English Version
This Site Is Available In English

هرکاری در زندگی نیاز به یادگیری دارد

هرکاری در زندگی نیاز به یادگیری دارد

چهارمین جلسه از دور پنجم کارگاه‌های آموزشی عمومی کنگره ۶۰، ویژه مسافران و همسفران نمایندگی ارگ کرمان، با استادی اسیسانت دیده‌بان، مسافر ناصر، نگهبانی مسافر حسین و دبیری مسافر رضا با دستور جلسه‌ی «جهان‌بینی در ورزش » پنج‌شنبه ۱ آبان ۱۴۰۴ رأس ساعت ۱۶:۳۰ برگزار شد.

خلاصه سخنان استاد:

سلام دوستان، ناصر هستم مسافر.
خدا را شکر می‌کنم که پس از سه سال دوباره در کرمان حضور دارم و به واسطه‌ی ده‌سال رهایی محسن عزیز، این فرصت فراهم شد تا در نمایندگی ارگ حضور پیدا کنم. برای همه‌ اعضای کنگره ۶۰ در شعبه ارگ آرزوی موفقیت دارم و خسته‌نباشید می‌گویم به مرزبانان و خدمتگزاران این نمایندگی. امروز جلسه‌ی پرتال و آموزش‌های OT در ارگ برگزار شد که از همه‌ خدمتگزاران، به‌ویژه آقای محسن نقدی، تشکر و قدردانی می‌کنم؛ از دیروز در تدارک و آماده‌سازی ناهار بودند و واقعاً زحمت زیادی کشیدند. جلسه‌ی امروز بسیار پرانرژی و خوب بود و یک خدا قوت ویژه می‌گویم به همه‌ عزیزان این شعبه.

هفته OT را نیز تبریک می‌گویم، چون خودم بیشتر در این بخش فعالیت دارم. خدا قوت می‌گویم به آقای مهندس، آقای لطفی و تمام کسانی که در قسمت OT خدمت می‌کنند. امیدوارم خدمت‌هایشان مورد قبول درگاه خداوند قرار گیرد. اما دستور جلسه‌ی امروز «جهان‌بینی در ورزش» است و دستور جلسه‌ی دوم هم جشن ده‌سال رهایی محسن عزیز. این همزمانی بی‌دلیل نیست، زیرا تولدها و دستورجلسات همیشه حامل پیام‌هایی برای سفر اولی‌ها هستند. در مورد «جهان‌بینی در ورزش» باید گفت که جهان‌بینی موضوعی است که در تمام جنبه‌های زندگی ما حضور دارد، اما در ورزش گاهی پنهان‌تر و حتی معیوب‌تر است. در ورزش‌های بیرون از کنگره، گاهی دیده می‌شود که افراد درگیر حاشیه و اختلاف می‌شوند و حال خود را خراب می‌کنند، بی‌آنکه متوجه باشند. این یعنی نداشتن جهان‌بینی صحیح در ورزش.

ورزش یعنی سلامتی؛ بیشتر افراد برای سلامتی ورزش را آغاز می‌کنند، اما وقتی جهان‌بینی در آن نباشد، ممکن است حتی منجر به آسیب جسمی یا روحی شود. شاید در ظاهر فقط پای کسی بشکند، ولی در باطن، زندگی‌اش نیز آسیب می‌بیند. گاهی وسوسه‌ی برد و رقابت آن‌قدر رشد می‌کند که فرد به هر قیمتی می‌خواهد پیروز شود. از دوپینگ گرفته تا درگیری در بازی‌های محلی، همه نشان از کمبود جهان‌بینی دارد.

 

بخش دوم دستور جلسه تولد ده‌سال رهایی محسن عزیز است:

در جشن هفت‌سال رهایی‌شان هم حضور داشتم و امروز خوشحالم که جشن ده‌سالگی رهایی‌شان را می‌بینم. محسن عزیز در مسیر درمان، سختی‌های زیادی کشید. بعضی روزها برای شرکت در لژیون، دو روزه به تهران می‌آمد؛ گاهی چهارشنبه می‌رسید و پنجشنبه برمی‌گشت، یا یکشنبه می‌آمد و دوشنبه برمی‌گشت. هر کاری در زندگی نیاز به یادگیری دارد؛ از رانندگی گرفته تا ورزش یا حتی زندگی کردن. باید کسی باشد که راه را نشان دهد. محسن این مسیر را یاد گرفت و سپس آموخته‌هایش را با دیگران تقسیم کرد.

ایشان با همکاری آقا علیرضا، زحمت زیادی برای راه‌اندازی شعبه کرمان کشیدند. پیش از آن نیز در سیرجان تلاش زیادی داشتند تا آن شعبه به مرحله‌ی پایداری برسد. زمانی که شعبه سیرجان قوی شد، خودشان کنار رفتند و برای خدمت در کرمان آمدند. محسن در سفر اول سختی‌های زیادی متحمل شد. آن زمان هنوز در نزدیکی کرمان شعبه‌ای وجود نداشت؛ حتی یزد هم شعبه نداشت. محسن هفته‌ای دو روز به تهران می‌آمد، ساعت چهار یا پنج صبح با قطار می‌رسید و رأس ساعت هفت صبح با من تماس می‌گرفت تا نامه‌اش را بگیرد و دارویش را تهیه کند.

به همین دلیل، رهایی امروزِ محسن نتیجه‌ی سال‌ها تلاش، صبر و ایمان است. تبریک می‌گویم این ده‌سال رهایی را به خود ایشان، به همسفر محترمشان که همواره همراه و یاورشان بودند، و به خانواده‌ی بزرگ کنگره ۶۰، به‌ویژه نمایندگی ارگ کرمان و تمامی خدمتگزاران عزیز.
از همه‌ی دوستان سپاسگزارم که به صحبت‌هایم گوش دادند.

 

سخنان ایجنت محترم، مسافر محسن:

سلام دوستان، محسن هستم یک مسافر.
در آغاز سخنم لازم می‌دانم از صمیم قلب از جناب آقای مهندس، راهنمای بزرگوارم و همه عزیزانی که در مسیر رهایی من نقشی داشتند تشکر کنم. بسیاری از آن عزیزان امروز در میان ما نیستند، اما یاد و محبتشان در قلب من زنده است. همچنین از تمام بزرگوارانی که از شهرهای مختلف، از تهران و سیرجان و دیگر شهرها، برای حضور در این مراسم زحمت کشیدند و قدم بر دیدگان ما نهادند، نهایت سپاس را دارم. حضور شما برای من و همه مسافران و همسفران نمایندگی، مایه افتخار و انرژی است که تا مدت‌ها در دل ما باقی خواهد ماند.

یاد پیامی افتادم که حدود هفت سال پیش، راهنمای عزیزم آقا هادی در سومین سال رهایی‌ام برایم نوشت:
ما بر آن هستیم که درخت نخل خانه‌ی خویش را به خوشه‌های رطب آباد کنیم و از شهد آن شربتی بسازیم که همه از آن سیراب شوند و در ذهن بسیاری از انسان‌ها باقی بماند.
آن زمان معنای واقعی این جمله را درک نمی‌کردم، اما امروز می‌فهمم که آن نخل به ثمر نشسته و رطب آن، شیرینی رهایی و خدمت است.
اگر بخواهم از سفر مصرف‌کننده‌گی‌ام بگویم، باید بگویم که دوران بسیار سخت و دردناکی بود. اولین ترک من درست یک سال بعد از شروع مصرف اتفاق افتاد. شش، هفت سال بعد، هر روشی را که فکرش را بکنید امتحان کردم، اما هر بار شکست خوردم. دو سه سال آخر دیگر امیدی نداشتم؛ مطمئن بودم که روزی در گوشه‌ای از خیابان، از سرما و بی‌کسی جان می‌دهم.

حتی یک بار در یکی از ترک‌ها دچار ایست قلبی و تنفسی شدم. معجزه‌ای رخ داد و برگشتم. در آن لحظه صدایی در درونم فریاد زدم و پاسخم را شنیدم؛ و همان‌جا جرقه بازگشت من روشن شد. آن سال‌ها شب‌ها تا صبح بیدار می‌ماندم، تا وقتی خورشید به چشمانم می‌تابید. یک شب از ته دل امام حسین (ع) را صدا زدم و گفتم: «یک راهی جلوی پای من بگذار.» و دعایم مستجاب شد... راه من به کنگره ۶۰ باز شد.
سفر اولم در کرمان نبود. هر هفته باید کیلومترها راه تا تهران می‌رفتم و بازمی‌گشتم. خانه‌ام بعد از باغین بود و محل کارم رودخانه‌ی بعد از شهداد؛ اوضاع بسیار سخت بود. اما در این مسیر معجزات زیادی دیدم. بارها تا لب سقوط رفتم، اما هیچ‌وقت نیفتادم. این اتفاقات، ریشه ایمان و باور من به کنگره را شکل داد.
به حدی گرفتار فقر شده بودم که ۱۳ ماه نتوانستم یک کیلو گوشت برای خانه بخرم، و ۱۱ ماه پیراهن سفید نداشتم.

مولانا می‌گوید:
هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر،
آرام‌تر از آهو، بی‌باک‌تر از شیر...
هر لحظه که می‌کوشم در کار کنم تدبیر،
رنج از پی رنج آید، زنجیر از پی زنجیر...

در سفر اول، مشکلات یکی پس از دیگری می‌آمدند. گاهی در اوج ناتوانی، حتی پول یک ساندویچ ساده هم نداشتیم. با همسفرم از تهران تا فردا ظهر گرسنه می‌ماندیم. برای ما، سفر اول پر از رنج و سختی بود.
یکی از آرزوهای بزرگم این بود که فقط بتوانم در کمتر از یک ساعت خودم را به لژیون آقا هادی برسانم، در حالی که ما ۱۶ ساعت در قطار بودیم تا به شعبه برسیم.

اما خداوند مرد بزرگی را در مسیرم قرار داد — مردی که برای من ابرمرد بود.
آقا هادی، راهنمای بزرگوارم، مردی بود که می‌شد به او تکیه کرد؛ ستون بود. من اجازه ندادم هیچ‌وقت حرفش را دو بار تکرار کند. هر چه می‌گفت، با تمام وجود می‌گفتم «چشم» و انجام می‌دادم. او مرا از منجلاب اعتیاد بیرون کشید، حتی اگر از من خوشش نمی‌آمد. من این را هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم. او به من زندگی داد.

اگر امروز زنده‌ام، اگر استخوان‌هایم زیر خاک پوسیده نشده، از برکت صلابت و بزرگی آن مرد است. من هرگز روزی را بیاد نمی‌آورم که آقا هادی در ذهنم نبوده باشد.
زمانی که من و چند نفر دیگر راهنما شدیم، آقای مهندس به ایشان گفتند: «آقا هادی! تو بدون جنگ و خونریزی، چهار گوشه ایران را فتح کردی.» و او سال‌ها با افتخار از این جمله یاد می‌کرد.

شاید یکی از دلایل اصلی من برای راهنما شدن این بود که بتوانم او را خوشحال کنم، چون فکر می‌کردم هیچ هدیه‌ای جز خدمت، نمی‌تواند او را خوشحال کند. دلیل دیگرم این بود که نمی‌خواستم هیچ انسانی رنجی را که من کشیدم، تجربه کند.
امسال در لژیون دوم، دوازده نفر راهنما شدند. تنها حسرت دلم این است که آقا هادی نبود تا با افتخار به او بگویم: «نتیجه‌ها را دیدی؟» اما مطمئنم روحش در آسمان‌ها شاهد است. در طول ده سال گذشته، ۲۵ نفر از رهجویانم راهنما شدند و بعدها همان تعداد از نوه‌هایم نیز راهنما شدند. این برای من از هر افتخاری بالاتر است.

خداوند و امام حسین (ع) دستم را گرفتند، صدایم را شنیدند، و فرصت خدمت را به من دادند. خدمتی که انجام می‌دهم منت بر کسی نیست؛ تنها بازپرداخت بخش کوچکی از آن‌همه نعمتی است که کنگره به من و خانواده‌ام بخشیده است.از آقا ناصر عزیز نیز صمیمانه سپاسگزارم. از روزهای اول سفر، تا همین امروز، در کنارم بودند؛ گاه در اداره، گاه در خانه، بی‌منت و بی‌ادعا، هوایم را داشتند. چه در سفر اول و چه در سفر دوم، هر جا به کمک نیاز داشتم، ایشان گره‌گشای من بودند. امروز هم حضورشان در این مراسم، مایه افتخار من است.

آقا ناصر عزیز، دست‌بوس شما هستم. شما برای من حکم پدر و راهنما را دارید. بزرگواری و محبت شما را هرگز فراموش نمی‌کنم. وقتی آقا هادی را از دست دادم، شما پناه من شدید، و هیچ انسانی در این دنیا بدون پناه و راهنما نمی‌تواند بماند.
امیدوارم این بزرگواری و محبت شما همیشه شامل حال من باشد.

از همه عزیزانی که گوش دادند و با دل شنیدند، سپاسگزارم.
ان‌شاءالله این زنجیره محبت و پیوند انسانیت، تا همیشه در میان ما و آنان که هنوز به کنگره نیامده‌اند برقرار بماند، و هیچ خانواده‌ای در دیار کریمان، درد اعتیاد را تجربه نکند.

سخنان مسافر فاطمه:

سلام دوستان، فاطمه هستم، یک مسافر.
تخریب ده سال، آخرین آنتی‌اکس مصرفی: تریاک و شیره.
با روش دی‌اس‌تی و داروی درمان، شربت اوتی، طی پانزده ماه سفر کردم.
راهنمای گرانقدرم، سرکار خانم میترا از شعبه ارغوان تهران بودند و به لطف خدا و دستان پرتوان آقای مهندس، اکنون ده سال است که آزاد و رها هستم.
ورزش من در کنگره بدمینتون است.

پیش از هر چیز، از صمیم قلب سپاسگزارم از جناب آقای مهندس و خانواده محترمشان.
تشکر ویژه دارم از سرکار خانم مونا، دیدبان محترم خانم‌های مسافر، که اجازه دادند امروز به‌عنوان سفیری از خانم‌های مسافر در خدمت شما عزیزان باشم.
همچنین خیرمقدم عرض می‌کنم خدمت آقا ناصر و همراهان گرامی‌شان که با حضورشان محفل ما را روشن کردند.
واقعاً امروز جای آقا هادی بزرگوار و مادر عزیز آقا محسن در میان ما خالی است.

تولد ده سال رهایی آقا محسن را صمیمانه تبریک می‌گویم، به خود ایشان، به آقا ناصر، به لژیون دوم و به تمام اعضای شعبه ارگ کرمان.

اگر بخواهم از این ده سال بگویم...
در روزگاری نه‌چندان دور، من و آقا محسن در تاریک‌ترین نقطه زندگی‌مان بودیم؛ دنیایی پر از ترس، یأس و ناامیدی.
به هر دری برای درمان می‌زدیم و راهی پیدا نمی‌کردیم.
یادم هست همان‌طور که آقا محسن گفتند، شب عاشورا بود؛ صدای دسته‌های سینه‌زنی از کوچه به گوش می‌رسید.
دل‌هایمان شکست و از ته جان متوسل شدیم به امام حسین (ع).
آن شب خدا صدای ما را شنید...
و من یقین دارم که آن شب، خداوند صدای تمام از یادرفتگان را شنید؛ کسانی که قرار بود روزی بیایند و به‌واسطه‌ی کنگره و این مسیر نورانی، از بند اهریمن اعتیاد رها شوند.

آن شب، خدا صدای مادرانی را شنید که قرار نبود زنده بمانند، اما امروز کنار فرزندانشان هستند؛ و کودکانی که با لبخند به راهنمایان خود می‌گویند: «آقا قربونتون برم، به‌واسطه‌ی آبروی شما راه برای ما باز شد.» اما این مسیر آسان نبود.

همان‌طور که گفتند:
عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل‌ها...

 

ما هر دو نفر شاغل بودیم، مصرف‌کننده بودیم و از نظر مالی در تنگنا.
هر هفته از کرمان تا تهران می‌رفتیم برای جلسات، و شاید گفتنش ساده باشد، اما در عمل واقعاً دشوار بود.
بارها در محل کار توبیخ شدیم، کسر حقوق خوردیم، حتی تا مرز اخراج رفتیم؛ اما تسلیم نشدیم.
جمله‌ای از آقای مهندس همیشه در ذهنمان بود:

درَخَتان ایستاده می‌میرند.
و همین شد سرلوحه‌ی سفرمان.

یادم هست در سخت‌ترین روزهای سفر، حتی پول یک ساندویچ را نداشتیم.
قبل از آن‌که راهنما و ایجنت شویم، هنوز سفر اولی بودیم؛ در ایستگاه راه‌آهن تهران نشستیم و جلوی قدرت مطلق پیمان بستیم که اگر به درمان و رهایی برسیم، بایستیم و چراغی شویم برای هم‌دردهای خودمان.

تمام تلاش‌مان را کردیم تا کنگره به کرمان بیاید.
آقا محسن و آقا علیرضا و جمعی از دوستان، شعبه‌ی آقایان را راه‌اندازی کردند و من ماندم و خانم‌های مصرف‌کننده‌ی کرمان.
هفت سال رفت‌و‌آمد کردیم تا این مسیر هموار شود.
بارها به آقا می‌گفتم: «کرمان خانم مصرف‌کننده زیاد دارد، نمی‌خواهید شعبه‌ای بزنید؟»
یک‌بار آقا لبخند زدند و گفتند: «فاطمه، اگر یک‌بار دیگر اصرار کنی، شالت را ازت می‌گیرم!»
اما ما دست‌بردار نبودیم.

به لطف خدا و حمایت آقای علیرضا دژاکام و پیگیری‌های خانم مونا، بالاخره چهار سال پیش شعبه‌ی ارکیده کرمان تأسیس شد.
امروز از سراسر استان — از زاهدان، شیراز، سیرجان، بم و جیرفت — رهجویان می‌آیند و در این شعبه به درمان می‌رسند.
هر هفته سفیرانی از اصفهان و تهران می‌آیند تا ما را در این مسیر نورانی یاری کنند.

در کنگره، حفظ هویت افراد بسیار مهم است؛ اما در شعبه‌ی خانم‌های مسافر این موضوع اهمیت دوچندان دارد.
چراکه ما با گوشت و پوست خود تخریب‌های اعتیاد را لمس کرده‌ایم و می‌دانیم زنان در این مسیر چقدر آسیب‌پذیرترند.
تمام تلاش ما این است که برای خانم‌های مسافر محیطی امن، محترم و آرام فراهم شود تا بتوانند بدون ترس، سفر کنند و به درمان برسند.

اگر مادری درمان شود، خانواده‌اش درمان می‌شود و در نهایت جامعه به درمان می‌رسد.
ما باید تابوی اعتیاد زنان را بشکنیم و پیام کنگره را به اطرافیان برسانیم.
شاید بتوانیم پیش از آن‌که دیر شود، جان انسانی یا خانواده‌ای را نجات دهیم.

ما، خانم‌های مسافر کنگره ۶۰، دست به دست هم داده‌ایم تا برکتی باشیم برای دیار کریمان.
ما آمده‌ایم تا دست افراد را بگیریم، نه مچشان را.در پایان، تولد ده سال رهایی آقا محسن را صمیمانه تبریک می‌گویم. خوشحالم که خداوند من را در کنار این مرد بزرگ قرار داد؛ کسی که با او تاریکی‌ها را پشت سر گذاشتیم و به روشنایی رسیدیم.

امیدوارم همچنان محکم، استوار و باعشق در مسیر خدمت گام بردارند و سایه‌شان بالای سر زندگی‌مان مستدام باشد.

از توجه شما سپاسگزارم 

 

عکس: مسافر احسان لژیون دوم، مسافر امیررضا لژیون سوم

تایپ: مسافر امین لژیون چهارم

ویرایش و ارسال: مسافر امیرهادی لژیون دوم

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .