جلسه چهاردهم از دوره سوم کارگاههای آموزشی عمومی کنگره ۶۰ نمایندگی ارم، با استادی اسیستانت محترم پهلوان مسافر بهروز و نگهبانی مسافر هادی و دبیری مسافر مجید با دستور جلسه:«جهانبینی در ورزش » در روز پنجشنبه یکم آبان ماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۷ آغاز به کار کرد.
خلاصه سخنان استاد:
(1).jpg)
سلام دوستان بهروز هستم یک مسافر:
تصمیم با خود آدمهاست، ولی میگویند بهشت داریم، جهنم هم داریم.حال چه کسانی شهروند جهنم میشوند؟ حال دلم جهنمی است، پوست صورتم هم جهنمی است، سفرهام هم توی جهنم پهن میکنم، لقمه میزنم و میخورم، جسمم نمیتواند راه برود.به من میگویند بدو، بچهات را بردند، نمیتوانم بدوم، یک کیلومتر دنبال دزد بچهام بروم، از این جهنمتر؟بهشت هم داریم، ولی چه کسی شهروند بهشت میشود؟ چه کسی شهروند جهنم میشود؟میگویند جهنم برای بیتفاوتهاست، آنهایی که میشنوند ولی انگار نمیشنوند.بهشت برای عاشقهاست، برای خدمتگزار است.پیام من این است: از اعتیاد تا عاشقی. شما در ذهنتان ببینید کدام را میپسندید، از جهنمی به نام اعتیاد تا بهشت.
این موضوعی است که شما بزرگواران امروز اینجا هستید.خیلی زود باید راجع به این موضوع به تفاهم برسید.حالا یک جور دیگر سلام دوستان،مسافر را میشنوید؟ یک جور دیگر سیدی مینویسید، یک جور دیگر حرف راهنمایتان را گوش میکنید، یک جور دیگر از صبح برای کنگره برنامه میریزید، لباس سفید میپوشید، دیگر دو، سه، چهار، پنج تا لباس سفید میخرید صندلی جهنم تا بهشت.فکر میکنم آمدم یک جا مواد مخدرم را بگذارم کنار، سبک کار فرق میکند، مسافرم آمده مواد مخدرش را بگذارد کنار، همچین چیزی نیست.یک جهانبینی وجود دارد.از آن جهانبینی من، با یک دنیا درد، با یک تاریکی، با کلی مشکلات، با کلی حسرت، نداشتهها و یک سری داشتهها که نمیتوانم ازش بهره ببرم، با این صندلی آشنا میشوم.میبینید دفتر زندگی را ورق میزنید اما احساس خوبی در آن، گیر نمیآید و همه سیاه و سفید است، نه عشقی توی آن بوده، نه احساس عاشقی، نه عزیزم گفتنی بوده.اگر بوده قلابی بوده.خودم خودم را میشناسم، من به کسی از ته دل نگفتم عزیزم ، که کسی از ته دل به من بگوید عزیزم.اگرعشق هم بوده، عشق به جنسیت بوده، عشق نژادپرستی بوده، من فرزندم را دوست دارم، من را دوست دارد.حالا کاری نداریم از میان این همه درد، آدمها درد دیگران را کم میکنند، که بتوانند بهشت را تجربه کنند.اولش این است، وسطش این است، آخرش هم این است.این صندلی، صندلی شهروندی را عوض کردن است، حق شهروندی بهشت را گرفتن است. با جهانبینی که کنگره تعریف میکند، باید بتوانم یک کیلومتر بدوم تا دخترم عزادار نشود، اگر خواستگار برایش میآید، صورتم و قامتم اینگونه افتاده نباشد.حالا هر کسی تجربه خودش را دارد، ولی تیتر خبر روز این روزهای کنگره اینگونه است.تو زمان اعتیاد طلاق بود، سفرهام ناخوش بود، حال جیبم خراب بود، حال دلم خراب بود، حال دلم خوب شد.میبینی این اتفاقها دارد میافتد.من برای چی میآیم کنگره؟ما برای چی میآییم کنگره؟یا باید مواد را بگذاریم کنار، همهی قصه همانجوری بماند، غصهدار بماند، قصه زندگی من،یا باید سعی کنیم عشق را توی زندگیمان تجربه کنیم.من میخواهم از دام اعتیاد بیایم بیرون.خود را مسافر یا همسفر اعلام میکنیم، این سفری است از قهر به مهر، از ترس به شجاعت، از کفر به یقین، از حقارت به سرافرازی، در نهایت از نفرت به سمت عشق.خب پس چرا حواسم پرت است؟چرا راهنمای من باید برایم چک و چونه سفر سیگار بزند؟اصلاً مگر میشود؟ خنده دارد؟افت دارد؟افت زمانی دارد؟
راهنمای من قسم خورده چهار سال کوتاهی نکند.چرا باید راهنمای من چک و چونه بزند، قضاوت نکند، حسود نباشد، غیبت نکند، چون آن تجربه را دارد، چون خودش خادم است، دارد خدمت میکند، مزهاش رفته زیر زبانش.با تمام ناملایمات، به خاطر این میگوید:بابا، قضیه مواد نیست .اصلاً چه کسی میتواند موادش را بگذارد کنار؟اگر یک نفر آوردی که توانست موادش را بگذارد کنار، بعد با هم مینشینیم، یک میزگردی میگذاریم، یک مباحثهای میکنیم.من هفده سال میخواستم هروئین نکشم، چرا نتوانستم؟
من یک جا سیگاری داشتم، که روی جاسیگاریام یک سینی مسی بزرگ بود.انقدر دوست داشتم یکی من را دوست داشته باشد، انگار کسی نبود من را دوست داشته باشد، انقدر دوست داشتم دوستای خوبی داشته باشم، خواب راحتی داشته باشم، بتوانم خیلی چیزها را در زندگی تجربه کنم.البته بود و هست برای من.کلی پول کف کره خاکی است، کلی طلا کف کره خاکی است، کلی عشق کف کره خاکی است، کلی مخدر طبیعی انرژی هست.با جهانبینی که کنگره تعریف میکند.من بودم که هروئین بود.وگرنه برای من سخت میشد که سفر سیگار کنم، وقتی دو نفر را میبینم، دستشان تو دست هم هست، به هم عشقم میگویند، عزیزم میگویند.فکر میکنم مال یک سیاره دیگرند.بابا، هشت میلیارد جمعیت دارد این کره خاکی، چرا من همدل،همسو، همنفس با یک نفر نمیشوم؟حالا موضوع آشنایی با کنگره است. یعنی صندلی دار شدن در کنگره است.اصلاً بحث موادش نیست، همسفرها که اصلاً مواد مصرف نکردند، تجربه تلختر از شما مسافرهادارند، و برای این امر حتماً نگاه باید نگاه درستی باشد.شما یک دوربین بردارید، الان بروید توی سطح شهر مصاحبه کنید، همه چیزهای خوب را میخواهند، آیا آن چیزهای خوب هم آنها را میخواهند؟ نمیخواهند؟صندلی، صندلی خواسته شدن است.و در نمایندگی و راهنماها، همه وهمه، غمشان همین است.
چهارده ثانیه اول جلسه سکوت میکنیم، چرا ؟ بهش فکر کردید؟به چهارده ثانیه آخر فکر کردید؟در چهارده ثانیه اول پناه میبرد، در چهارده ثانیه دوم خود را در آغوش بگیر.
چه ربطی دارند این چهارده ثانیهها به هم؟
در پیام سفر اول میخوانند،تا با کمک خودت و یاری همسفران، مگر راهنمای شما هر روز از شما نمی پرسد سوالی یا مشکلی ندارید؟ اگر سوالی دارید،بپرسید؟
همسفران در آن مکان، لامکان، چه کسانی هستند، چه کسانی میخواهند به شما کمک کنند؟جریان پاداش چیست؟بند عشق کجاست؟میخواهند ما را سر کار بگذارند؟میخواهم وعده و وعید نباشد، نه دیگر.مگر اینکه من خودم بخواهم خودم را سر کار بگذارم،مگر اینکه من خودم بخواهم باور نکنم.نوشتارهای در نمایندگی را با جهانبینی کامل مطالعه کنید.حالا از چند تا دایره بگویم برایتان؟ میخواهم درباره لژیون سردار، گلریزان بگویم، بگویید بگو، لااقل دلم خوش بشود. میدانید آدم اگر با همسرش هم به تفاهم نرسد، از او لذت نمیبرد،اگر با راهنمایش هم به تفاهم نرسد، سوء تفاهم به وجود میآید.هر روز میآیی سلام علیک میکنی، ولی قلبش برایت نمیتپد، حتی یک کفش هم که میخری، اگر با او به تفاهم نرسی، از آن لذت نمیبری.پایت کردی تو خیابان داری راه میروی، ولی آن انرژی که از آن کفش که دوست داری بگیری را نمیگیری.
جریان دایرههای کنگره هم اینگونه است.یک تعریفی دارد، یک صحبتهایی راجع بهش میشود، ولی یک وقتهایی میبینی، مثلاً سوء تفاهم به وجود میآید.ببینید یک چیزی بگویم، به آن فکر کنید، دایره تغذیه سالم داریم، دایره مواد داریم، دایره سیگار داریم،یک دایره جهانبینی داریم، یک دایره هم داریم به اسم دایره سردار.همه دایرههای کنگره رهایی دارند.این را بهش فکر کنیم.آقای مهندس با یک لحن خاصی میگوید:سرزمین اشراق هست، ولی فاصله بهروز با سرزمین اشراق، ماده و مادیات است.دایره سردار هم رهایی دارد.ببینید برای داشتن یک لژیون سردار موفق، ما سه چیز را همیشه باید در نظر بگیریم که سوء تفاهم به وجود میآید:اول کنگره هم زمین را دارد، هم آسمان را.درسته، پس من نمیتوانم به خودم ببالم که پانصد میلیون پول دادم به کنگره. اگر من نمیدادم، چه میشد؟مگر خدای کنگره، خدای گردن کلفتی است؟شهروندی بهشت را به چه کسی میدهند؟اصلاً این کنگره هر روز میکروفون را دست یک نفر میدهد، میگوید:و با راهنمایی نیروی مافوق، به کار خود ادامه میدهد.من امروز اینجا نبودم، یک نفر دیگر بهتر از من اینجا صحبت میکرد.
من که هر موقع این پیراهن سفید را تنم میکنم، میگویم:خدایا شکرت، یک وقت یک چیزی نشود که نتوانم بیایم کنگره.
بابت لژیون سردار، کنگره میگوید: انجامها انجام میگیرد.بحث ما بحث شهروندی است.بحث ما بحث آن حال خوش، دل خوش است.
دومین چیزی که لژیون سردار نیاز دارد، آقای مهندس است.باید در نمایندگی تعریف شود، چون اگر تعریف نشود، سوءتفاهم پیش میآید.در هفتهای که هستیم، خیلیها فکر میکنندآقای مهندس میخواهد سرکه را بفروشد!تازه با سرکه بیرون هم مقایسه میکنند.خیلیها حساب و کتاب انتشارات را میکنند.حساب نکردی؟ من حساب کردم! میگویند: سیزدههزار تا سفر اولی، خب چقدر پولش میشود؟خیلیها روز رهاییشان میخواهند پول بگذارند در پاکت و بدهند، هنوز دو دوتا چهارتا میکنند.ولی بحث اصلی این است که آقای مهندس را اگر بخواهی روی کاغذ تعریف کنی اصلا نمیتوانی. او نویسنده است، فیلسوف است، دانشمند است، درمانگر اعتیاد است، اما اینها به کنار، از درِ ساختمان سیمرغ که میروی داخل،چهارده تا مقاله بینالمللی با افتخار به دیوار زدهاند.تا حالا دیدی؟یک شخصی رتبه صد یا دویست یا هفتصد کنکور را میآورد،میآید به ما پز میدهد که فلان کشور من را میخواهد!بورسیهاش میکنند و...
جایگاه جهانی آقای مهندس کجاست؟ حالا به نظر شما آقای مهندس صبحها که ایمیلش را چک میکند،چند تا کشور ایشان را میخواهند؟با چه مبلغی؟چند میلیون دلار یا چند میلیارد دلار؟خودش و خانوادهاش را میخواهند ببرند، آزمایشگاه دانشگاه بریستول؟ دانشگاه کمبریج؟ اما اگر تعریف نشود، من حق دارم درگیر سوءتفاهم بشوم. مثلاً من پنج ماه است با کنگره آشنا شدهام.اسم گلریزان که میآید، میگویم:اینها که گفتن اینجا رایگان است! ولی یکی دیگر میگوید:من میخواهم شهروند بشوم،من به اندازه کافی به جن درونم باختم.من قدر اندازهها را دانستم ولی نتوانستم حساب کنم.
ارزش رهایی ،واقعاً مهم است که اندازهی رهایی چقدر است؟چقدر میارزد؟در هفته راهنما، چقدر پول میگذاری در پاکت و به راهنما میدهی؟همسفری می گفت: آرزوی من این بود که مسافرم خوب شود، من یه روزی به خدا گفتم: هرچه بخواهی میدهم،که فقط مسافرم خوب شود. هرچه بخواهی میدهم، خودم خوب شوم.
رهایی چقدر میارزد؟رهایی، معلوم است که اگر همه دکترها جمع شوند،یک رهایی بوجود نمیآید.ولی من در هفته راهنما چه کار میکنم؟ دانستن اندازهها اصلاً چندان اهمیت ندارد.تازه آدم را بدهکارتر میکند!اندازه راهنمایی که یکروزدرمیان میآید و میرود،ماشینش جریمه میشود،وقت میگذارد،چقدر است؟
فلسفهی گلریزان:این گلریزان بابت همان شهروندی است و بابت همان تیتر خبری است:از جهنم تا بهشت، از اعتیاد تا عاشقی.و برای هیچ چیز دیگر نیست.اصلاً اشتباه نکنید.بیرون کنگره،اگر به یک متکدی، یک جورابفروش، یک گلفروش و ... اگر او تو را دید و چشمش برق زد،یعنی تو فرزند کنگرهای. آنکه دارد اسپند دود می کند، آنکه دارد نزدیک شیشه ماشینت میآید،من همیشه در داشبورد ماشینم چند تا پنجاهتومانی، چند تا دهتومانی دارم. من فرزند کنگرهام،و همهمان معجزه بخشش را دیدهایم.در همان یکپنجمِ شربت، اگر کنگره را بشناسی،میفهمی که کنگره هم زمین را دارد، هم آسمان را.
ارکان لژیون سردار: یکی آقای مهندس است که باید درست تعریف شود تا سوءتفاهم پیش نیاید.و بعدیاش هم رهایی است.رهایی، خودش یک گُل خشک دارد.اما رهایی دیگر چه دارد؟کجا یک نفر رها میشود؟اصلاً سفر اول تمام میشود؟ سفر دوم از کجا شروع میشود؟
اگر الان از من بپرسید: بهروز! سفر اولت را تمام کردی؟ سفر دومت را شروع کردی؟من چه میخواهم بگویم؟جسمت را آباد کردی،جانت را هم آباد کردی.آقای مهندس صحبت از نجات درون کردند،صحبت از استاد کردند.استاد امین در مصاحبهای گفتند:من استادهایم را در خوابم میبینم.رهجو ها هم راهنماهایشان را در خواب میبینند.میخواهم بگویم در نهایت،به همهی دایرهها سر بزنید.آن دایرهها برای «تن» است،ولی این دایره سردار، برای خویش است،که خویش و تن بشوند،خویشتن. و عجله هم نکنید!راجع به این موضوع تحقیق کنید.هیچکسی هیچ توقعی ندارد.ولی برای من دیگر بَس است.من دیگر سهمی دارم.میخواهم نشانههایی داشته باشم از اینکه حق من است،که من هم شهروند بهشت خداوند بشوم،من هم احساس امن الهی داشته باشم.
در پایان :
صندلی کنگره فقط جایی برای نشستن نیست. صندلی، جایی است برای تغییر شهروندی، برای رفتن از جهنم به بهشت، از بیتفاوتی به عشق، از تاریکی به روشنایی، و از منِ تنها به ما. هرکس در این مسیر قدم گذاشت، در واقع از نو متولد شد، نه بهعنوان یک مصرفکننده سابق، بلکه بهعنوان شهروند بهشت، شهروندی که عشق میورزد، خدمت میکند، و زندگی میبخشد.
از اینکه به صحبتهای من توجه کردید سپاسگزارم.
.jpg)
عکس: مرزبان خبری مسافر پیمان
تایپ و بارگزاری: مسافر علی
- تعداد بازدید از این مطلب :
269