جلسه پنجم از دوره سیزدهم کارگاههای آموزشی خصوصی کنگره ۶۰، نمایندگی صادق قم، با استادی پهلوان محترم مسافر عیسیٰ، نگهبانی مسافر مهدی و دبیری مسافر علی با دستور "جهانبینی در ورزش" پنجشنبه ۱ آبان ۱۴۰۴ رأس ساعت ۱۷ آغاز به کار کرد.

خلاصه سخنان استاد:
خداوند را سپاسگزارم اجازه داد در این مکان حضور داشته باشم، از جناب آقای مهندس و خانواده محترمشان سپاسگزارم و تشکر میکنم که به عیسی مجدد جان دادند.
آن چیزی که من در کنگره آموختم این بود که جهانبینی یعنی درست زندگی کردن، جهانبینی را در قسمت ورزش نیز باید عملی کنیم در خیابان موقع ترافیک باید جهانبینی داشته باشیم و بیخود بوق نزنیم حتی در در صف نانوایی باید صف خود را رعایت کنیم و از یک کودک جلو نزنیم و اگر رعایت نکنیم یعنی به جهانبینی نرسیدهایم، اگر من امروز بتوانم باری از دوش پیرمرد و پیرزنی بردارم من به آن جهان بینی رسیدهام.
روز اولی که من وارد کنگره شدم پرسیدم اینجا برای چه کسی است و آیا اجاره است و پول چای و اجاره ساختمان را چه کسی پرداخت مینماید؟ در جواب به بنده گفتند آنهایی که در سفر دوم هستند خودشان پرداخت مینمایند.
بنده کاسب هستم گفتم کسی که به من یک چای میدهد در عوض آن من به آن شخص چایی نبات می دهم، دو سه ماه سفر بودم و در ماه مبارک رمضان بود، گفتم اجازه بدهید من نیز کمک مالی بکنم و در جواب به من گفتند کمک سفر اولی ممنوع است گفتم میخواهم دلی کمک کنم و درست است که در سفر اول هستم ولی از لحاظ مالی مشکلی ندارم و میتوانم کمک کنم و به بنده اجازه دادند ۵۰۰ هزار تومان کمک کنم. به بنده گفتن در عوض این کمک نیت کن و خدا شاهد است کار من خیلی خوب درست شد، سفر اولم تمام نشده بود اجازه گرفتم در لژیون سردار شرکت کنم، موقعی که در لژیون سردار شرکت کردم من بیماریهای متعددی داشتم و به بنده میگفتند مشکل مغزی دارم و دکترها کلی دارو و قرص به من داده بودند و حتی کَمپها مرا برای ترک اعتیاد قبول نمیکردند ولی در کنگره بعد از شش ماه سفر داروهای روانگردان را قطع کردم و این شد که ایمانم صد برابر شد به کنگره، بیماری من را فوق تخصص ها نتوانستند درمان کنند اما کنگره درمان کرد.
آمدم و از راهنمایم اجازه گرفتم که دنور بشوم، بنده خیلی به هم ریخته بودم ۱۵ سال زیر نظر بهترین پزشکهای ایران داروهای روانپزشکی میخوردم به خاطر مشکلات مغزیام از ا مواد های مختلف در زندگیام بود بنده شبی نبود که نگویم خدایا من را بکش و یک بار هم دست به خودکشی زدم. آنقدر به بنبست خورده بودم که دیگر عابرو برای خودم و خانوادهام نمانده بود.
اما آمدم به کنگره و تغییرات در زندگی من بسیار شد، آمدم اجازه گرفتم که دنور بشوم و این برکت را حس میکردم در زندگیام گفتند هنوز زود است برای تو گفتم نه آقا نگران نباشید من به هم نمیریزم نگران من نباشید من کاسب هستم بازار خوب است، اجازه گرفتم و یک نیروی منفی آنجا شناختم، نیروی منفی به من میگفت نکن این کارو را نکن، یاد یک آیه از سوره بقره افتادم که میگفت: وقتی کسی یه کار درستی انجام میدهد نیروهای منفی یا شیطانی به آن شخص میگویند این کار را نکن، ولی وقتی یک کار خلاف را میخواهیم انجام بدهیم میگوید این کار خوب است و انجام بده. آنجا فهمیدم که این کار که انجام میدهم درست است که نیروهای شیطانی نمیگذارند این کار را انجام بدهم. با توجه به شناختی که از نیروهای منفی به دست آوردم این بود که هر وقت که بخواهد مرا از این کار منصرف کند مبلغ را میبرم بالا دیگر یواش یواش این نیروهای منفی سراغ من نمیآمدند در ادامه رفتم اجازه پهلوانی را گرفتم آخرا های سفرم بود، آقای مهندس گفتند نمیشود خدا شاهد است گفتم میروم فک و فامیلهایم را دنور میکنم چون ایمان داشتم به لژیون سردار؛ کنگره به پول نیازی ندارد میلیاردها میلیارد تو حساب کنگره پول است این عیسی است که به بخشش نیاز دارد. در لژیون سردار این را متوجه شدم که کسی که از پول بگذرد از پل هم میگذرد. شروع کردم برای آنهایی که بدترین آسیبها را به من زده بودند بهترین دعاها را کردم از آنها گذشتم چون از پول گذشته بودم با خودم گفتم انسانی که به کسی آسیب میزند قطعاً دانا نبوده چون انسان دانا به کسی آسیب نمیزند،
یک داستانی هم بگویم: روزی پادشاهی از نقطهای رد میشده است که میبیند یک پیرمرد ۸۰ سالِ درخت گردو میکارد پادشاه تعجب میکند و میگوید چرا این پیرمرد در این سن درخت گردو میکارد، به وزیرش میگوید صبر کنید تا ببینیم دلیل این کار چیست. میروند دلیلش را از او بپرسند پیرمرد میگوید میدانم که سنم بالا است این درخت را میکارم برای اینکه دیگران از آن استفاده بکنند (دیگران کاشتند و ما خوردیم و ما میکاریم و دیگران بخورند) میگوید احسنت و به او یک کیسه طلا میدهد پیرمرد میخندد و پادشاه میگوید چرا میخندی در جواب او میگوید من کاشتم ۱۰ سال دیگر دیگران بخورند اما خودم هم اکنون خوردم و دوباره به او یک کیسه طلا میدهند و مجدداً پیرمرد میخندد و میپرسند چرا میخندی دوباره در جواب میگوید من کاشتم دیگران ۱۰ سال دیگر یک بار میخورند اما خودم الان دو بار خوردم.
کنگره ۶۰ و لژیون سردار همچین مثالی برای بنده بود، لژیون سردار مانند کلاسهای جهشی است.
از اینکه به صحبتهای من توجه نمودید متشکرم.
حضور دیدهبان محترم آقای زرکش


تایپ خبر: مسافر حمزه لژیون چهارم و مسافر بهزاد لژیون هفتم و مسافر علی اصغر لژیون پنجم
عکاس: همسفر امیرمحمد
ارسال خب: همسفر امیرمحمد
- تعداد بازدید از این مطلب :
154