سیزدهمین جلسه از دوره هشتاد و نهم کارگاههای آموزشی عمومی کنگره ۶۰ نمایندگی شادآباد، با استادی راهنمای محترم مسافر محسن، نگهبانیِ مسافر محمد و دبیری مسافر حسین با دستور جلسه «وادی هشتم: با حرکت راه نمایان میشود» در روز شنبه ۱۹ مهرماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۶:۳۰ آغاز به کار کرد.
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان، محسن هستم، یک مسافر. دستور جلسه امروز در دو بخش است: بخش اول، «وادی هشتم: با حرکت راهنمایان میشود» و بخش دوم، «جشن یک سال رهایی عباس عزیز».
«با حرکت راهنمایان میشود». این جملهای است ساده اما سرشار از معنا و تجربه. زمانی که در سال ۹۴ به کنگره آمدم، در تاریکی و گمراهی کامل بودم. چرا؟ چون ۱۴ سال بود که درجا میزدم. چهارده سال اعتیاد داشتم و تنها کاری که میکردم دعا کردن برای درمان بود، بدون هیچ حرکتی. طبیعی بود که هیچ اتفاقی هم نمیافتاد.
کنگره به من آموخت که اگر درجا بزنی، هیچ راهی برایت میسر نمیشود و هیچ مسیری به تو نشان داده نمیشود. من اینجا یاد گرفتم که این حرکت است که باید آغاز شود وگرنه هیچ چیز تغییر نمیکند. همانطور که گفته شده: راه هزارفرسنگی با قدم اول شروع میشود. این زیباترین جملهای است که شنیدهام. ما برای بهترین بودن، لازم نیست از ابتدا بهترین باشیم؛ شرطش فقط حرکت کردن است.
من گاهی فکر میکردم که اول باید بهترین باشم تا کاری را شروع کنم؛ اما این یک توهم محض بود. حتی اگر در تاریکی مطلق باشی، باید همان کار را شروع کنی، باید حرکت کنی. اینگونه است که میتوانی به بهترین برسی. اگر برای شروع، منتظر بهترین بودن بمانی، همانطور که برای من در آن ۱۴ سال اتفاق افتاد، هیچگاه چیزی تغییر نمیکند. قدم اول را اینجا برداشتم وگرنه هیچ اتفاقی نمیافتاد.
اگر میخواهی زندگیات تغییر کند این تغییر باید از خودت آغاز شود. من نمیتوانم بگویم میخواهم زندگیم عوض شود، اما تغییر را از همسفر، فرزند یا والدینم شروع کنم. این تغییر و این حرکت باید از وجود خودم برخیزد. حتی برای خرید یک نان! این تغییر باید انجام شود. برخی میگویند ساعت هفت بلند میشوم، اما باید این تغییر را انجام دهی و ساعت شش و نیم برخیزی تا یک قدم برداشته باشی. اگر بگویی نه، همانطور که هستی میمانم، هیچ اتفاقی برایت نمیافتد. آن حرکت اولیه بسیار مهم است. به نظر من، همان قدم اول، سختترین و سنگینترین قسمت حرکت است. وقتی قدم اول را برداشتم و استارتم را زدم، مسیری گشوده شد و شروع به رفتن کردم.
حتی برای سیدی نوشتن، گاهی به رهجوهایم میگویم: فقط پنج دقیقه شروع کن به نوشتن. همین که خودکار را دست میگیری و شروع میکنی، ناگهان میبینی نیم ساعت گذشته و سیدی را نوشتهای. اما سختتر از آن نیم ساعت، برداشتن خودکار و نشستن برای شروع است. آن اقدام اولیه کلید راه است.
در طول سفر، هرگاه قدمی برداشتهام، آموزش دیدهام، آموزش دادهام یا خدمتی کردهام، بخشی از راه برایم هموار شده است. امروز به این باور رسیدهام که در کنگره، با هر قدمی که به جلو برمیدارم تکهای از مسیر در زندگیام روشن میشود. همه اینها را در کنگره یاد گرفتهام. اگر من یک آدم تنبل بودم و فقط مینشستم و میگفتم این کار را برایم انجام دهید، شاید بگویم تنبلم، اما بالاخره حرکت را شروع کردهام و این بسیار مهم است.
حرکت یعنی ایمان به عمل و اجرای آن و مهمتر از آن، یعنی اعتماد به مقصدی که آن را نمیبینم، اما مطمئنم وقتی حرکت کنم، خداوند با هر قدمم تکهای از مسیر را برایم روشن میکند. این اعتماد بسیار مهم است. لازم نیست حتماً بالای کوه ایستاده باشم و تمام مقصد را ببینم. اگر حرکت کنم و اعتماد داشته باشم، آن را راحتتر خواهم دید. باید در زندگی به این مرحله برسم و به آن ایمان بیاورم تا اتفاقات زیبا برایم رخ دهند.
رمز موفقیت کنگره چیست؟ رمز موفقیتش، همان نظم، حرکت کردن، آموزش گرفتن و آموزش دادن و ادامه دادن است. حال باید این رمز را در زندگی شخصیمان اجرا کنیم. چرا زندگیات را منظم نمیکنی؟ چرا در زندگیات حرکت نمیکنی؟ آموزش ببین و آموزش بده. مطمئن باش در آنجا هم موفق خواهی شد. در پایان، به یاد داشته باشید: در سکون، هیچ زایشی اتفاق نمیافتد. این یک قانون است. آقای مهندس میفرمایند: «هر چیزی که هست، در حرکت اتفاق میافتد».
بخش دوم دستور جلسه مربوط به یک سال رهایی عباس عزیز است. در مورد عباس واقعاً هرچه فکر کردم، دیدم هیچ سخنی نمیتواند حق مطلب را ادا کند. عباس از آن رهجوهایی است که هر راهنمایی آرزو دارد چندین نمونه از او را داشته باشد. او خودکار جلو میرفت و کارش را بدون گفتوگو انجام میداد؛ انگار قبلاً آمده بود و همه چیز را میدانست. از همان ابتدای سفر، وقتی به لژیون من آمد، خودش را نشان داد. ما میخواستیم به پارک برویم و او پیشنهاد داد که وسایل صبحانه را بیاورد. با اینکه در آغاز سفر اول بود، اما با پیگیری و اصرار خودش این مسئولیت را پذیرفت.
روز جمعه به پارک رفتم و با صحنهای روبرو شدم که باورنکردنی بود: سفره صبحانه کاملاً متحول شده بود! ظروف یکبارمصرف به ازای هر نفر، استکان و قاشق روی هر کدام دستمال کاغذی، ترشی و سبزی هرکدام در سلفون جداگانه ... آنقدر زیبا چیده بود که گویی یک بانوی خانهدار آن را آراسته است. از همانجا استارتش زده شد و شروع به نوشتن سیدیهایش کرد.
عباس به جایی نمیرسید اگر امتحان راهنمایی عقب نمیافتاد، چون با زمان کنکورش تداخل داشت. اما این تأخیر باعث شد او بعد از رهاییاش به امتحان برسد. اگر امتحان در موعد اولیه بود، عباس به آن نمیرسید چون هنوز رها نشده بود. دیدم که با عجله به دنبال پرتقال میگردد و به او گفتم: به نظر نمیرسی به امتحان برسی. اما او قاطعانه گفت: اجازه بدهید من بخوانم. خوشبختانه امتحان عقب افتاد و من خوشحال شدم. به او گفتم: حالا در این ۱۵ روز میتوانی برسی. او در این فرصت، تمام ۴۰ سیدیای را که آقای مهندس معرفی کرده بودند، مطالعه کرد. روز آخر که میخواستم با رهجوها کار کنم، به عباس گفتم اصلاً نیاید، چون چیزی برای گفتن به او نداشتم! او همه پروتکلها را بلد بود؛ چون آن ۴۰ سیدی را کامل خوانده بود.
عباس پس از رهایی برای خدمت به دفتر اوتی رفت. همه از خدمتگزاریاش بسیار راضی بودند. سپس به بخش تیر و کمان رفت و پس از آن، تمام برقکشی ساختمان را انجام داد. بعد از آن، به ساختمان سیمرغ آمد و مسئولیت بخش نشریات را بر عهده گرفت و هماکنون نیز با تعهد مشغول خدمت است. امروز که نگاه کردم، دیدم تا ساعت دو آنجا بوده. وقتی با تعجب گفتم: میرسی؟ با اطمینان گفت: خودم را میرسانم و من مطمئن بودم که چون با نظم است، حتماً میرسد. او اکنون راهنما شده و این موفقیت را صمیمانه به او تبریک میگویم.
امروز دوست دارم این جمله را به عباس بگویم: دست مریزاد که مرا به آرزوی کنگرهایام رساندی. امیدوارم این شجره پاک با خدمتهای تو ادامه یابد. مطمئن باش که اگر همینطور با نظم و تعهد به خدمت ادامه دهی به درجات بالاتر و بالاتری خواهی رسید.
از همه شما که با حوصله به صحبتهایم گوش دادید، از صمیم قلب سپاسگزارم.

خلاصه سخنان مسافر عباس:
سلام دوستان عباس هستم یک مسافر. در آغاز، سپاسگزار خداوند مهربان هستم که با لطفش مرا در مسیر کنگره قرار داد. همچنین میخواهم از آقای مهندس و خانواده محترمشان صمیمانه تشکر کنم که با تلاش بیوقفه، بستری را فراهم کردهاند تا افرادی مانند من بتوانند به درمان و رهایی دست یابند.
در ساختمان سیمرغ، جایی که افتخار خدمتگزاری در آنجا را دارم، میبینم که افراد با روحیه و انرژی بالایی برای درمان و رهایی ما تلاش میکنند. چه روحیه والا و ایثاری! این عزیزان از جان و دل میکوشند تا ما مسافران، سفر خوب و موفقی داشته باشیم. این مشاهدات به من یادآوری میکند که باید قدر این زحمات را بدانم و خودم نیز تلاش کنم تا تلاشهای این بزرگواران بی نتیجه نماند. گاهی با خودم فکر میکنم: مگر همین دیروز در اردبیل نبودی؟ امروز در نوشهر چه میکنی؟ و این موضوع برایم شگفتانگیز است.
از آقای چابک بینهایت سپاسگزارم. شما از کسانی هستید که مسیر زندگی مرا دگرگون کردید. در آغوش گرم شما در روز اول، آرامش عجیبی پیدا کردم و همیشه قدردان محبت شما خواهم بود. همچنین از آقای باقری راهنمای تازهواردینم، تشکر میکنم که با استقبالی پرانرژی و آغوشی گرم به من آرامش دادند. ایشان به من گفتند: یکی یکی لژیونها را ببین و با حس خودت یک راهنما را انتخاب کن. وقتی آقای سادات را دیدم، شیفته ایشان شدم و سفرم را در لژیون ایشان آغاز کردم.
برای دوستانی که تازه سفر اول را آغاز کردهاند، شاید جالب باشد که قانون ۳ و ۶ را بدانند. برای کسانی که آنتیایکس آنها تریاک یا شیره کشیدنی است، در روزهای اول باید میزان مشخصی مصرف کنند. از آنجا که مصرف من بالا بود، آقای سادات به من گفتند: صبح یک سیسی، ظهر یک سیسی و شب یک سیسی مصرف کن. این سه روز برایم بسیار سخت گذشت، اما به دلیل اعتمادی که به ایشان پیدا کرده بودم و عشقی که در دلم نشسته بود، هر زمان حال بدی داشتم، به چهره مهربان آقای سادات فکر میکردم. تمام سعیم را کردم تا طبق دستور ایشان عمل کنم و بدون اجازه، مصرفم را اضافه نکنم تا بدنم سازگار شود. از ایشان ممنونم که مسیر زندگی من را تغییر دادند. از همه شما که در این جلسه حاضر شدید و به صحبتهایم گوش دادید، صمیمانه متشکرم.
.jpg)
خلاصه سخنان راهنمای همسفر:
سلام دوستان، الهام هستم، یک همسفر. خدا را شکر که امروز نیز در کنار خانواده کنگره هستم. امیدوارم برکت و حال خوش این جشن تولد، به تکتک شما مسافران و همسفران عزیز بازگردد. در آغاز، این تولد را به آقای مهندس و خانواده محترمشان تبریک میگویم. سپس به راهنمای محترم آقا محسن صمیمانه تبریک میگویم و در ادامه، تولد مسافرشان، آقای عباس را گرامی میدارم. بسیار خوشحالم که تولد یکسال رهاییشان را همزمان با دریافت شال راهنمایی که در آزمون قبول شدهاند، جشن میگیرند. برایتان آرزوی موفقیتهای روزافزون دارم.
به خانم سونیا نیز تبریک میگویم. خانم سونیا انسانی با محبت و خوشقلب هستند. با وجود مشغله زیاد به عنوان دانشجو، در کنگره نیز فعال و پرانرژی حرکت میکنند. امیدوارم قدر این فرصت ارزشمند را بدانند؛ چرا که چنین آموزشهایی همیشه در دسترس نیست. قطعاً کار خیری انجام دادهاند یا دعای پشتگرمِ نیکی دارند که در این سن جوانی به کنگره راه یافتهاند. امیدوارم آموزشها را بیش از پیش جدی بگیرند، تا با تغییر سرنوشت، به جایگاههای والای خدمتی در کنگره ۶۰ دست یابند. بسیار ممنونم که به صحبتهایم گوش دادید.

خلاصه سخنان همسفر:
سلام دوستان سونیا هستم، یک همسفر. خدای خود را بیکران سپاسگزارم که کنگره را در مسیر زندگی ما قرار داد. سپس، از آقای مهندس و خانواده ارجمندشان نهایت تشکر را دارم که این بستر آموزشی ارزشمند را برای ما فراهم کردهاند. از آقای محسن سادات نیز صمیمانه تشکر میکنم که برای پدرم زحمات فراوانی کشیدند. از درگاه خداوند برای ایشان سلامتی و موفقیت آرزومندم. همچنین از راهنمای سیگار پدرم، آقای یار احمدی نیز سپاسگزارم. از راهنمای بزرگوار خودم بینهایت ممنونم که با صبر و تحمل بسیار، این مسیر را برایم هموار کردند. از خداوند میخواهم هر آنچه را که قلب پاک و مهربانشان میطلبد، به ایشان عطا فرماید.
اگر بخواهم خودم را معرفی کنم: پیش از آمدن به کنگره، انسانی کمطاقت و دارای منیت بودم و آشنایی چندانی با کنگره نداشتم. راهنمای تازهواردین من، خانم بوران با صبر و محبتشان مرا به کنگره جذب کردند و همیشه قدردان ایشان خواهم بود. من از وادی هشتم واقعاً خوشم میآید و خیلی خوشحالم که تولد پدرم با این دستور جلسه یکی شده است و امیدوارم که همه شما این جایگاه را تجربه کنید. از اینکه به صحبتهای من گوش کردید از همه شما ممنونم.
.jpg)
معرفی دو نفر از راهنمایان تازه واردین:

تایپ و ارسال: خدمتگزاران سایت شادآباد
- تعداد بازدید از این مطلب :
312