English Version
This Site Is Available In English

دستور جلسات و جشن‌های کنگره 60 برای تغییر من است

دستور جلسات و جشن‌های کنگره 60 برای تغییر من است

سومین جلسه از دوره نود و یکم کارگاه‌های آموزش خصوصی کنگره ۶۰ ویژه مسافران آقا نمایندگی شادآباد، با استادی مسافر رضا، نگهبانیِ مسافر رضا و دبیریِ مسافر ابوالفضل با دستور جلسه «وادی هشتم: با حرکت، راه نمایان می‌شود» روز دوشنبه 21 مهرماه ۱۴۰۴ رأس ساعت ۱۷ آغاز به کار نمود.

خلاصه سخنان استاد:

سلام دوستان رضا هستم یک مسافر
در ابتدا تشکر می‌کنم که به من این اجازه داده شد که امروز به‌عنوان گرداننده این جلسه اینجا خدمت کنم. چهار سال پیش من وارد کنگره شدم و روزی ۱۶ و نیم سی‌سی شربت OT می‌خوردم و همین وقت‌ها بود که برای اولین بار به پارک طالقانی رفتم. زمانی که از ماشین پیاده شدم، دیدم که یک سری افراد در صف ایستاده‌اند تا گل رهایی را از دست آقای مهندس بگیرند. همانجا بود که گفتم من به کنگره می‌آیم، البته نه برای گرفتن رهایی، اصلاً نمی‌توانم در این صف بایستم چون توانش را ندارم و واقعیت در توان خود نمی‌دیدم که بتوانم نیم ساعت سر پا بایستم. ولی امروز در چه حالی هستم؟

امروز از ساعت ۴ صبح بیدار شده‌ام و با دوچرخه از شهر ری به شعبه آکادمی رفته‌ام و تا ساعت ۱۲ آنجا بوده‌ام و دوباره به شهرری برگشته‌ام و دوباره از شهر ری با دوچرخه به شعبه شادآباد آمده‌ام و بعد هم از اینجا دوباره به خانه برمی‌گردم. این اتفاق با حرکت کوچک شروع شده است نه حرکت‌های بزرگ که اراده کن و غیرت داشته باش. با حرکت‌هایی که در حد توان خودم بود. با انجام این حرکت‌ها بود که فهمیدم من یک نیاز دارم و یک خواسته، نیاز من یک چیز است و خواسته من یک چیز دیگر.

سال ۱۴۰۰ بچه من مریض شد و با اینکه دو ماشین صفر در پارکینگ خانه داشتم هیچ‌کدام از ماشین‌ها روشن نشد که بتوانم بچه‌ام را به بیمارستان ببرم و به زمین و زمان ناسزا می‌گفتم. آن زمان فکر می‌کردم که اگر ماشین من ماشین بهتری بود الان می‌توانستم بچه‌ام را به دکتر برسانم ولی این خواسته من بود و به آن چنگ می‌زدم؛ مانند همان داستان موز و میمون که آقای مهندس در وادی سیزدهم راجع به آن صحبت می‌کند. می‌خواستم به‌جای یک دانه موز چهار دانه موز دستم بگیرم. آن موقع فکر می‌کردم که اگر ماشین من، بهتر بود می‌توانستم بچه‌ام را به دکتر برسانم در حالی که این خواسته من بود ولی نیاز من در آن هنگام این بود که بتوانم روی پاهایم بایستم و خودم انرژی این کار را داشته باشم، نیاز من توان راه رفتن بود، نیاز من خوشحال بودن بود، نیاز من اصلاً این بود که حوصله داشته باشم که بتوانم آن ماشین را استارت بزنم. اگر به‌جای آن ماشین‌ها در پارکینگم، بنز و BMW هم بود نمی‌توانستم کاری انجام بدهم چون اصلاً من حوصله این کار را نداشتم. من موقعی به نیازم رسیدم که دست از خواسته‌هایم برداشتم.

باید بدانیم چه چیزی نیازمان است و چه چیزی خواسته ما و همه این‌ها را آقای مهندس به زیباترین شکل ممکن به ما آموزش می‌دهند. به ظاهر در اینجا جشن دیده‌بان است، جشن ایجنت و مرزبان است، جشن همسفر است، جشن گلریزان است، به ظاهر ما می‌آییم و از ایجنت و مرزبان و همسفرمان و راهنما و کنگره تشکر می‌کنیم ولی در باطن ما به نیازمان می‌رسیم، به آن شور و شادی می‌رسیم، می‌توانیم آرامش را به دست بیاوریم، نفسمان ارتقا پیدا می‌کند. من یک نفسی داشتم، از جای دیگر به اینجا آمده‌ام و یک کالبد فیزیکی به من داده‌اند، آن نفس آمده است و من ۱۵۰ کیلویی را ساخته است، منی را ساخته که روزی دو پاکت سیگار بکشم. همه این دستور جلسات این جشن‌ها و این بازی‌ها برای تغییر من است. ما در سه بخش باید تغییر کنیم، اول در جسم که پله‌های نیکوتین، ‌پله‌های دارو و پله‌های جونز را تجربه می‌کنیم ولی جهان بینی‌مان چگونه است؟ جهان‌بینی باید کاربردی باشد این تغییرات باید درون نفس من انجام بشود.

تا الان لطف خداوند شامل حال من شده است برای ۵ نفر از اعضای خانواده‌ام یعنی خودم همسفرم و سه تا از فرزندانم اجازه پهلوانی گرفته‌ام. دو هفته پیش خداوند یک فرزند دیگر به من داد و برای اجازه پهلوانی پیش آقای مهندس رفتم و آقای مهندس به من اجازه ندادند، می‌دانستم خیر من در این است که به من اجازه نداده اند ولی اگر اجازه می‌دادند شادی بیشتری را تجربه می‌کردم و انرژی بیشتری را دریافت می‌کردم.

من که چهار سال پیش می‌خواستم خودکشی کنم الان اینطور شور و نشاط دارم. ظاهرش این است که ماشین ندارم ولی یک موتور محرک در درون خود دارم که به‌وسیله آن لذت می‌برم و از زندگی‌ام استفاده می‌کنم و دوست داشتم این حس را با شما دوستان به اشتراک بگذارم.

از اینکه به صحبت‌های من گوش کردید از همه شما ممنونم.

تایپ و ارسال: خدمتگزاران سایت شادآباد

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .