جلسه پنجم از دوره هشتادوششم کارگاههای آموزشی خصوصی همسفران کنگره۶۰، نمایندگی آکادمی با استادی راهنما همسفر هدی، نگهبانی همسفر فریماه و دبیری همسفر لیلا با دستور جلسه «نظم، انضباط و احترام در کنگره۶۰» در روز سهشنبه ۱۵ مهرماه ۱۴۰۴ ساعت 17:00 آغاز به کار کرد.
.jpg)
خلاصه سخنان استاد:
خدا را شکر میکنم که بعد از مدتها توانستم در جلسه عمومی شرکت کنم و آموزش بگیرم. از گروه مرزبانی و ایجنت شعبه، همسفر گلناز خیلی تشکر میکنم که این مدت با من همدل و همراه بودند؛ زیرا اگر همراهیهای ایشان نبود من واقعاً نمیتوانستم به خدمتم ادامه دهم. از نگهبان و دبیر هم سپاسگزارم که به من فرصت دادند، اینجا باشم و آموزش بگیرم. دستور جلسه راجعبه «نظم، انضباط و احترام در کنگره60» است.
من از تجربه زیستی خودم، درمورد دو ضلع آن صحبت میکنم. من همیشه از اینکه چرا خواستههایی که روی کاغذ مینویسم و هیچ وقت به آنها نمیرسم، شاکی بودم و هر سال نزدیک عید، این خواستهها فقط از یک سررسید به سررسید دیگری منتقل میشدند و در حد نوشتن باقی میماندند. از این بابت خیلی دردم میگرفت؛ زیرا میدیدم خواستهای که من میخواهم را دختر خالهام، خواهرم و دوستانم به آن رسیدهاند.
سپس با خود میگفتم: «پس چیزی که میخواهم خیلی دستنیافتنی نیست» و در این بازی ذهنی افتاده بودم که خدا برای من نمیخواهد و دنیا با من لج کرده است. خیلی از این دشمنان فرضی برای خودم درست کرده بودم. بعد از مدتی، زندگی افراد موفق را بررسی کردم که اینها چه کار میکنند و چگونه به اینجا رسیدهاند. جالب بود که به نتیجه واحدی رسیدم. افرادی که به خواستههایشان میرسیدند، همه ویژگی مشترکی داشتند که من اصلاً نداشتم و آن چیزی جز نظم و انضباط نبود.
من به خود و زندگیام نگاه میکردم و میدیدم که برای مثال، یک روز از خواب بیدار میشوم و میگویم: دیشب عروسی بودم و خستهام؛ پس امروز ورزش نمیکنم. روز دیگری از خواب بیدار میشدم و میگفتم که دیشب دعوای سختی داشتم، اصلاً از دنیا و آدمها سیرم، بنشینم سیدی بنویسم که چه شود، چرا بنشینم آموزشها را گوش دهم، برای چه چیزی کتاب بخوانم، من اصلاً دلم میخواهد بمیرم بعد بنشینم کتاب بخوانم؟
درنهایت یک روز بیحوصله، یک روز کلافه و روز دیگر هم خسته بودم. روزی هم که خیلی شاد بودم و قرار شد نیم ساعت ورزش کنم، یک ساعت و نیم ورزش کردم؛ سپس متوجه شدم که باید با خودم جدی باشم و به خودم گفتم: «بینظمی دیگر بس است، آیا میخواهی به خواستهات برسی یا خیر؟ تو کارهای مهم و ضروری زندگیات را به یکسری از احوالات درونی که اصلاً ثابت نیستند گره زدهای که این امر باعث میشود روی کیفیت زندگیات اثر بگذارد».
امروز خوشحال و فردا ناراحت بودم و تعادل نداشتم. از یکجایی به بعد با خودم عهد بستم که باید تحت هر شرایطی و فارغ از اینکه با چه حس و حالی از خواب بیدار میشوم و به دور از اینکه در طول روز چه احساساتی را تجربه کردهام؛ باید این موارد را اجرا کنم. بالاخره نظم، کمکم وارد زندگی من شد. ویژگی دیگری که خودم شخصاً داشتم و باعث میشد که در امورات اهمالکاری کنم و خیلی باافتخار بیان میکردم، این بود که میگفتم من کمالگرا هستم.
کمالگرایی یعنی چه؟ به این معنی که من کاری را شروع نمیکنم یا اگر شروع کردم به اتمام نمیرسانم و من استاد این کارها بودم. برفرض به خودم میگفتم، ورزش کردن خوب است و باید ورزش کنم؛ اما با شرایط اینکه: بهترین مربی و بهترین باشگاه را پیدا کنم، کتانی زیبا و ست ورزشی خوب بخرم، قمقمه تهیه کنم و ساک ورزشی هم داشته باشم. درصورتیکه همه اینها را تهیه کنم، ورزش میکنم.
سپس میدیدم که ۲۰ میلیون تومان هزینه کردهام و ۶ ماه از سال هم گذشته است و من هنوز منتظرم که آن کتانی را هم بخرم تا ورزش کنم. دوباره با خودم جدی شدم و مچ خودم را گرفتم. با خود گفتم، اگر میخواهی ورزش کنی دوتا پا نیاز دارد. قمقمه نبر و آبمعدنی ببر، نمیخواهد ست ورزشی بخری و با تیشرت و شلوار برو. همین تلنگر باعث شد که من کمکم توانستم کارهایی را که شروع میکردم به اتمام برسانم.
زندگی ادیسون برای من خیلی قابلتأمل و تأثیرگذار بود. ادیسون ۹۹۹۹ بار شکست خورد و برای ۱۰ هزارمین بار بلند شد و تلاش کرد. وقتی از او پرسیدند که تو چهطور توانستی بعد از اینهمه شکست دوباره بایستی و تلاش کنی، پاسخ داد که من شکست نخوردهام و اینها فقط روشهایی بودند که به من نشان دادند که به جواب نمیرسم و روش دیگری را انتخاب کردم. من همسفر با خودم صحبت میکردم که تو برای کدام خواستهات حاضری ۱۰ هزار بار شکست بخوری و بلند شوی؟
بعضی اوقات، موضوع بلند شدن نیست و من به آن روشی که انجام میدهم تعصب دارم و میگویم؛ باید از همین روشی که میروم جواب بگیرم و چشمم را به جوابها و روشهای دیگر بستهام و اجازه امتحان روش دیگری را هم نمیدهم. داستان ادیسون برای من جایی الهامبخشتر شد که کارگاهی را که برای ایجادش سالها تلاش کرده بود، آتش گرفت. کارکنان آتشنشانی و پسرش از اینکه چگونه خبر را به او بدهند میترسیدند. وقتی به محل حادثه رسیدند، مشاهده کردند که ادیسون رو به آتش و روی صندلی نشسته است و با لبخند آتش را نگاه میکند.
پسرش تعجب کرد و پرسید، کارگاهت در حال سوختن است و تو میخندی؟ او گفت: «زیباییها را نگاه کن که این شعلههای آتش چقدر زیبا هستند». او با همین نگاه توانست سال بعد کارگاهی مجهزتر تأسیس کند. باز به خودم برمیگردم و میپرسم، تو وقتی برای خواستهای سالها تلاش کنی و سپس خواستهات سوخت شود، آیا باز هم میتوانی نگاه خالق بودن داشته باشی و بگویی دوباره میسازم؟ یا اینکه در این موقعیت چشمهایت را میبندی و روی صندلی قربانی مینشینی و میگویی نشد، خدا برای من نمیخواهد؟
ما وقتی هدفی داریم و به سمت آن حرکت میکنیم ۱۰۰ درصد چالشها وارد زندگیمان میشود. زمانیکه من با چالش برخورد میکنم دو راه بیشتر وجود ندارد. اول اینکه من با رؤیاهایم بمانم و راه حل عبور از چالش را پیدا کنم و دوم با چالشها بمانم و رؤیاهایم را فراموش کنم. در این شرایط اکثر ما آدمها رؤیاها را فراموش میکنیم. وقتی شعبه آکادمی پلمپ شد، آقای مهندس دو راه داشتند. رؤیای خود را فراموش کنند یا با رؤیا بمانند و چالشها را حل کند؟
وقتی پارک طالقانی را از ایشان گرفتند، دو راه داشتند، آیا با رؤیای آن بماند و راه حل را پیدا کند و یا با چالش بماند و رؤیا را فراموش کند؟ درنتیجه وقتی با چالشها روبرو میشوم با خود میگویم: «خدای تو و ادیسون، خدای تو و آقای مهندس، خدای تو و همه آدمهای موفق یکی است». چیزی که در این میان متفاوت بوده، تلاش من و ادیسون و همچنین خواسته من و آقای مهندس بود. اشتیاق ۵ نمیتواند رؤیا را عملی کند؛ حتی به نظر من اشتیاق ۹۵ هم این قدرت را ندارد.
انسانی که اشتیاقش ۹۵ است، نسبت به انسان با اشتیاق ۵، راه زیادتری را جلو آمده است؛ ولی بالأخره به جایی میرسد که چالش را بغل میکند و رؤیایش را فراموش میکند. اما اگر اشتیاق من برای رسیدن به خواستهام ۱۰۰ باشد، به هر در بسته و هر نوع چالشی که برخورد کنم رؤیاهایم را انتخاب و با خودم تکرار میکنم که حتماً راههای دیگری هم برای رسیدن به هدف وجود دارد.
رهرو آن نیست که گه تند و گهی خسته رود
رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود
رهایی ۴۰ سیدی همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون چهارم) و رهایی ۴۰ سیدی همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون نوزدهم)
.jpg)
مرحله ۳۰ سیدی همسفر سیمین رهجوی راهنما همسفر نازنین (لژیون یازدهم)، مرحله ۳۰ سیدی همسفر مهناز رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون چهارم) و مرحله ۳۰ سیدی همسفر مینو رهجوی راهنما همسفر بهجت (لژیون ششم)
.jpg)
.jpg)
مرزبانان کشیک: همسفر آیدا و مسافر حامد
عکاس: همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر اسرین (لژیون بیستوسوم)
تایپیست: همسفر فرحناز رهجوی راهنما همسفر شادی
ویرایش و ارسال: همسفر نصیبه رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون چهارم) دبیر دوم سایت
همسفران نمایندگی آکادمی
- تعداد بازدید از این مطلب :
378