جلسه ششم از دوره سوم لژیون سردار نمایندگی پردیس، با استادی پهلوان محترم مسافر اشکان، نگهبانی پهلوان محترم مسافر محراب و دبیری دنور محترم مسافر عمید با دستور جلسه «وادی هشتم، با حرکت راه نمایان میشود» چهارشنبه 23 مهر ماه ۱۴۰۴ راس ساعت 15:30 آغاز به کار کرد.
خلاصه سخنان استاد:
داستان من این است که به این دنیا آمدهام تا آموزش بگیرم، رشد کنم و در ادامه، خدمتگزار باشم. گاهی لازم است به خودم یادآوری کنم که کجا هستم و چه اتفاق بزرگی برای من افتاده است.
برای من، جمعیت احیای انسانی کنگره ۶۰ جایی است که نفسی یخزده، مرده و خاموش دوباره بیدار شد؛ از انجماد بیرون آمد و توانست زندگی را حس کند، از طبیعت و روابط لذت ببرد و معنای واقعی زیستن را درک کند.
گاهی چون خیلی راحت به کنگره میآیم، دارویم را دریافت میکنم و در جلسات حضور دارم، ممکن است ارزش این مکان مقدس را فراموش کنم. اما واقعیت این است که کنگره ۶۰ مکانی مقدس و امن است؛ جایی که انسانها دوباره زنده میشوند، چه من بخواهم چه نخواهم.
در دوران مصرف، خسارتهای بسیاری به خانواده، جامعه و جسم خودم وارد کردم. کافی است شبی کمی با خودم خلوت کنم تا به یاد بیاورم چه ویرانیهایی بهجا گذاشتهام. امروز که در کنگره هستم و وارد سرزمین محبت و تفکر مهندس دژاکام شدهام، حال بهتری دارم، اما نباید فراموش کنم که باید جبران خسارت کنم.
همانطور که آقای زرکش فرمودند: «در کنگره سفر دومی وجود ندارد، جز برای آقای مهندس و خانواده محترمشان». یعنی ما همه در مسیر تلاشیم تا انسانهای سفر دومی شویم.
اولین جبران خسارت من، بخشش خودم بود؛ اینکه فرماندهی جسمم را بهدست بگیرم، دارویم را بهموقع مصرف کنم، سرِ وقت بیایم و بروم، پیراهن سفید بپوشم و هر آنچه راهنمایم میگوید، موبهمو انجام دهم تا به درمان برسم.
در سفر دوم، دروازه ورود بخشش است. وقتی انسان بخشی از وابستگیهایش را میبخشد، در مقابل دانایی بهدست میآورد و از بند اعتیاد رها میشود. اما رهایی از اعتیاد پایان کار نیست؛ من هنوز بندهای دیگری دارم؛ بند خشم، شهوت، غرور و... که باید آنها را نیز یکییکی باز کنم.
برای ورود به سفر دوم، باید بخشش مالی نیز انجام دهم؛ بهاندازه خودم. ممکن است توانم یک میلیون تومان باشد، اما مهم نیت و رشد درونی من است. همانطور که آقای مهندس میفرمایند، کنگره بهدنبال پول نیست، بلکه بهدنبال رشد و آگاهی انسانهاست.
.jpg)
یاد گرفتهام هرقدر درونم رشد کند، جهان بیرونم نیز زیباتر میشود. دیدهام راهنماها و مرزبانان پس از پایان خدمت، باز هم خدمتگزار میمانند، زیرا رشد درونی آنان پایان ندارد.
خود من نیز، نمیدانم دقیقاً چه زمانی خوابم تنظیم شد، چه زمانی ثروتمند شدم، یا چه زمانی درمان شدم. تنها کاری که کردم این بود که خودم را در تفکر مهندس دژاکام رها کردم و گوش به فرمان بودم.
در اوایل سفرم، خانوادهام قصد داشتند برایم خواستگاری بروند، اما راهنمایم گفت دو ماه صبر کن. گوش دادم و بعد فهمیدم اگر آن ازدواج انجام میشد، آیندهام به خطر میافتاد. ایمان آوردم که باید خود را به تفکر کنگره بسپارم.
سال ۱۳۹۳ با کولهباری از مشکلات مالی وارد کنگره شدم؛ اجاره مغازهام عقب افتاده بود، تلفنم را خاموش کرده بودم و در سختترین شرایط به سر میبردم. اما یکییکی معجزهها اتفاق افتاد. صاحبملک مغازه بهطور معجزهآسا قرارداد را تمدید کرد، ازدواج کردم و زندگیام سروسامان گرفت.
البته بهایش را هم دادم؛ در همان اوایل سفر، مادرم فوت کرد. روز بعد از تشییع جنازه، با پیراهن سفید و پای گچگرفته به لژیون آمدم. میدانستم اگر درمان میخواهم، باید بمانم و ادامه دهم.
امروز، نه از سر خودستایی، بلکه برای الگوبرداری دیگران میگویم که به لطف خدا و کنگره، از نظر مالی و اجتماعی به جایگاه خوبی رسیدهام. دو سال پیش، خدمت مالی پهلوانی انجام دادم؛ پارسال همسفرم و امسال دختر کوچکم در مسیر گرفتن اجازه خدمت هستند.
کسانی که اهل کسبوکارند میدانند هیچکس پول یا انرژیاش را بیدلیل نمیگذارد. اگر چیزی دریافت نمیکردم، قطعاً ادامه نمیدادم. هر خدمتی در کنگره، بازتابی نیک در زندگیمان دارد؛ چه مادی، چه معنوی.
و من، تا همیشه شاکرم از خداوند بزرگ، از مهندس دژاکام، و از همه کسانی که مسیر رهایی و رشد را برایم هموار کردند.
سایت نمایندگی پردیس
- تعداد بازدید از این مطلب :
97