English Version
This Site Is Available In English

دلنوشته

دلنوشته

دلنوشته ای از مسافر امین زمانی تقدیم به نگاه شما عزیزان

                                             "به نام قدرت مطلق الله"


من ققنوس وار از خاکستر خویش برآمدم
بعد از هزار بار سوختن و خاک سرنشینی، چنین با پر آمدم
من از دیار مردگان استخوان سوخته رفته به بادم
از کرم گوشه چشمی ز افلاکیان چنین باز سر آمدم
از میان خود فراموشان،فراموش گشته
به لطف یزدان پاک ،هوشیار و چنین باز برآمدم
و نیک به یاد دارم، آخرین سفارش اجدادم را، آنگاه که گریان با چاشنی آه...، یگانگی پروردگار را به ایشان تلقین می‌کردم و به نصیحت و وصیت مرا گفتند: که غم به دل راه مده و مهربان باش، آری من وارث مهر و مهرگانم. من ریشه در خاکی دارم با دامانی سردار پرور نه از غرور در پی سروی باشم ،که ذات و مسلک و ایمانم چنین است. میراث خاکم سرداریست و لوح و یادبودش را برکت زندگی می‌دانم قلبم را به مهر گرم و با ایمان دیوارش را فرو می‌ریزم، احساسش را چون جویباران جاری می‌کنم در بستر زمان که خاطرات مرداب و مرگ را خوب به یاد دارم و آموختم که زندگی و پیروزی و آزادی در چشمه بودن و جوشش و جاری شدن است.
میروم ،می‌گردم با قلبی گشوده و دستانی باز با هدف یافتن نشان انگشتر نه برای تسلط، که برای تسلی و زنهار و آنگاه که درویش وار چون عارفی جویا ،لایق نشان پهلوانی گشتم و مرادم(مهندس) به کرم و بنده نوازی شال درویشی را بر گردنم آویخت به شکرانه و تواف مراد(مهندس) رقص و سماع عرفانی را می‌آغاازم و می‌گردم و می‌گردم تا آنجا که به نشان بی‌نشانی برسم و قطره‌ام در دریای هستی گم شود و آه چه لذتی دارد در گم شدن، دریا شدن

امین زمانی
1404/07/10

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .