به نام قدرت مطلق الله
هشتمین جلسه از دوره سیزدهم کارگاههای آموزشی خصوصی کنگره ۶۰ نمایندگی قائمشهر با استادی راهنما همسفر رقیه نگهبانی همسفر نرگس و دبیری همسفر طاهره با دستور جلسه «وادی هشتم و تأثیر آن روی من» روز دوشنبه 22 مهرماه ساعت 15:00 آغاز به کارکرد.
.jpg)
خلاصه سخنان استاد:
در ابتدا از خدای بزرگ سپاسگزارم که به من فرصت دوباره زیستن داد تا در کنار شما عزیزان باشم. از ایجنت و مرزبانهای شعبه بابت نظم جلسه و برگزاری این جلسات بسیار متشکرم. از راهنمای خودم همسفر آزاده بسیار سپاسگزارم تا عمری باقیست من خودم را شاگرد ایشان میدانم و از ایشان ممنونم.
یک تبریک هم میگویم به راهنمایان تازهواردین که روز شنبه شال مقدس سبزرنگ را آقای مهندس بر گردنشان آویخت. من شخصاً معتقدم که در کنگره فرشتهها بال ندارند، شال دارند و از این بابت خدا را بسیار شاکر و سپاسگزارم که تعداد شال داران شعبه قائمشهر زیاد میشود و همه اینها ناجیهایی هستند برای زندگی ما که بههرحال در مسیر و چالشهای زندگی در واقع بهنوعی کمکحال ما هستند.
به پهلوان همسفر لیلا و پهلوان همسفر صبحگل که شعبه قائمشهر را تکثیر کردند و بردند در شعبههای دیگر بسیار تبریک میگویم، با دیدن عکسهایشان و صحبتهایشان بسیار انرژی گرفتم.
دستور جلسه بسیار زیبا و مختص ما همسفرها است، خب اگر دقت کنیم در واقع نیمه دوم وادیهاست. مرزی است که هفتوادی اول را پشت سر گذاشتیم و این در واقع نقطه مرزی است و شش وادی پشتسرهم داریم که در واقع آماده هستیم برای وادی چهاردهم که به عشق و محبت برسیم.
ما در کنگره معمولاً میگوییم از ضمیر ما استفاده نمیکنیم و من هم سعی میکنم امروز در صحبتهایم از ضمیر من استفاده کنم. من بهعنوان یک همسفر معتقدم که زندگی بهنوعی بازی است و من هم بازیگر این بازی هستم چه نقشی ایفا میکردم، چطور بودم؟ آیا واقعاً حرکت میکردم یا نمیکردم؟ چه نقشهایی را دوست دارم بپذیرم، چقدر دوست دارم ظرف وجودیام را بزرگ کنم.
شما فکر کنید خود شخص من درگذشته یک دختر مجردی بودم و فقط تنها نقش من این بود که فرزند یک پدر و مادر بودم؛ اما وقتی حرکت کردم نقشهای دیگری کمکم به من اضافه شد، آمدم همسر شدم عروس شدم، زنداداش شدم زنعمو شدم، زندایی شدم، و همه شما عزیزان همینطور، اگر پس واقعاً در سکون میماندم هیچکدام از این نقشها را تجربه نمیکردم و آمدیم جلوتر کمکم دانشجو شدیم کمکم به ما پسوند شهروند دادند آمدیم یک کم جلوتر توفیق پیدا کردیم همسفر شدیم، کنگرهای شدهایم و همسفر شدهایم، خوب چه اتفاقی افتاده است، من اگر واقعاً ساکن بودم آیا این نقشها را تجربه میکردم؟ چه اتفاقی میافتاد اگر من همچنان در یک جا راکت بودم و میگفتم من دوست ندارم ازدواج کنم، قطعاً هیچ تغییری اتفاق نمیافتاد و تا مادامالعمر باید همان پسوند فرزندی را با خودم به یدک میکشیدم.
من قبلاً همسر بودم آمدم کنگره همسفر شدم، حالا که همسر بودم، مادر بودم نقشم را درست بازی میکردم؟ من میگویم بله، چرا؟ چون من یک مادر عاشق بودم، یک همسر ایثارگر و فداکاری بودم، همین که اکنون اینجا نشستهام، همین که زندگی را رها نکردم و همین که بچه خودم را بهعنوان یک مادر ترک نکردهام، پس عاشق و ایثارگر بودم، در این موضوع که شکی نیست؛ اما کجای کار من میلنگید که جنگ ذهن و روان داشتم، هیچکس نمیتواند بگوید نه همه ما این موضوع را کاملاً درک کردهایم که چقدر بهعنوان همسفر فرد مصرفکننده چقدر جنگ روان داشتهایم، چقدر حرکتهای بیجا و بیراهه کردهایم؛ اما ازآنجاییکه آمدم تفکر کردم و یکییکی وادیها را پشت سر گذاشتهام، رسیدم به وادی هشتم که به من میگوید؛ باید حرکت کنی، نباید بایستی، چه حرکتی؟ حرکت صراط مستقیم یا غیرمستقیم.
دیشب داشتم مطالعه میکردم در مورد دستور جلسه به یک موضوعی برخوردم که به نظرم جالب است. یک فردی به نام محمد ثقفی ساکن یکی از روستاهای آمل است، ایشان یک فرد مصرفکنندهای بود، از سن ۹سالگی شروع کرد به حرکت، میخواهم تفاوت حرکت؛ یعنی راه و بیراهه را بگویم. از سیگار شروع کرد، در سن ۱۲ سالگی برای اولینبار در مسیر تهران بهخاطر سرمای هوا به اصرار پسر داییاش تریاک را تست کرد و از آنجا مصرفکننده تریاک شد، در سال ۸۰ تا ۸۸ مصرفکننده شیشه شد و ۸ سال در دنیای اعتیاد و تاریکی با مصرف مواد مخدر شیشه بود.
خب ایشان هم حرکت کرد به نظر من بچهای که از ۹ سالگی شروع میکند و در سن ۱۷ یا ۱۸ سالگی فارغالتحصیل میشود، میرسد به شیشه ایشان هم حرکت کرده است؛ اما چه اتفاقی میافتد؟ عاشق یک دختری میشود به نام زهرا و شرط ازدواج آن دخترخانم با ایشان این بوده است که؛ باید از اعتیاد پاک باشد.
نقش ماجرا کاملاً تغییر کرد. محمد با خودش عهد میکند برای همیشه اعتیادش را ترک کند و این اتفاق افتاد، از زمانی که ایشان حرکت کرد در مسیر صراط مستقیم؛ یعنی مسیر زندگی خودش را از بیراهه به راه تبدیل کرد، خواهوناخواه ما یاد گرفتهایم که کائنات میآید به کمک انسانها. ترک کرد، درمان شد، ازدواج کرد، صاحب سه فرزند شد و چه اتفاقی افتاد رفت در کارخانهای شروع کرد به کارکردن، کارخانهای که تولیدکننده مبل و تشک بوده است، همه ما مارک تشک رویال را شنیدهایم، ایشان در حال حاضر دو کارخانه تولیدکننده تشک رویال را دارد که فرد بنامی در کشور است و ۹۰ درصد کارگرهایش که میشوند ۱۵۰ نفر انسانهایی بودند که دربند اعتیاد بودند و اکنون بهبودیافتهاند.
حالا ما در کنگره میگوییم درمان شده، آنها میگویند بهبودیافته، فرق نگاه را ببینید، نوع حرکت را ببینید، حرکتی که از سن ۹ سالگی تا ۱۸ سالگی میآید در مسیر شیطان قدم بر میدارد و از سیگار میرسد به شیشه و الان میشود بهعنوان فردی که ناجی ۱۵۰ نفر و ۱۵۰ خانواده است و فردی بهعنوان کارفرما و در واقع صاحب دو کارخانه در کشور است، پس این نوع حرکت خیلی متفاوت است.
من بهعنوان یک کنگرهای نباید خودم را دستکم بگیرم، آیا حرکت نکردهام؟ چرا حرکت نکردم، من الان برای شما این موضوع را توضیح میدهم، من بهعنوان یک فرد کنگرهای، قبل کنگره چه زمانی من راه پارک را ساعت ۷ صبح روز جمعه بلد بودم؟ چه زمانی من طعم ورزشکردن را در روز جمعه چشیدم؟ چه زمانی ما با لباس سفید در این تایم روز آمدیم یک سری آدمهای خوشقلب و مهربان که فقط دنبال عشق و محبت هستیم دور هم جمع شدهایم؟ ما کجا و پسوند همسفر کجا؟ همه اینها حرکت بوده نبوده؛ حتی برای فردی که هنوز در سفر اول است و شاید رهایی ندارد؛ اما باید امیدوار باشیم که این هم بهنوعی خودش حرکت است و حرکت در مسیر صراط مستقیم اگر اشتباه نکنم.
آقای مهندس در سی دی عشق گفتند: هر زمان در کنگره حال دلتان خوب است؛ یعنی در مسیر صراط مستقیم هستید، اگر حال شما خوب نبود مطمئناً الان امروز نمیآمدید اینجا بنشینید پس حالمان خوب است.
پس این تفاوت و این تغییر را نسبت به زندگی قبلمان داریم، پیشینه خودمان را باحال خودمان قیاس میکنیم و میفهمیم که نه من حرکتم حرکتی است که میدانم میوه دارد، میدانم ماهعسل دارد بهخاطر اینکه مستدام و مستمر است، مطمئن باشیم که حتماً به نتیجه میرسیم.
همه ما همسفرها با چالشهای زیادی را در طول سفر برخورد کردیم؛ حتی الان بهعنوان یک سفر دومی، حتی بهعنوان افرادی که شال دارند و راهنما هستند، خیلی وقتها افتادهایم و مجبور شدهایم خودمان بلند شویم و زخمهایمان را التیام دهیم، پانسمان کنیم،دوباره حرکت کنیم.
منظور از پانسمان، پانسمان فیزیکی نیست، مراجعه کردهایم دوباره سی دی گوش کردهایم، دوباره آمدیم به آموزشهای خودمان ادامه دادهایم، دیدیم شرایط تغییر کرد و هر جا من در هر موقعیتی که باشم اگر همان جا من درجا بزنم مطمئن باشید که نقطهای هست برای اینکه خدایی نکرده سقوط کنم این را؛ باید حواسم باشد و در آخر این جمله قشنگ را تقدیم میکنم به همه شما عزیزان خداوند به کسانی کمک میکند که به خودشان کمک کنند؛ یعنی تا زمانی که من بهعنوان یک همسفر، بهعنوان یک مادر بهعنوان یک شهروند و بهعنوان یک انسان به خودم کمک نکنم نباید انتظار کمک از خدا را داشته باشم.
.jpg)
عکاس: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر صبحگل (لژیون ششم)
تایپ: همسفر مهتاب رهجوی راهنما همسفر لیلا (لژیون سوم)
مرزبان کشیک: مرزبان همسفر رقیه، مرزبان مسافر مهدی
ویرایش و ارسال: نگهبان سایت، همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر صبحگل (لژیون ششم)
همسفران نمایندگی قائمشهر
- تعداد بازدید از این مطلب :
170