جلسه دوازدهم از دوره چهلوسوم کارگاههای آموزشی خصوصی کنگره60 همسفران نمایندگی ستارخان به استادی همسفر مینا، نگهبانی همسفر فاطمه و دبیری همسفر فاطمه با دستور جلسه «وادی هشتم (با حرکت، راه نمایان میشود) و تأثیر آن روی من» روز سهشنبه ۲۲ مهرماه 1404 ساعت 16:00 آغاز بهکار کرد.
.jpg)
خلاصه سخنان استاد:
از راهنمایم، نگهبان و دبیر جلسه تشکر میکنم که به من اجازه دادند در این جایگاه خدمت کنم. خداوند را شاکر هستم برای وجود کنگره که مکانی پر از علم، آگاهی و دانش است و راه روشن را به من نشان میدهد. دستور جلسه وادی هشتم است و پیام وادی این است که «با حرکت راه نمایان می شود». این جمله برای من مانند یک تکه کلام شدهاست. از زمانیکه وارد کنگره شدم، هرگاه که در مسیر با مشکل و سختی مواجه میشوم، چه برای خودم و چه برای مسافرم، این جمله را تکرار میکنم.
در این وادی به ما میگویند قانونی وجود دارد که باید در صراط مستقیم، سنجیده، درست و با تفکر صحیح شروع به حرکت کنیم. ابتدا باید تفکر و سپس هدف خود را مشخص کنیم و برای خواسته خود در تلاش باشیم و نگران تمام جزئیات مسیر نباشیم. در تمام آموزشهای کنگره به ما گفته میشود که ابتدا تفکر کنیم؛ زیرا اگر تفکر من درست باشد میتوانم جایگاهم را پیدا کرده، بهترینها را برای خود انتخاب و مشکلات و مسائل خود را حل کنم. هنگامی که اولین قدم را بردارم، قدمهای بعدی بهطور طبیعی نمایان خواهند شد. مسیرها کشف نمیشوند؛ بلکه تنها با حرکت میتوانیم به آنها دست بیابیم. ایستادن جز رکود و سکون، هیچ چیزی به ما نخواهد داد. سکون مانند مرداب است و برای دیدن روشنایی باید از تاریکی عبور کنیم. باید دست از تأمل برداریم و با تفکر درست شروع به حرکت کنیم.
در این وادی یاد میگیریم که باید از خود، خانواده و جامعه جبران خسارت کنیم. ما نمیتوانیم به گذشته بازگردیم و همهچیز را از نو درست کنیم؛ اما میتوانیم از این به بعد تغییراتی ایجاد کنیم و شروعی تازه داشته باشیم. در متن کتاب جملهای هست که میگوید: «نترس، پروا نکن و حرکت کن؛ قطعاً در این حرکت، راه یا مسیر نمایان خواهد شد». این جمله دقیقاً برای من بود. همیشه ترس باعث میشد که من نتوانم حرکت کنم. همیشه مکثی داشتم و در ذهنم، ابهامات و پیشفرضهایی ایجاد میشد که مانع حرکت من میشدند. تلاش میکردم که آن پیشفرضها را کنار بگذارم؛ اما همچنان اجازه حرکت نمیدادند.
چند وقت پیش باید در مورد موضوعی تصمیمگیری میکردم. از راهنمایم هم بسیار مشاوره گرفتم؛ اما نمیتوانستم تصمیم بگیرم و همین اما و اگرها اجازه نمیدادند که کاری انجام دهم. برای خودم دیالوگهای مختلفی میساختم و همیشه میگفتم: اگر اینطور شود، آنطور شد و ... من چه کار کنم؟ اما وقتی تصمیم گرفتم و آن را انجام دادم، متوجه شدم که آن دیالوگها و سناریوهایی که ساخته بودم وجود نداشتند. از آن زمان به بعد سعی کردم که برای خودم زنگ خطری بگذارم تا در مواجهه با پیشفرضها اگر حرکت نکردم، از آنها بازی نخورم و مانع راهم نشوند، در واقع این پیشفرضها و ترسها تنها موانعی بودند که نمیگذاشتند حرکت کنم.
در مورد جبران خسارت باید بگویم که اوایل ورودم به کنگره فکر میکردم تنها یک هدف دارم و آن هم درمان مسافرم است و برای من هیچ هدف دیگری وجود نداشت؛ اما وقتی مسافرم سفر مجددی شد و باید این مسیر را دوباره طی میکردیم، راهنمایم به من گفت که به گذشته نگاه کنم و خودم را ببینم. اول باید سفر خودم را شروع کرده و در این مورد فکر کنم. شاید حتی برگشت مسافرم به این دلیل باشد که من از قافله جا نمانم. در آن لحظه بود که واقعاً به این فکر کردم که من یک ضدارزش دارم و قبول هم نمیکردم که مصرفکننده نیکوتین هستم؛ اما بالاخره پالایش خود را شروع کردم و همواره از راهنمایان گرانقدرم همسفر فاطمه و همسفر اکرم تشکر میکنم که همسفر و راهنمای من بودند و راه را به من نشان دادند.
.jpg)
مرزبان کشیک: همسفر مهسا
عکاس: همسفر معصومه رهجوی راهنما همسفر سکینه (لژیون دهم)
تایپیست: همسفر سمیه رهجوی راهنما همسفر لیلا (لژیون دوم)
ارسال: همسفر سمیه رهجوی راهنما همسفر نازی (لژیون چهاردهم) دبیر سایت
همسفران نمایندگی ستارخان
- تعداد بازدید از این مطلب :
97