرسیم. لژیون سردار، استاد رعد و استاد عاشقِ کنگره که همسفر اصلی آقای مهندس هستند. ما را به زنجیرههای عشق میرسانند. وقتی میآییم و از پیشگامان میشویم و ایمان داریم که تمام رزق و روزی من در عالم بالا است؛ نباید بترسم. درآمد و پول داشتن با رزق و روزی و برکت داشتن در زندگی خیلی متفاوت است.
اگر اینگونه نبود، من شادی که یکبار پهلوان شده بودم، کنارهگیری میکردم و میگفتم: یک بار پهلوان شدم، دیگر تمام است. این چیست؟ در کارهای خیر احساس میکنم باید بدوم؛ نمیخواهم از قافله عشق و قافله محبت دور بمانم.

مرزبان کشیک: همسفر طیبه و مسافر پیمان
تایپیست: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر ترانه (لژیون سوم)
عکاس: همسفر عاطفه رهجوی راهنما همسفر ناهید (لژیون دوم)
ویراستاری و ارسال: همسفر طاهره رهجوی راهنما همسفر ترانه (لژیون سوم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی اِرم کرج
- تعداد بازدید از این مطلب :
109